ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 13

نلی من نمی تونم نمی تونم مثل تو باشم -ناصر وقتی این طوری حرف می زنی با تکرار و با اصرار پس بدون که می تونی مثل من باشی .. منو ببوس . بازم ببوس . اگه حس کردی که نسبت به من هوسی داری و نمی تونی ازم دست بکشی و این هوس با نوعی علاقه همراهه پس بدون که  نمی تونی ولم کنی .. -نه دختر شیطون نشو .-من می خوام از این به بعد شیطون شم  و شیطون باشم -نه کی گفته ... من زن دارم . -داشته باش . این چه مسخره بازیه که تا یه چی میشه یکی میگه زن داره و یکی میگه که من شوهر دارم . این که رسمش نشد . ولش کن این قرار داد های دست و پاگیرو . آدم که نباید به خاطر مشتی تعهد یه عمر خودشو عذاب بده .. -ببین نلی من ادعا ندارم قبل از از دواج خیلی آدم مرتب و چشم و گوش بسته ای بودم . ولی حالا دارم آدم میشم . -می دونم تنها کسی که اصلا بهش توجه نداشتی و فکر نمی کردی که آدمه من بودم . -مقصر خودت بودی که مثل حالا خودی نشون ندادی . -چیه  بیشتر پسرا میگن که دختر هر چی متین تر و سنگین تر باشه و لوس بازی در نیاره ارزشش بیشتره -خب من اینا رو از سوی تو به این توجیه می کردم که به خاطر رابطه فامیلی و دوستی ا ز بچگی شاید این رفتارو پیش گرفتی و برات مهم نیست  که حتی من با چه دخترایی باشم و با چند نفر باشم . راستش نلی گاهی واسه این که با یه دختری باشم چند بار دل دل کردم که بیام از تو کمک بگیرم . آخه طرف از دوستات بود . -بد که نشد . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . ای کاش به من می گفتی و من خودمو برات ردیف می کردم . حالا هم دیر نشده . نلی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . دستا ی ناصر بازم رفت به طرف داخل بلوز دختر عمه اش . خوشش اومده بود که به یه بدن تازه دست می زنه . هوس در نلی به اوجش رسیده بود . دختری که حتی برای یک بار تجربه سکس نداشته و از روزی که زندگی رو شناخته بود ناصر رو شناخته بود براش فوق العاده مهم بود که دستای عشقشو روی بدن پر التهابش حس کنه . -آههههههه نههههههه ادامه بدهههههه . ادامهههههه . ولم نکن .  دستاشو دور کمر ناصر قفل کرد وسط پاهاشو به وسط پاهای ناصر فشرد . چشاشو بست ناصر دستاشو از بلوز نلی بیرون کشید . این بار اون دستاشو گذاشت رو شونه های دختر .  وقتی لباشون بازم پیمان دیگه ای بستند دو تایی شون  بدنشونو به هم فشرده و حس می کردند  که هوس یک عشقبازی داغو دارند . این حس بیشتر در نلی وجود داشت . طوری از خود بی خود شده و حالیش نبود که در چه محیطی قرار داره که از ناصر می خواست که لختش کنه . ناصر قبول نکرد . -عزیزم الان یکی بیاد زشته . برای هر دو مون بد میشه . نلی با این که می دونست ناصر حرفاش منطقیه ولی به خاطر این که  عشقش بهش محبت کنه و نازشو بکشه و دلش هم پر بود بهش گفت -تو اصلا دوستم نداری . احساسات منو درک نمی کنی . تو بهم اهمیت نمیدی .  تو همش می خوای دلمو بشکنی . -نلی . من ..من .... داشت دنبال واژه مناسبی می گشت که با بیان اون نه سیخ بسوزه و نه کباب ولی چیزی پیدا نکرد . در عوض نلی جمله شو تکمیل کرد -خب بگو من دوستت دارم دوستت دارم دختر عمه نلی . اینو که می تونی بگی جونت بالا بیاد .تو که منو دق آوردی .. پس بازم منو ببوس . این بار ناصر اونو طوری غرق بوسه چسبون خودش کرده بود و اونو رو زمین خوابوند که نلی حس کرد که تا به حال همچین حسی نداشسته . به اندازه عشقبازی بهش چسبید . احساس آرامش می کرد . -ناصر می دونم نوشین رو این جوری بغلش نکردی تا حالا . -سعی نکن از یه زن دیگه حرف بزنی . تازه مگه تو دیدی که من چه جوری بغلش زدم ؟/؟ -نمی دونم واقعا چی بگم .. ما دخترا حسمون خیلی قویه .. -حالا پاشو چند تا توپ این طرف و اون طرف کنیم  که بهمون مشکوک نشن که داریم چیکار می کنیم .. از اون طرف  نوشین با این که  به شوهرش اطمینان داشت ولی از این که در اولین دعوتی که از اونا شده بود این قدر راحت ولش کرده و به یاد مجردی هاش افتاده تعجب می کرد . انتظار داشت که ناصر زود تر بر گرده . ناصر و نلی خودشونو مرتب کرده ..ادای بد مینتون بازا رو در آورده طوری با شوق و اشتیاق بازی می کردند که انگار این نیمساعته رو. جز این کار دیگه ای نداشتند . نوشین هم نزدیک اونا شد . راکتو از دست ناصر گرفت و خواست که با نلی چابک بازی کنه .  دوشیزه زیبا برای این که حال نوشینو بگیره و لیاقت خودشو به ناصر ثابت کنه تا می تونست نوشینو می دواند و خسته اش می کرد و اکثرا برنده بود . -نلی تو بازیت خیلی خوبه دیگه خسته شدم . نفسم نمیاد . -یه چند کیلویی باید وزن کم کنی . ناصر جان از خانومای فانتزی بیشتر خوشش میاد .. ناصر : نلی ! نوشین خودش می دونه .. خواست ادامه بده و به نلی تشر بره که لبخند دختر دایی همراه با التماسشو دید که انگاری ازش خواهش می کنه اونو خیطش نکنه .. ناصر بازم تسلیم نگاه نلی شده بود .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر