ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 7

-سلام الهام جان خسته نباشی .  بابات خیلی تعریف تو رو می کرد من نمی دونم این بابات چراحرف گوش نمی کنه .. تو یک دختری.  بیشتر  با ظریف کاری آشنایی و سلیقه ات بهتره .. من  هاج و واج مونده بودم که زیور چه جوری می تونه خونسردی خودشو حفظ کنه . الهام هم که خیلی ناراحت بود و تقریبا دوزاریش افتاده بود که داخل اتاق قفل شده چه خبر بوده نمی دونست که این زنه چی داره میگه .. دست الهامو گرفت و اونو کنار پنجره برد . -ببین الهام جان من میگم این اتاق بزرگه و دکور بندی هاش به صورتیه که اگه قدپرده رو بلند تر بگیریم قشنگ تر درمیاد -ببخشید پدرم در مورد پرده اتاق خواب چیزی نگفته بود . در ضمن از کی تاحالا وقتی دارن پرده اندازه می گیرن در اتاقو قفل می کنن ؟/؟ و میگیم این هیچی .. پدر ! این همه صدات کردم کجا بودی .. -الهام جان میشه ازت خواهش کنم پیش این خانوم محترم منو سین جیم نکنی .. زیور : با اجازه من رفع زحمت می کنم تا شما پدر و دختر راحت باشین و درد دل هاتونو بکنین . سرشو انداخت پایین و رفت . خوشم اومد از این خونسردی و بی خیالی اون . در حالی که دخترم از حرص داشت می ترکید . تا زیور رفت بیرون شونه های دخترمو میون دو تا دستام گرفته محکم فشارش دادم -بابای بد جنس چیکار داری می کنی دیگه دوستت ندارم ازت بدم میاد . بابا باهاش کاری هم کردی ؟/؟ -الهام خیلی عصبی ام می کنی . هر چی می خوام خونسرد باشم و خودمو کنترل کنم بازم نمیذاری . کاری نکن که تنبیهت کنم . -کدوم تنبیه از این بالا تر که به من توجهی نداری و زن غریبه رو میاری خونه و باهاش  .. باهاش ..می خواستم بذارم زیر گوش الهام ولی ته دلم می دونستم که پشیمون میشم و از طرفی اون هرچی می گفت کاملا درست بود و. چیز خلافی هم نمی گفت که من این طور به دل بگیرم . -الهام نسبت به بزرگترت این طور بی ادب نباش ..-پدر تو یه زنو آوردی خونه و می دونم بین شما هم یه چیزایی بوده .. هرچی می خواستم چیزی بگم نمی ذاشت .. -دختر من زن ندارم . عصبی ام نکن .. دیگه چیکار کنم . بین ما اتفاقی نیفتاده .. شاید دوست داشتم اتفاقی بیفته ولی تو اومدی و نذاشتی .. شاید هم قصد کاری رو نداشتم .... می خواستم بهش بگم مگه خودتو چه جور آدمی هستی مگه یکی دیگه نیومده دختری تو رو نگرفته ولی نتونستم چیزی بگم . دلم نیومد حرفی بزنم . همین که بهش دروغ گفتم کافی بود . یک قسمت از تخت  نامرتب بود . یه زنجیر طلای نازک زیور خانوم افتاده بود روی تخت . وای این دیگه آخر گند زدن بود . ماکه روی تخت رو مرتب کرده بودیم . حتما به وقت مرتب کردن افتاده بود نه سکس . اصلا دوست نداشتم الهام بیاد به اون مسیر ولی همون چیزی رو که من دیدم اونم دیده بود . -ببینم اون زنجیر مال مامانه ؟/؟ -اون اگه یه سوزن ته گرد هم داشته با خودش برده . دیگه چیزی برای شما نذاشته . -ببین الهام واسم مادام مارپل نشو . من از این جور بازیها خوشم نمیاد . الهام به گریه افتاده بود . -بابا من نمی تونم ببینم که تو با یکی دیگه هستی . اگه مامان اون جور به همه مون خیانت کرد تو دیگه این کارو با ما نکن . -مادرت به من خیانت کرد -اشتباه نکن پدر به ما هم خیانت کرد . آزردن تو یعنی آزردن ما و از طرفی تنهامون گذاشت . کاری که اون کرد نتیجه اش این بود که ما بی مادر شیم حالا تو یکی دیگه رو می خوای بیاری جای اون ؟/؟ گند زده بودیم چه گندی . رفتم طرف زنجیر -باشه من خودم بهش میدم -نه بابا  من خودم به دستش می رسونم . بی خود نمی خواد پاش به این جا باز شه و برام به دروغ از پرده زدن بگه . فکر کرد داره بچه گول می زنه -پس خیلی به خودت فشار آوردی چیزی بهش نگی . -شاید اگه به وقت درزدن جوابمو می دادین بازم می شد تا یه حدودی باورش کرد ولی .. الهام رفت به طرف تخت زنجیر رو گرفت نمی دونم چی شد که به شدت عصبی شد و زنجیر رو دوباره با حرص انداخت روی تخت . دستاشو گذاشت میون صورتش و هق هق کنان به سمت اتاقش دوید . نفهمیدم چی شده . از این کارش سردر نمی آوردم . رفتم تا امانت مردمو بر دارم . ملافه رویی کنار رفته بود و قسمتی از تشک مشخص شده بود .. قطرات حل شده منی و یکی دو قطره ای که هنوز به طور کامل حل نشده بود اونجا خود نمایی می کرد . اون اینا رو دیده بود . تا حالا اگرم حرفامو باور نمی کرد بازم این امیدو داشت که ممکنه من و اون با هم نبوده باشیم ویا در اون اندازه ای نباشه که کارمون به فینال رسیده باشه ولی این کارو خراب کرده بود .هرچی می خواستم تشک  رو سر و ته کنم نمی تونستم خیلی گنده بود . رفتم طرف اتاقش  خودمو رسوندم بهش .. سرو نیمتنه اش رو تخت قرار داشت و پاهاش بیرون بود و به زمین .. -پدر جلو تر نیا جیغ می کشم . بابای هوسباز .. -اشتباه می کنی .... من چیکار می کردم .. چیکار باید بکنم . بیام بچسبم به دخترم ؟/؟ -آره خیلی بهتر از اینه که بخوای این جوری با آبروی خودت بازی کنی . الان اگه خواهرام بفهمن مثل من نیستن که این جور خودشونو بخورن و چیزی نگن ... من اونو می شناختم . اون به نوعی داشت منو تهدید می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی ..

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر