ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

لز با دختر خجالتی 41

نغمه جون من این جمعیتو می بینم یه جوری میشم .. -چیه دختر به همین زودی داری خودتو می بازی . سعی کن خودت باشی . حس کنی با اونا یکی هستی . اگه می خوای در زندگی موفق باشی و  در بر خورد با دیگران کم نیاری طوری باهاشون باش که انگاری عین اونایی از خودشونی درکشون می کنی ولی رفتارت احساست مثل خودت باشه . یعنی تو همون جوری که با من حال کردی با اینا حال کن . سعی کن خودتو نشون بدی . خیلی راحت . فکر نکن که اونا یا من خیلی بالاتر از تو هستیم . از آن سوی آسمونا اومدیم . من می دونم الان تو چی داری میگی .. ما هم که دانشجو بودیم از استادامون ..از اونایی که پزشک شده بودند واسه خودمون بت درست کرده بودیم . برای ما رسیدن به مقام اونا یک رویا بود . باید دلهامونو سفت و سخت می کردیم . از خیلی از علاقه مندیهامون دست می کشیدیم  تا بتونیم موفق شیم به جاهای بالاتر برسیم و شد اون چیزی که امروز شد . من خودم درد کشیده ام . احساس تو رو درک می کنم .  حداقل نصف از این درسایی رو که ما در دانشگاه می خونیم به درد آینده نمی خورند کاربردی در فعالیتهای کاری ندارند و شاید بیشتر اونا . اینا فقط به خاطر اینه که ذهن ما یه جورایی آمادگی پیدا کنه و بر نامه های آموزشی با نظام تحصیلی و قوانین و مقررات هماهنگ شه .. اما دختر تو در دروس اصلیت نباید تنبل باشی..  منی که نرم هستم به موقعش سختگیر هم میشما . نگاهمو به چشای خوشگلش دوخته و گفتم شما خیلی مهربونی نغمه جون .. -حالا بریم احوالپرسی بده میگن چه خبره ..سپیده : آهای نغمه چی داری زیر گوش این میهمان تازه وارد ما می خونی . بلند تر بگو ما هم بشنویم دیگه ... ... خلاصه مستقر شدیم و همه شون خیلی راحت با آدم بر خورد می کردند .. سلام علیک که کردیم ..هر کی میرفت کنار یکی یا خودشو به کاری مشغول می کرد . من هنوز احساس غریبی می کردم . دوست داشتم که زودتر بریم به جریان اصلی برسیم تا یه جورایی بتونم خودمو باهاشون هماهنگ کنم . بعضی هاشون اگه بگم یک کیلو طلا به خودشون آویزون کرده بودن  اغراق نکردم . حالا بعضی ها معمولی تر بودند . سپیده و سحر و فرشته و فرشیده انگاری دور و بر چهل می شدند و لیدا و لادن و بهناز و بهنوش رو چند سالی جوون تر احساس کردم .  ما در یه محوطه ای نشسته بودیم که شبیه به یک تالار بزرگ بود . از در ورودی تا خود ساختمون باید یه سیصد متری رو طی می کردیم . در این فضا کلی سگ بود .. این ساختمون هم با این که یه حالت سه طبقه داشت ولی ارتفاعش خیلی زیاد بود و به سبک خونه ها و معماری آلمانی ساخته شده و در نماکاری از دو رنگ قرمر و سفید و از سنگهای خوشگل و براقی استفاده شده بود که واقعا اونجا رو شبیه به کاخ کرده بود . ما رفته بودیم به طبقه دوم که ارتفاعش نسبت به طبقه سوم کمی کمتر بود . منو به یاد تالار عروسی ها مینداخت .و به یاد مبل  و راحتی فروشی. سه مدل مبل و چند مدل صندلی در چند گوشه این تالار ردیف کرده بودند .. شامو هم از بیرون آورده و هر کی پیش جفتش می نشست و غذاشو می خورد . انگاری کسی به خوردن اهمیت نمی داد می خواست زمان بگذره و کارشو شروع کنه . من که از گرسنگی داشتم ضعف می رفتم تا این غذاها ی رنگ و وارنگو دیدم افتادم به جونش ولی بیشترشون سالاد می خوردند و مقدار کمی از غذای اصلی .. -نغمه جون اینا چرا این قدر کم غذان .. -کارشون استاندارده . نمی خوان با شکم پر بیفتن رو هم . -ولی ضعف می کنن-به همون نسبت می خورن .. کم بخور همیشه بخور ولی تو که داری خودتو خفه می کنی می ترسم نفس کم بیاری .-مگه قراره بریم زیر آب ؟/؟-چه می دونم شاید بد تر از آب .. من بااین که به اندازه همه اونا خورده بودم هنوز سیر نشده بودم . نغمه راست می گفت ..  هرکی پیش زوج خودش نشسته بود . هنوز شامو خورده و نخورده دیدیم هرکی بشقابشو گذاشت به کناری و یه آدامسی تو دهنشون گذاشته و یک بار دیگه  هر کدومش یه عطری به خودشون زدن که با این که اون فضا قبلا هم عطر آگین شده بود این بار آدم فکر می کرد وارد یه باغ پر گل شده . چند مدل عطر ملایم مخلوط شده بود یه معجونی در اومده بود .. بهنوش : نعمه جون امشب اگه زیاد کارت نداریم واسه این مهمون خوشگلمونه . -می تونین کارم داشته باشین .. لیدا : جدی میگی ؟/؟  نغمه : شوخی نمی کنم .. لیدا دامنشو از پاش در آورد و اونو سمت نغمه پرت کرد .. نغمه هم طوری  به فرزی دستشو از لای دامش به شورت رسوند و اونو درش آورد و سمت صورت لیدا پرت کرد که درست رو چشاش قرار گرفت بقیه زدند زیر خنده . سحر : ببینم رفتی خارج کلاس ؟/؟ ..نغمه : سحر من که آشو با جاش نفرستادم . می خوای آشو واسه تو پرتش کنم . خبری کسش می گفت .. زبون سحرو هم بست . دستای لیدا از زیر دامن لادن رد شده بود . سپیده لباشو گذاشته بود رو لبای سحر . فرشته و فرشیده که ساکت تر از بقیه نشون می دادند بی سر و صدا زود تر از سایرین  رسیدن به نزدیکای مقصد . حتی سوتینشونو هم در آورده و با یه شورت بودند . اون دو تای دیگه هم که سرگرم بودند . من انگار فراموش کرده بودم برای چی اومدم . با این که تو خونه خودم با نغمه لز کرده بودم ولی یه شرم خاصی بر من چیره شده بود . شاید هنوز خودمو باور نداشتم . محیطو باور نداشتم . -چته زیبا .. نغمه وررفتن با منو شروع کرد .. -دوستت دارم نغمه جون . خوب می دونی کی باید چیکار کنی .... فعلا داشتیم نرمش می کردیم تا گرم بیفتیم و ببینیم بر نامه بعدی ما چیه . ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر