ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرجایی 71

 چقدر نیلوفر من دلش پر بود . انگاری خیلی چیزا رو فرا موش کرده بودم . ما بزرگترا یا اصولا ما آدما هر چقدر بگیم بقیه رو درک می کنیم ولی در اصل خودمونو بیشتر درک می کنیم و به خودمون بیشتر توجه داریم .منم این دوران رو طی کرده بودم . حالا من بابا داشتم ولی دخترم پدری نداشت که بالا سرش باشه تا اون لذت داشتن پدر رو احساس کنه . چرا پس چیزی بهم نگفت . خدایا .. دفتر رو کمی از خودم دور کردم تا اشکهام برگاشو خیس نکنه .. ادامه دادم . ....... دوران بلوغ برام دوران عجیبی بود . حس کردم جدای از مسئله جسمی و تغییرات جسمی و جنسی  افکار منم تحت تاثیر قرار گرفته . فکرای عجیبی به سرم افتاده . چراهای بسیاری در ذهنم نقش بسته که نمی تونم جوابی براش پیدا کنم . نمی دونم چرا  بعضی آدما به جای این که تلاش کنند فاصله هاشونو با بقیه کم کنند به داشته های دیگران حسادت می کنند . دلشون می خواد دل دیگرانو به درد بیارن . . تازه رفته بودم مدرسه راهنمایی. یادم میاد در امتحانات نوبت  اول بهترین نمراتو گرفته بودم . از نظر اخلاق هم از همه سر تر شده بودم . همه دوستم داشتند . ولی اون روز به وقت بر گشتن به خونه وقتی که من و چند تا از دخترا دور هم بودیم و می گفتیم و می خندیدیم اونی که نفر دوم کلاسمون شده از من عقب مونده بود گفت هرچی باشه هرکی باشی تو بچه یک فاحشه هستی . بابات معلوم نیست کیه نمی دونستم چی داره میگه ... می دونستم فاحشه یعنی یک زن بد و بد کاره ولی من از مامانم بدی ندیده بودم . تن فروشی ندیده بودم . دلم شکست . انگار از درون شکسته بودم .. -من بابا دارم بابام رفته امریکا .. بغضم ترکید . اون روز تمام راه رو تا خونه دویدم . نگاه نمی کردم که کی داره نگام می کنه .. مامان اگه دروغ گفته باشی .. مامان نه نه نمی خوام باور کنم که تو یک بد کاره ای . تو هر چه باشی برای من بهترینی . نمی خواستم اینو باور کنم ولی بار ها بود که  به کوچه که می رسیدم می دیدم یکی از درخونه مون میاد بیرون . جالب  و درد ناک این جا بود  که من برام پیش اومده بود که  یک نفر رو دوبار ببینم که از در خونه مون خارج میشه . هر دو بار هم به مامان گفتم که این کی بود ؟/؟ یه بار گفت لوله کش و یک بار هم گفت تعمیرکار گاز ووسایل گازی ..حس کردم که باید همین طور باشه . ولی نه مامان این درست نبوده . تو که بهترین مامان دنیا بودی . مامان تو خوبی . از همه خوبا خوب تری . بذار اون دختره بی ادب حسود هر چی میگه بگه .. مامان خدا نکنه دروغ گفته باشی که پدرمو می شناسی و اون زن داشته رفته خارج . اگه دروغ باشه چی . ولی اگه راست باشه شاید این امید رو بشه داشت که یه روز همراه ستاره های شب بیاد  به زمین . بیاد تا که شاید بخواد دخترشو ببینه همونی که ولش کرده رفته همون وقتی که مثل حالا بهش نیاز داشته . بابا اگه یه روز ببینمت نگات  نمی کنم . چرا من و مامانمو تنها گذاشتی ؟/؟  ولی می دونم تو بهم دروغ نمیگی مامان . من دارم اینارو خطاب به تو می نویسم . برای دل خودم می نویسم . می دونم مامان به من دروغ نمیگی . شاید خیلی چیزا رو بهم نگی ولی هیچوقت بهم دروغ نمیگی . مامان تو خیلی خوبی . .. آره این بود خاطره ای از یک روز شیرین که سر انجامش با تلخی تموم شد . از مادرم بازم در مورد پدرم پرسیدم و اواین بار دقیق تر برام گفت وهمون حرفای قبلشو با آب و تاب بیشتری .. می دونستم و می دونم مامان خوبم بهم دروغ نمیگه . خدایا نمی دونم  بقیه از کجا در مورد مامان می دونن و من تازه فهمیدم ............... دستام کاملا سست شده بود . حس کردم که دیگه حسی ندارم . همه جا رو تیره و تار می دیدم . فرشته من نیلوفر مقدس من همه چیزو در مورد من می دونست . من باید می مردم . خدایا منو بکش . جز مرگ هیچی چاره کارم نیست . اون از 12سالگی تا حالا که 20 سالشه یعنی 8 ساله که همه چی رو می دونه . پس واسه چی هنوزم مثل بچگی هاش بغلم می زنه . پس واسه چی هنوزم که منو می بوسه و بو می کنه حس می کنم داره به مادری عشق میده که بهشتو زیر پای اون مادر می بینه . چرا بهم نمیگه هرزه . چرا بهم نمیگه فاحشه ؟/؟  چرا هنوز که می خواد بخوابه میاد و بغلم می زنه . واسه چی دوستم داره . ؟/؟ این همه سال مایه خجالت اون بودم و خبر نداشتم . سرمو مث کبک زیر برف می کردم و فکر می کردم هیشکی هیچی نمی دونه ولی وصله تنم جگر گوشه ام همه چی رو می دونست و می دونه .  دفتررو گذاشتم سر جاش . نباید کاری می کردم عکس العملی نشون می دادم که نیلوفر شک می کرد که من از خیلی چیزا با خبرم . تمام باور هام خراب شده بود . کاش نیلوفر تف مینداخت تو صورتم . بهم می گفت که یک مامان بدم . .خدا کنه اینجا توی دانشگاه کسی منو نشناسه . محیط دانشگاه فرق می کنه . ..... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر