ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

برگ وتگرگ ومرگ

داشتم فکر می کردم اسم این متن  رو چی بذارم . فکر کردم و فکر کردم و یهو یه عبارتی به ذهنم رسید به عنوان مرگ برگ .. وای که چقدر هیجان زده و خوشحال شدم . ته دلم یه آفرین به خودم گفتم و گفتم حالا ولش این قدر قیافه نگیر برو یه سری به اینترنت بزن ببین چه خبره شاید یه امریکو وسسپوسی اومده و قبل از کریستف کلمب امریکا رو کشف کرده ... به به ! خواب دیدی  خیر باشه داداش ایرانی ..قبل از تو خیلی ها این راه رو رفتن . تو همون بری اتم بشکافی بهتره .عنوان انتخابی تو تازه نیست .  بعد همین عنوان رو انتخاب کردم . تمام این عناوین رو بدون این که مطالعه ای از آثار دیگران داشته باشم انتخاب می کنم . بیست ساله جز همین چند تا داستان سایتی و روزنامه پیروزی  تقریبا چیز دیگه ای نخوندم . گفتم بازم یه سری بزنم ببینم حالا چه خبره .. جستجوی گوگل رو زدم دیدم اومده تگرگ و مرگ و برگ ... بازم ظاهرا یکی پیشدستی کرده بود ولی از اونجایی که مال من ترتیبش فرق می کرد واز نظر تشبیهی و از آغاز تا پایان راه عنوان خودمو صحیح تر تشخیص دادم اینو دیگه به حساب ابتکاری گذاشتم و تغییر ندادم . نمی دونم چرا با این که پاییزرو اون جور که خیلی ها دوستش  دارند من دوست ندارم , بازم هر وقت داره میاد براش می نویسم . شاید دلم واسش می سوزه و بیچاره مظلوم واقع شده .این هم متن جدید ابتکاری نویس , آقای نیست در جهان در مورد پاییز :    من از روزی که تو را دیدم تو همان زیبای پیری . به خزان خود نزدیک می شوم . اما توهمانی . همان که با من همیشه مرثیه مرگ خوانده ای . پرستوها چون ابرهای سیاه از آسمان تو می گریزند و من می بینم که باز هم نقاش طبیعت قلم دردست گرفته تا چهره ات راچون بیوه ای زیبا بیاراید اما من همچنان درجستجوی بهار باکره ام . زیبای پیر ! زیبای مغرور .! زمین همچنان می گردد زمان همچنان می گذرد حتی آنان که تو را زیبا تر از ونوس می پندارند به خواستگاری تو نمی آیند . باز هم آمده ای تا با من از غمهای زیبا بخوانی . اگر روزگاری احساس کنم که دیگر نخواهم مرد شاید تو را بهاری دیگر ببینم . باز هم با گردش نمایشی دیگر به تو رسیده ام . من به دیدن تو زانوی غم در بغل می گیرم .شاید تو هم برای من غمگینی . شاید تو هم به خاطر من به خاطر اشکهای من به خاطر پاییز قلب و قلب بهاری من جامه بر تن می دری .دریا طوفانیست . ابر های سیاه آمده اند باز هم بر لب دریا و در ساحل نشسته ام . حتی کسی خود را به آبهای تو نمی سپارد . پاییز زیبای من ! من خود را به خاطر پاییزی بودن محکوم می کنم  اما کس نمی تواند تو را به خاطر پاییز بودن سرزنشت کند . قلب من چون آسمان تو می بارد باز هم قصه ها از غصه ها دارد . می خواهم که راز های دلم را با تو بگویم می بینم که چشمان تو هم میل به گریه دارد . غصه ها دارویی جز گریه ندارند .  می گویند که اشکها غصه های دل را می شویند . کاش اشکها زبان دل را به لبخند می گشودند تا با تو از گلها بگویم . مریم پاییزی من با من سخنها دارد. مریم پاییزی من در کنار تو از عشق می خواند . مریم پاییزی من از بهار می گوید . از تپش دلهای خسته ای که زندگی را در پنجه های خسته تو می بیند . مریم مهربان از محبت تو می گوید . حتی درجنگل سبز وقتی آبشار برچمنها می ریزد و از لا به لای درختان , خورشید خسته را می بینم که گویی از مادر طبیعت می گریزد احساس می کنم در برزخی هستم که مرا به دوزخ می رساند . مریم پاییزی من با من از بهاربگو .. بگو که در بهاران هم زنده ای . بگو که همیشه زنده ای . برای من از پرستوهایی که به آشیانه باز می گردند بخوان برای من از گلهایی بخوان که پاییز را نمی شناسند . مریم پاییزی من به من بگو که تو برای تمام فصولی .. برای تمام زندگی ..برای تمام روز ها . مریم پاییزی من ! مرا بر بالهای خود بنشان .آنگاه که خود را با خا طره هایت خوش می سازی سوار بر مرکب خندان خیالم ساز تا خود را به گلبرگهای بهاری تو بسپارم . پاییز برای خود اشک می ریزد و من برای بهار . مریم پاییزی من ! به من بگو تو برای چه اشک می ریزی ؟!برگهای خشکیده و گریان برچمنهای خاکی تو غلتیده اند . حتی کسی از نفرین علفها نمی خواند . مریم پاییزی من . به من بگو روزی خواهد آمد که پاییز با من از زندگی بگوید . با من از دلدادگی بگوید از روز های خوش خواب و خیال . هرگاه خود را به خزان می سپارم احساس می کنم خسته ام . احساس می کنم چون برگهای تکیده بر درخت پیری هستم که با نسیم پاییزی به زیر پاهایی خواهم رفت که از شنیدن خش خش برگهای خزان لذت می برد . مریم پاییزی من ! بگو چرا پاییز را دوست می داری . با همه غمهایش .. با همه غصه های بی انتهایش .. چرا دوستش می داری ؟! مریم پاییزی من . به من بگو آیا خواهد آمد روزی که پاییز هم بخندد ؟/؟ آیا خواهد آمد روزی که دیگر مرثیه مرگ برگ نخوانیم ؟/؟خواهد آمد روزی که پاییز را چون برزخی در کنار دوزخ ندانیم ؟/؟ مریم پاییزی من ! می دانم که با ساز های شکسته از عشق می گویی . این است راز زندگی .. افسانه های راستین طبیعت . آنجا که خورشید راهش را کج می کند و فرمانروای باران چشمانش را می گشاید من به تو سلام می گویم تو را در آغوش می گیرم تا با من از یاران بهاری بخوانی . بگو که آنها زنده اند . بگو وقتی که آنان بیایند با من از بهار زندگی خواهند گفت . چه زیباست پاییز ! اگر آن را از گوشه ای بنگریم . چه زیباست پاییز با دلهایی همیشه بهاری . مریم پاییزی من با من از پروانه های بهاری بخوان . از شمعی که پروانه ها به دورش زندگی می گیرند . از شمعی که می سوزد تا به پروانه ها زندگی دهد . وقتی که صبح بهاری فرارسد پروانه مرده را در کنار شمع مرده نخواهیم دید که این است معنای عشق و زندگی . چه زیباست پاییز ! آرامم می سازد . مرا تا به کجا ها که نمی برد ! به کودکی .. به بوی یار در آغاز راه .. به صدای زنگ مدرسه .. به یار دبستانی که دیگر در کنار من نیست . پاییز مرا به کودکیم می برد . پاییز مرا به بوی انار و پرتقال می رساند . به زال زالک هایی که بر سردر مدرسه ها ی فروختند . پاییز مرا به یاد عشق می اندازد . به یاد آن اولین وآخرینی که پیمان راستینش را در پاییز با من بست . بر هوای پاییزی با قلم قلبش نوشت که دوستت می دارم و بر برگهای بهار اینچنین نوشت که تا ابد با تو خواهم ماند . (دوستی وازدواج ). پاییز مرا به یاد روزگار دوری از خانه و مادر می اندازد .(دبستان وشایدهم سربازی ) با دنیای بیگانه ای که بدان دل بستم .سالها پیش در پاییزی به دامنه کوهستان جنگلی پناه برده بودم تا درسکوت زیبای زمین و آسمان جز خود و خود آفرین به هیچ نیندیشم . رفته بودم تا پاییز را آن چنان که می گویند زیبا , زیبا ببینم . نم باران بهار گونه , چشمان برگهای خشکیده تکیده بر شاخساران را پر اشک نموده بود . برگها می گریستند . برگهای زیبا  در حسرت گذشته های سبز و آینده تیره لگد مال شده , آرام می گریستند . هنوز هم جانی داشتند .  باران بهاری در پاییزی پر اندوه به من لذت می داد . کاش دفتر خاطراتم را به همراه می داشتم .. باران تقریبا بند آمده بود . اما آسمان همچنان غمگین بود . ناگهان  روشن و تیره گشتند . آسمان طوفانی شد . تگرگ ها و باد ها آمدند . سیل اشک برگونه های برگها جاری شد . می دانستند که این آخرین لحظات زندگی آنان است . لحظه ای که  جسم بیجانشان از روح شاخسار ها بر زمین می افتد تا خالق و نقاش زیبای طبیعت بار دیگر از بهاری زیبا پاییزی غم انگیز بسازد . شاید این تناسخی دیگر باشد . اما نه برای من انسان  که تنها یک بار می آیم و برای همیشه می مانم . دقایقی بعد دیگر از تگرگ نشانی نیست . تقریبا تمام برگها رفته اند . تگرگ ها چون کامیکازه های ژاپنی بر طیاره های بی بال و پر برگ نشسته اند و خود و برگهای خشکیده را به باد فنا داده اند و حال من می دیدم که چگونه درختان بر مرگ زاینده خود می گریند . و من اینک بار دیگر به تو و آسمان خدا می نگرم .نمی دانم باز هم نمی دانم کدامین پاییز آخرین پاییز من خواهد بود . شاید گناه باشد که پاییز زیبا را آن چنان که شایسته اوست دوست نمی دارم . شاید با گریز از پاییز مهربان از حقایق تلخ می گریزم . اما می دانم اگر پاییز زیبا و مهربان نبود قدر بهار زیباترین و مهربان ترین را نمی دانستم . نمی دانم چرا همه گرفته اند . دلها گرفته .. شاعران و نقاشان از زیبایی و عشق می گویند اما می دانم غمی زیبا بر دلشان چنگ انداخته و آنان را به رویاهای خاموش خود می برد . و من بار دیگر زیبای پیر را در آغوش می گیرم بر چشمانش بوسه می زنم که در مهری پرمحبت با اولین نگاه , مهرش را بر دلم نشانده است . هنوز هدیه بهاری تو را از یاد نبرده ام . شاید روز گاری بیاید که تو هم در بهشت خدا بهاری گردی . غنچه های عشقی که در گلخانه های تو شکوفا گشته با شکوفایی خود دعایت می کنند .. پرستوها تنهایت می گذارند اما گنجشکها همچنان می خوانند . شاید برای همین باشد که من گنجشکها را بیشتر دوست می دارم . پاییز سبز من بخند . درصفحه 1 همین تاپیک یعنی دل نوشته های ایرانی دو متن از من در مورد پاییز به نام زیبای پیر و بیدار شو زیبای پیر وجود داره که اگه رو همون عدد مربوط به صفحه 1 بالا کلیک کنین ظاهر میشه (توضیح برای سایت لوتی ) ودرسایت امیر که بر مبنای تاریخ و حروف بندی هر دو تنظیم گردیده .... اون متون کمی ادیبانه تر یا ادبی تر نوشته شده بود .باز هم چون همیشه برایتان دلهایی بهاری آرزومندم دلهایی که شما را به روشنی فردا برساند و با امیدی بهار گونه به خدای بهار آفرین دل ببندید و امید وار باشید که اوانسانهای خوب و بد همه را دوست می دارد که اگر بدان را دوست نمی داشت این همه به آنان مهلت نمی داد . پاییز سبز من ! بخند ! فردا که نیامدست فریاد مکن . ببین که عاشقانت چگونه دوستت می دارند . اما دوستان ! همه اینها به یک کنار .. وقتی که شاد باشید وقتی که وجدانتان آسوده باشد حقی را پایمال نکرده باشید .. وقتی که در کنار محبوبه خود وفا دارانه و عاشقانه به فردا و فر دا ها می نگرید آن روز بهاری ترین و زیبا ترین روز زندگی شما خواهد بود . حتی اگر هر روزتان چنین باشد . حتی اگر آن روز پاییز و زمستان باشد .. پس سعی کنید با وجدانی آسوده و با دلی پاک خود را اسیر خوشبختی و خوشبختی را اسیر خود سازید . .. پایان .. نویسنده .... ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

با سلام این هم یک متنیست در مورد پاییز که بعد از متن زیبای پیر و نوشته کوتاه بیدار شو زیبای پیر سومین متنیه که در آغاز سه پاییز اخیر می نویسم . هرچند تا شروع پاییز حدود سی ساعت باقیمونده و من رفتم پیشواز .. بالاخره اینترنته دیگه معلوم نمی کنه . در هر حال از آفریده های زیبای خدا لذت ببرید . هریک برای خود حکمتی دارد . هرچند من بهار را بسیار زیبا تر و امیر بخش تر می دانم . دوستان دلهایتان بهاری باد اما خزان را هم دوست داشته باشید . اگه دوستش نداشته باشیم ازمون دلخور میشه . با درود ...ایرانی

 

ابزار وبمستر