ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا بخش بر چهار 8

الهام تو بهم چی گفتی ؟/؟ منظورت چیه ؟/؟ -پدر تو خیلی زرنگی . به همون نشونی که صدای منو شنیدی و درو باز نکردی . حالا هم می دونی که اگه من بخوام می تونم حالتو پیش خواهرام بگیرم . دمار از روز گارت در میارن . حالا الهه و المیرا کمتر و اون الناز ته تغاری جونت .. تنها دختر پرده دارت که خیلی هم دوستش داری و می دونم از من بیشتر دوستش داری چون آبروی تو رو نبرده اگه بفهمه دیگه هیچ حال و روزی براش نمی مونه و هیچ حال و روزی هم برات نمیذاره .  اوخ اوخ بمیرم براش چطور می تونه درس بخونه . اون وقت بابا جون من میشه به جاش برم دانشگاه ؟/؟ ..-عرضه می خواد .. اینو که بهش گفتم اون قدر بهش بر خورد که خودشو انداخت رو تخت و این بار باصدای بلند گریستنو شروع کرد . دستمو گذاشتم رو سرش و آروم آروم شروع کردم به نوازشش -عزیز دلم بگو از من چی می خوای . بگو چیکار کنم تا این حد ناراحت نباشی و توی خودت نری . خوب نیست .  .. می دونستم اون که یک بار مزه کیر رو زیر زبون و کسش حس کرده به این سادگیها نمی تونه ازش دست بکشه . واسه این که کمی آروم ترش کنم دستمو گذاشتم پشتش و آروم کمرشو نوازش کردم .. اثر خوبی داشت . -خب من برم این زنجیر زیور خانومو بهش بدم تو هم استراحت کن تا من بر گردم .  اون که دیگه ساکت شده بود گفت پدر خواهش می کنم دوباره شروع نکن .من خودم این کارو انجام میدم . در ضمن کی بهت گفت که من با تو آشتی کردم . هنوز خطر از بیخ گوشت رد نشده .  به نوازش کردنت ادامه بده . تی شرتشو داد بالا و اون زیر هم چیزی نبود جز یه سوتین سفید .. -الهام . زشته -بابا اگه بخوای دخترت رو بمالونی زشته ولی ..؟/؟..  دیگه زبونمو بیشتر از این باز نکن بذار آروم بگیرم جیغی کشید که من جا رفتم . -خدا به داد شوهرت برسه تو داری دست مامانو از پشت می بندی . -بابا دست شما درد نکنه . لب شما زبون شما درد نکنه . هر چی از دهنت در میاد داری بهم میگی . به من میگی بی عرضه . به من میگی هرزه .. -من کی همچین حرفی بهت زدم .. -بابا هرزه هرجایی همون زنیه که زیر تو خوابیده بود -الهام زشته . دستمو گرفتم جلو دهنش و اونو که نیم خیز شده بود دوباره تمام خیزش کرده و رو تخت خوابوندمش . تی شرتشو هم که اومده بودپایین خودم دادم بالا .. شروع کردم به مالوندن کمر و شونه هاش .. از این می ترسیدم که نکنه خیالات بد در سر داشته باشه و بخواد کار رو به جاهای باریک بکشونه از همونایی که در داستانهای سکسی می نویسن که پدری دخترش رو گایید . اوخخخخخخ نهههههههه تصورش هم برام مرگبار بود .. -بابا درش بیار -چی رو -سوتین منو نمی دونم چرا حساسیت پیدا کردم همش اون زیر می خاره . -عزیزم یه حد و حدودی گفتن احترامی گفتن -پدر اگه از اول نمی ذاشتم بهتر بود ؟/؟ خب دفعه دیگه اصلا سوتین نمی بندم . من که غریبه نیستم . این هم جزیی از بدن منه . چرا شما همش بد می دونین . اینهم یه تیکه از آفریده های خدا و جزو بدن ما زناست . چرا این قدر سخت می گیری .. این الهامی که من می دیدم معلوم نبود از چه شیوه ای می خواد بره جلو -عزیزم تا چند دقیقه باید بمالونمت ؟/؟ -چیه به همین زودی خسته شدی و جا زدی ؟/؟ با زیور خانوم هم همین جور تا می کردی ؟/؟-عزیزم هیچی بین ما نبوده . تو بی جهت شک کردی -بابا حرفشم نزن . من بچه نیستم . 19 سالمه . -حواست باشه منم باباتم و 43 سالمه -خب که چی . می خوای بیای خواستگاریم ؟/؟ خب بیا . من با کمال میل قبول می کنم . بابای خوشگل و خوش تیپ من که هستی . تنها و مجرد هم که هستی . اون دو تا خواهرام که عزادارن و این یکی ته تغاری هم که از وقتی که یادم میاد سرش تو کتابش بود و اگه دنیا رو آب ببره اون سرکتاب خوابش می بره . -الهام چی داری میگی . تو حاضری زن بابات شی ؟/؟ -حالا من اجازه دارم که بهت بگم تو چی داری میگی بابا ؟/؟ این یه مثال بود . من که نمی تونم زنت شم . اگه یه شناسنامه دیگه  می داشتم که اسم تو توش نبود می تونستم زنت شم . حالا که این جوری نمیشه می تونم دوست دخترت شم . سوتین اونو در آورده بودم . سعی کردم دیگه زیاد به حرفش نگیرم تا یاد چیزایی که خطر ناکه نیفته . آخه خودمم بدون این که بخوام مقصر بودم . بدن سفید الهام و گودی کمرشو که می دیدم منو یاد مادرش مینداخت . افسانه هم یه همچین حالتی داشت . -بابا دستات چرا وایسادن .. یه خورده از پهلو ها بیا پایین تر .. اوخ بابایی قلم میاد . قلقلکم میاد .. بابا از پهلو -آخه ....-آخه که چی بابا اردی من . اونجا سینه منه .. خب جوجو هامو هم بمالون . چه ایرادی داره . اونجا که خارج از بدن من نیست . اگه بدونی چقدر خسته ام . حالشو ندارم که برم بیرون بگم منو ماساژبدن -ببینم الهام داشتی بیل می زدی ؟/؟ اصلا کار و بارت معلوم هست چیه ؟/؟ -هیچی کشیک می کشم تا مچ بابامو بگیرم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر