ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 9

سینا بیشتر حرفاشونو شنید . -ملیسا تو اگه تونستی اونو در کنار خودت داشته باشی و بازم نتونستی و نخواستی کاری انجام بدی می تونی بگی که به همسرت وفاداری . به زندگیت پایبندی . ولی حالا به هیچ وجه نمی تونی  خودت رو قانع کنی که به همسر و زندگیت وفاداری ..  سینا حس کرد که اونا ظاهرا دارن برای هم کری می خونن و هر کدوم می خوان بگن که حق با منه . یکی تزش این بود که باید در زندگی تفریح کرد و زن نمی تونه تابع خونه و زندگیش باشه و اون یکی می گفت این طور نیست . برای دو تایی شون هم اهمیت داشت که حرف خودشونو به کرسی بنشونن . این وسط سینای بیچاره گیر کرده بود که دو تا کس آبدار نزدیکشه و هیشکدوم از اونا رو نمی تونه بخوره . فقط سی و شش ساعت دیگه وقت داشت . حاضر بود بیشتر و مجانی هم همونجا باشه تا یه ناخنکی به یکی از اونا بزنه که بیشتر دوست داشت با ملیسا باشه و بر تری خودشو به اون اثبات کنه . سینا دستشو گذاشت رو کیرش و در حالی که باهاش ور می رفت خنده اش گرفته بود . به خودش می گفت  همه جور دیوانه دیده بودم جز این مدلشو . ولی منم دست کمی از اون دیوونه ها ندارم .  این از کاسبی من که حوصله ام از بیکاری سر رفته و اینم از جر و بحث دو تا دوست قدیمی که این میگه من درست میگم و اون میگه حرف حرف منه . سینا به بستر رفت و سعی کرد که بخوابه . دیگه سر و صدایی نشنید . یه چند دقیقه ای گذشت .. دید یکی داره به در می زنه . قبل از این که بفهمه چی شده ملیسا رو دید که سریع اومد پیشش . -سینا امشب پیش من می خوابی . این رفیق ما واسه ما شر شده . میگه که یک زن هوسبازه . می تونه در هر شرایطی به شوهرش خیانت کنه . باید حال کنه کیف کنه . من همسرمو دوست دارم . ولی اون میگه زنا فرقی با مردا ندارن اگه آب ببینن شناگرای ماهری میشن . من می خوام بهم کمک کنی . اون رفته دوش بگیره . من اومدم اینجا .. چون در اتاق ما  از چند طرف دستگاه و دوربین کار گذاشته و یه هارد  هم تمام اتفاقا رو ضبط می کنه . فقط می خوام امشب خیلی طبیعی باشی . کاری نکنی که مهشید بفهمه من و تو با هم همدست شدیم . اگه بتونم ثابت کنم که حق با منه یه پاداش خوب پیشم محل داری .. -ملیسا جان اگه بخواهیم خیلی طبیعی نقش بازی کنیم نمی تونیم که مثل دو تا مجسمه کنار هم دراز بکشیم . البته من بیشتر حرفا رو می زنم یه حرکاتی انجام می دم که تو مخالفت خودت رو نشون میدی و این اشتیاق از سوی من باید باشه . حتی اگرم شده باید به بدن تو دست بزنم و تو هم باید همه اینها رو تحمل کنی . همش خودت رو کنار بکشی . ازم فاصله بگیری . باید به طور مصنوعی هم همو ببوسیم اون وقت کار دیگه ای نکنیم .. -اتفاقا مهشید هم خیلی از حرفاش شبیه توست . میگه اگه تمام زمینه چینی ها صورت گرفت و اون وقت کار به فینال نکشید و عمل آخر انجام نشد تو برنده ای . میگه من این اجازه رو به خودم میدم که برای سرکشی  هر وقت که دلم خواست بیام بهت سر بزنم و تازه قرارمون هم بر این شده که دو تا شش ساعته باشه این امتحان . یکی از الان و یکی هم احتمالا فر داشب . ولی به من گفت که به تو چیزی نگم بابت امتحان . چون مردا که حریص میشن  هیچی جلو دارشون نیست و سینا به طور طبیعی باید شوق و اشتیاقشو برای به دست آوردن تو نشون بده .  . فقط حواست باشه سینا دست از پا خطا نکنی که میذارم زیر گوشت . و مهشید هم خودش متوجه میشه که از روی اجبار بوده . با این که بهترین دوستمه ولی همش میگه حرف حرف منه .  سینا دیگه قاطی کرده بود . عجب بچه بازی راه انداخته بودند اونا . ملیسا حالا سوتینشو هم درآورده بود و اون شورت نازک نخ نمای صورتیش کونشو یک ضرب انداحته بود بیرون و کوسشو ورم کرده از طرف کونش به خوبی نشون می داد . سینا حس کرد که رگهای مغزش در حال ترکیدنه . از این که نمی تونه این زن بهشتی نما رو بگاد حسرت می خورد . تازه باید نقش هم بازی کنه و طوری هم به بدنش دست نزنه که  مهشید جریانو بفهمه .-ببین  سینا من دارم میرم . هر وقت مهشید بر گشت میام سراغت .  یه چیز دیگه . وقتی که نصفه شبی با همیم اگه  خواستی یه چیزی بهم برسونی خیلی کوتاه دو سه کلمه ای و خیلی هم آروم همو بغل می زنیم و زیر گوش هم می گیم  یا تو اونو با کلمات عاشقونه قاطی می کنی . پسر داشت به این فکر می کرد که حالا که ملیسا دوست داشت که از یک هنر پیشه مردبی هوس استفاده بشه چه لزومی داشت یه جوان کیر کلفت هوس دارو با خودش بیاره . اینم از کس خلی ملیسا خانوم . شاید می خواست پیش مهشید کلاس بذاره و افه بیاد .  دقایقی بعد مهشید از حموم بر گشته و ملیسا اومدن سراغ سینا . انگاری که داشتند داماد رو می بردند به حجله گاه . سینا داشت فکر می کرد که اگه این چیزا رو واسه شیرین یا یکی دیگه که مثلا بعدا همکارش شد تعریف کنه باورش نمیشه و فکر می کنه از خودش ساخته . حس می کرد که در کشور های خارج که  سر مایه داراش از بیکاری کس خل بازیهای عجیبی دارن این مدلشو ندارن . مهشید روی صندلی و در فاصله چند متری اونا نشست . -مهشید جان اگه نیاز به بیان مطلبی هست می تونی به سینا جان اعلام کنی .. -نمی دونم گفتنش درسته یا نه . ولی فعلا بی خیالش . شاید بعدا گفتم . خب شما مثل دو تا عاشق و معشوق با هم سکس کنین . البته سینا جان اینو هم در نظر داشته باشد که ملیسای ما خیلی عاشق شوهرشه بدون اجازه اون آب نمی خوره . میگه اگه بخوام برم زیر کیر یکی دیگه شوهرم باید اجازه کتبی بده .. سینا از بوی خوش ملیسا مست شده بود . مقاومتش در حال در هم شکسته شدن بود . هر چند می تونست به اطراف سر کشی کنه و حتی تا سر مرز هم بره ولی اجازه رفتن به آن سوی مرزها رو نداشت .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر