ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مامان بخش بر چهار 16

ببینم اسحاق اگه راست میگی پس چرا خودت که داشتی مامانو می کردی نگفتی بیاییم با هم یه سکس دوبل داشته باشیم -عزیز وقتی که من داشتم مامانو می کردم طرف مرد دیگه که تو باشی هنوز مشکل مجوز و استارت داشتی ولی حالا من که از راه برسم دیگه این مشکلو که ندارم . در واقع تو این مشکلو نداری . داداش نمی دونی چقدر ناراحت بودم وقتی کیرمو میذاشتنم تا ته کس ارغوان جونم و اونو بیرون می کشیدم و حس می کردم که تو هم دلت می خواد ولی از این می ترسیدم که اگه سر زده بیای مامان ناراحت شه . ولی تو دیگه این عذابو نمی کشی . خاطرت جمعه .. واقعا این اسحاق عجب مار مولکی بود . خودش نخواسته بود شریک داشته باشه ولی از این که شریک یکی دیگه شه لذت می برد . اون اگه می گفت که مانعی نداره که احسان بیاد توی کار , همون چند ساعت قبل اونوهم می آوردم و قال قضیه رو می کندم . حالا باید یه موش و گربه بازی دیگه ای به راه می انداختیم . چاره چی بود باید می ساختیم و دم بر نمی آوردیم . ولی این جوری هم خیلی حال می داد . سریع بر گشتم به اتاقم . دل تو دلم نبود . بازم یه هیجان دیگه اومده بود سراغم . وووووییییی ازدواج که کرده بودم هر چند که از شوهرم خوشم نمیومد ولی از این سکس به اون سکس حتی اگه فاصله اش یک شب بود بازم هیجان داشتم ولی حالا هیجانش شده بود از این شخص به اون شخص  . هنوز یکی رو هضم نکرده یکی دیگه اومده بود سراغم . ولی به همین سادگیها هم نمی تونست ردیف شه و باید کلی روش کار می شد . شاید اون دچار استرس می شد . چون از اسحاق خیلی کم رو تر و محافظه کار تر نشون می داد . باید با اون برخور د خیلی ملایم تری می کردم . هی این پهلو اون پهلو می کردم . خودمو لخت کرده می رفتم جلوآینه . به کس و کون و سینه هام نگاه می کردم . می خواستم کاری کنم که در بهترین شرایط و حالات ممکنه با احسان جونم باشم . به همون اندازه که به اسحاق حال داده بودم به این یکی هم بدم  ولی اینو دیگه نمیشه با پیمونه اندازه گرفت که مدیون نشم خلاصه به هر صورتی بود سه چهار ساعتی رو خوابیدم . پسرا از خونه رفتن بیرون . من باید منتظر می بودم که آیا احسان بر می گرده یا نه . از وقتی که خونه  خلوت شد رفتم جلو آینه و شروع کردم خودمو مثل یه عروس خانوم خوشگل در آوردن . بعدشم کمی تمرین کردم تا حرفایی رو که باید بر زبون بیارم چی باشه بهتره . اگه اون این حرفو بزنه منم اونو بگم و از این حرفا . بالاخره احسان اومد . قند توی کسم آب شده بود . یه شلوارک و یه تاپ تنم کردم و رفتم به استفبالش .. -وااااااااووووووومامی  .. چه تیپی به هم زدی . مگه کسی می خواد بیاد خواستگاریت .. -احسان چی داری میگی .من هنوز شوهر دارم . بابات ما رو گذاشته رفته دنبال عشق و حالش . من خودم دارم واسه دل خودم و واسه پسرام خودمو می سازم که روحیه ام شاد و قوی باشه . خودمو روبروی آینه قرار داده بودم و اون ناشیانه بدون این که متوجه باشه مشخصه داشت منو دید می زد . .. می دونم می خواست یه چیزی بگه و من و من  می کرد . اون که پاش به خونه باز شده بود فهمیدم دیگه واسه اون هدفی که پاشده اومده حتما می جنگه .. -احسان جون راستی سرزده اومدی غافلگیرم کردی اصلا واسه چی اومدی خونه . مگه کلاس نداشتی . -چرا مامان حالم خوب نبود . اجازه گرفتم اومدم . -ببینم ناراحتی معده که نداری -نه -برات قرص بیارم ؟/؟ -نه مامان خوب میشم .. شنیدم کمرت درد می کنه و تازگیها میری ماساژ .. این از اون سوتی های اون بود که از حرفای اسحاق بر داشت بد کرده بود ولی من نخواستم به ضرر خودم کار کنم-هنوز که به صورت جدی نرفتم ولی خب دیگه پیریه دیگه -مامان تو که هنوز خیلی مونده تا چهل برسی . کمر درد دیگه چیه . پس دراز بکش تا من بمالونمت . -نه عزیز دلم تو خودت خسته و مریضی . اگه حالت خوب بود که همون دانشگاه می موندی تا از درسات عقب نمونی . -من برای مادر جونم همیشه وقت دارم . -خب احسان جون اونجا که آدم میره ماساژور برای ما زنا یک زنه , دیگه توی ایران خودمون که نمی تونه مرد بشه . ما همه لباسامونو جز شورت در میاریم . تازه شورتمون هم  از نوع خیلی نازک انتخاب می کنیم که طرف راحت کارشو انجام بده .بعضی ها که اصلا شورت نمی پوشن .  حالا من اگه بخوام با این شرایط خودمو آماده کنم یه وقتی نگی چرا مامانم این جوری شده و به این شکل در اومده . بیشتر وقتا روغن مخصوص هم می زنن . روغن شتر مرغ یا چیزی در همین مایه ها -مامان اتفاقا منم این جوری راحت ترم و تازه اثر اون هم روی بدن تو بیشتره . من هستم داداشم هست . چرا الکی بری بیرون پول بدی . -فدای تو عزیز دلم که این قدر به فکر مامانتی . رفتم شلوارک و سوتین خودمو در آوردم .شورت هم نداشتم .  یه حوله کوچیک هم با خودم بر داشتم که مثلا ادای این بازیگرای فیلمهای بکن بکن ماساژی رو در بیارم که یه حوله میندازن رو خودشون . کونمم که چه عرض کنم . شاید هر کس دیگه ای جر احسان بود اون جوری منو می دید فوری می افتاد روم . یه لحظه پسرم رفت دستشویی تا برگرده یه نگاه به هیکل خودم توی آینه انداخته و یه نیم دوری از دو طرف زده و کونمم به خوبی یه دیدی بهش انداخته بودم . شده بودم عین جنده های لوکس فیلمهای سوپر .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی  

2 نظرات:

دلفین گفت...

داداشم خسته نباشی داستانها عالین مرسی

ایرانی گفت...

متشکرم داداش دلفین خوب و نازنین ! خسته نباشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر