ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 12

ناصر چرا باهام مدارا نمی کنی ؟/؟ -ببینم تو هم اگه شوهر می داشتی و من باهات این کارو می کردم نسبت بهم مهربون بودی ؟/؟عکس العملی نشون نمی دادی ؟/؟ -من اصلا غیر تو با کسی از دواج نمی کردم که به این روز برسم . چشامو باز می کردم . دور و بر خودمو می دیدم . -ببین من نمی تونم احساس تو رو داشته باشم نلی .. ولی دختر کارشو کرده بود .. ناصر حس کرد گر گرفته .  به نقطه ای که اون طرفش  مجلسی ها نشسته بودند نگاه کرد . می ترسید . داغ شده بود . هر چند می دونست حالا در موقعیتی نیست که کارشون به جاهای باریک بکشه ولی از این بیم داشت که به ناگهان یکی بیاد . نلی حس کرد که  به اندازه کافی تونسته روی اون اثر بذاره . اون هنوز در عذاب از دست دادن عشقش دست و پا می زد . حس می کرد که ناصر بزرگترین ظلمو در حقش کرده . نلی صورتشو به صورت عشقش نزدیک کرد . اون دیگه  هیچی جز صورت یارو در این دنیا نمی دید و لبایی رو که باز شده و داشتند یه چیزایی می گفتند . اون حتی دیگه صدای ناصر رو هم نمی شنید . فقط اینو حس کرد که اون لبای خوشگلو با جفت لباش بسته . کاری رو که باید همیشه انجام می داد . اون حس می کر که ناصر هم احساس اونو داره . حالا لباش لبای ناصرو می مکید و با خود به رویا ها می برد . دستاشو دور کمرعشقش حلقه زد . احساس آرامش می کرد . بدنشو به بدن مرد چسبوند . ناصر مسخ شده بود . دستاش نای حرکت نداشت نلی به خوبی متوجه شده بود که تونسته ناصرو در اختیار خودش بگیره . یه نگاهی به اون دور انداخت و به حرکت لبهاش ادامه داد . غرق در شیرینی بوسه به این فکر می کرد که چرا قبل از این که اونو از دست بده این طور قاطعانه رفتار نکرده و احساسات خودشو نشون نداده . نسیم ملایمی صورت ناصر و نلی رو نوازش می داد . -نلی بس کن ولم کن . نذار من یه حس بدی داشته باشم و نظر من نظرم راجع به تو عوض شه . --عزیزم تو راستی راستی حس بدی نسبت به این کار داری ؟/؟ بهت احساس بدی دست میده ؟/؟نظرت راجع به من عوض میشه . ؟/؟ خب بذار بشه . من دیگه نمی خوام فقط به عنوان یک دوست تنها باشم . این  که منو به عنوان یک خواهر به همه معرفی کنی . من نمی خوام خواهرت باشم . من می خوام عشقت باشم . نگاه ناصر به شکاف بلوز نلی و برهنگی قسمتی از بدنش افتاد که این نگاه  از دید دختر پنهون نموند . -حتی می تونی اینا رو هم داشته باشی . اگه بخوای . من تسلیم توام . هر کاری دوست داری باهام انجام بده . ناصر با این که اهل تنوع بود ولی نتونست در مورد نلی به خودش بقبولونه که باهاش رابطه جنسی داشته باشه اونم بی نتیجه و این که بازم باید به خونه او برسه . می دونست  اگه هم رابطه ای با نلی بر قرار کنه بازم باید ولش کنه واین نمی تونه براش خوشایند باشه . -تو از جون من چی می خوای -چند بار می پرسی . اون دفعه هم گفتم تو رو . تو رو .. -نلی من نمی تونم از همسرم جدا شم . -نشو با منم باش .. -که آخرش گیر بیفتم و همه چی بر ملا شه ؟/؟ قبول کن که دیگه اون دوران گذشته . بسپرش به دست خاطرات بچگی و نوجوانی . فکر کن طوفان اومد و همه رو برد . -اما این طوفان زندگی منو نابود کرد . واسه من شد طوفان عشق .. ناصر تو عجله کردی .. من حالاشم خیلی خواستگار دارم ولی  هنوز دلم پیش توست . به این که شاید این روز های شکستو دارم خواب می بینم . به این که تو یه روزی بر گردی . بهم بگی نلی  این منم می تونم که با لباس سپیدی با تور های سپید و تاج سپید مثل ملکه ها کنار پاد شاه خودم باشم .  از وقتی که حس کردم می تونم عاشق شم هر شب با همین رویا چشامو میذاشتم روی هم و تو رویاهای منو خراب کردی -من که جزو رویاهات بودم و خودت گفتی حالاشم هستم . . بیا بریم نلی خیلی دیر شده .. ناصر برای این که نلی رو همراه خودش کنه و زود تر از اون فضا دور شن دخترعمه شو در آغوش کشید . نلی حس کرد که دنیا رو بهش دادند . باورش نمی شد که این بار اون باشه که بغلش کرده اونو به سینه اش فشار میده . ناصر لبا و صورت نلی رو می بوسید . حس کرد که دلش می خواد یه رابطه خاص با دختر عمه اش داشته باشه .. حالا که اون راضیه چرا من نخوام ولی می ترسید . شرمش میومد از این که تو روی نوشین نگاه کنه .هنوز احساسش در حدی بود که بتونه احساس شرمندگی بکنه . اشک شوق از چشای نلی جاری بود . دستاشو رو کمر ناصر حرکت می داد . لباشوبه اندازه ای که بتونه  آروم حرف بزنه از لبای ناصر جدا کرد و خودش شروع کرد به حرف زدن -بگو ناصر بگو تو هم دوستم داری . بگو تو هم حس منو داری . بگو عاشقمی . من اینو از نگاه تو می خونم . چه روزایی که انتظار این لحظه ها رو می کشیدم که بغلم بزنی و حس قشنگ خودتو  احساس گرمتو به بدن داغ من برسونی . بگو .. بگو .. -نمی دونم چی بگم . شایدم این طور  باشه که تو میگی ولی نمی تونم نلی مثل تو باشم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر