ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 8

بالاخره اونا پاشون به اتاق خواب رسید . -ببینم نوشین خیلی استرس داری ؟/؟ -واسه چی ؟/؟ -آخه آدم از یه مرحله ای به مرحله دیگه می رسه همراه با یه تنشهای خاصیه . -می تونی راحت تر حرف بزنی ؟/؟ -منظورم اینه که  تا چند ساعت دیگه دختر نیستی .-خب نباشم . آدم که هستم . یواش یواش دارم بهت مشکوک میشم که یه چیزیت میشه ها . مگه غیر اینه که وجود من در وجود تو خلاصه میشه و عکسشم صادقه . پس این حرفای بی خود رو نزن . چرا شما مردا فکر می کنین که ما زنا وقتی دختری خودمونو از دست دادیم دیگه ارزشی نداریم . چرا ناراحتم می کنی . حالا که این طور شد جریمه ات می کنم تا دیگه از این بر داشت ها نداشته باشی .. ناصر که خیلی بی تاب شده بود و طاقتشو از دست داده بود گفت عزیزم من غلط .. کی خواستم به تو تو هین کنم . اصلا تو خودت به دل می گیری . حالا بیا زود تر بریم . نزدیکه صبح شه .- خب بشه کا رو زندگی ما چیه . دلم می خواد همین جور تا صبح کنارت حرف بزنم . تو اصلا رمانتیک نیستی .. -دیگه داری عصبی ام می کنی . کاری می کنی که من تو رو تحریم کنم . ناصر زنشو بغل کرد و اونو انداخت رو تخت . حالا من می دونم و تو . هر چی می تونی جیغ بکش . لگد بزن . دست و پا بزن . هیشکی اینجا صداتو نمی شنوه .. نوشین همه این کارا رو انجام داد . آخرشم دید که خسته شده مجبور شد که با لبای داغ شوهرش کنار بیاد . چون خودشم دلش می خواست ولی دیگه حس کرد که باید تسلیم شه .. گذاشت هر کاری که دوست داره انجام بده . ساعتی بود نوشین دیگه دختر نبود . اون شوکی رو که هر دختر در زندگیش برای یک بار منتظرشه بر او وارد اومده بود . فضای خوشرنگ اتاق خواب با نور ملایم چراغ خواب صورتی و فضای بیرون .. صدای بلبلی که اون وقت صبح می خوند .. روشنی سپیده ای که نوید آینده ای روشنو می داد .. نوشین به خودش گفت که بهتره به آینده فکر نکنه . فکر کردن به آینده آدمو از حال و حال دور می کنه . چون آینده یعنی زمانی که هیچوقت نمی رسه و ما باید به دنبال چیزی باشیم که همش در حال فراره . پس باید از لحظه هایی که درش هستیم نهایت استفاده رو بکنیم . چقدر فضای نیمه تاریک بیرون بهش آرامش می داد . دو تایی شون خسته ولی آرام به آغوش هم پناه برده بودند . نوشین لباشو رو لبای ناصر گذاشت . خودشو به بدن همسرش چسبوند تا دیگه فاصله ای بین اونا نباشه . دیگه مرزی بین اونا وجود نداشت . فاصله ای نبود . حس می کرد بیش از هر وقت دیگه ای خودشو متعلق به اون می دونه . وقتی چشاشو باز کرد   یه دستشو دور کمر شوهرش دید .  سرشو گذاشت رو سینه لخت شوهرش . خیلی آروم با موهای بدنش بازی می کرد . -بیداری ؟/؟ -مگه میشه از دست تو خوابید ؟/؟ -دختر تو امروز کلاس نداری ؟/؟ -کدوم دختر دیوونه ای وقتی که تازه عروس میشه میره دانشگاه که من یکی برم . خیلی دیوونه ای ناصر . ببینم تو می خوای چیکار کنی . سرت رو با چی گرم کنی . -من همه کاره بیکاره . می تونم برم پیش بابام . یا از مدرکم استفاده کنم .  برم توی کار های برقی .. فعلا ترجیح میدم تا موقعی که سر کلاس نمیری باشم کنار تو . -باشی چیکار کنی ؟/؟ -همون کاری که دیشب  یا بهتره بگم دم صبح کردیم -اگه من نخوام چی ؟/؟ -دوباره همون بلایی رو سرت میارم که دیشب آوردم . دست و پا تو می گیرم . نمیذارم تکون بخوری . -به زور بهم تجاوز می کنی ؟/؟ -نه بدون زور بهت تجاوز می کنم . -می تونی یه چشمه شو نشونم بدی ؟/؟ ناصر افتاد رو زنش . ولی نوشین تکونی نخورد . گذاشت که آزاد باشه .. -دماغ سوخته می خریم ناصر . دیدی نتونستی ؟/؟ -زن ! تو دیگه کی هستی شیطونو درس میدی .. اون طرف لحظات به تلخی  و سختی برای نلی می گذشت . اون هر کاری کرد نتونست بخوابه . مدام به این فکر می کرد که  عشقش نوشینو لختش کرده و داره باهاش عشقبازی می کنه .. دستاشو میون موهای سرش فرو برده گاهی از خشم به شدت اونا رو می کشید .. اونا الان دارن چیکار می کنن . چرا منو انتخاب نکردی . چرا من نباید در بستر تو باشم ناصر . چرا نباید با من باشی . چرا نباید من زنت می شدم . آخه هنوزم دوستت دارم دیوونه . هنوزم عاشقتم . نمی تونم بدون تو باشم . نمی تونم بی تو زندگی کنم . دوستت دارم ناصر .. چرا تنهام گذاشتی . وقتی کنار تو بودم وقتی بهم توجه می کردی همه دخترای فامیل بهم حسودی می کردند . می گفتن شما دو تا رو واسه هم ساختن . من ولت نمی کنم . ناصر تو منو به آتیش کشیدی . به آتیشت می کشم . چرا دلمو سوزوندی ؟/؟ تو نمی تونی نوشینو دوست داشته باشی . اون به درد تو نمی خوره . من به دردت می خورم . من .. من می تونم خوشبختت کنم . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر