ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

اتوبوس هوس 25

مامان چرا این قدر دیر کردی .-رستم جان به اتفاق ایمان جان رفتیم چند جایی کار داشتم وقتشو هم گرفتم . خیلی هم بد شد . رستم در حالی که به هر دوی ما نگاههای عجیب و غریبی مینداخت گفت این ماشین اداره هست مامان . همین جوری که نمیشه اونو به هر جایی برد . تو که خودت جزو پرسنل دانشگاهی و اینومی دونی . نمی دونم رستم چرا توپش پر بود و خیلی عجیبانه به من و مادرش زل زده بود . سعی می کردم بهش نگاه نکنم و یه وقتی متوجه شرمندگی من نشه که ننه شو گاییدم . نمی دونستم باید چیکار کنم . چی بهش بگم . اگه اون بفهمه که من و مادرش با هم رابطه داریم دیگه من چه جوری تو روش نگاه کنم . هیچوقت خودمو نمی بخشم . من و اون خیلی صمیمی شده بودیم . هر چند من بیشتر به خاطر مادرش بود که باهاش می پلکیدم . ولی حالا که خرم از پل گذشته بود حالا یه مختصر دلسوزی هم در من به وجود اومده بود . یعنی اون نمی ترسید که مادرش با یکی باشه که پولشو  بالا بکشه ؟/؟ یعنی اون تا این حد راضی می شد که مادرش بره زیر کیر من تا آینده اش به خطر نیفته ؟/؟ این که بچه های این دوره زمونه خود خواه شدن و بیشتراشون این جورین شکی درش نیست . آیا این می تونه در غیرت رستم تاثیر بذاره ؟/؟ خدا کنه که بی غیرت شده باشه نسبت به ننه اش . -رستم جان با درسات چه طوری . -بد نیست .. ولی سعی کن دیگه به خاطر مادرم خودت رو به دردسر نندازی . - مادرت جای مادر ما هم هست هر چند این چند سال اختلاف سنی که بین من و تو هست اون بیشتر به این می خوره که جای خواهر بزرگم باشه . یه خورده از این کس شرات تحویلش دادم . رویا که بی خیال تر نشون می داد از من دعوت کردکه برم خونه شون . یه شربتی برام درست کنه . با این که دیرم شده بود ولی نتوستم دعوتشو رد کنم . اون بد جوری شیفته من شده بود . حتی جلو پسرش خیلی راحت تر با من حرف می زد . این کار بیشتر رستم رو مشکوک می کرد ..  من دوست داشتم بیشتر بشینم ولی زود خداحافظی کردم . رستم باهام تا دم در اومد -خب ایمان به نظرت اون مشکلی رو که در موردش حرف می زدی راه حلی هم داره که مامانمو مردایی از راه به در نکنن که طمع مال و اموالشو داشته باشن .. -رستم جان یک زن یه نیاز هایی داره . راحت بگم ناراحت نمیشی ؟/؟ می خوام پوست کنده بگم . همین جوری که تو دوست داری کیرت بره توی کس یک زن یک زن هم دوست داره کیر یک مرد  بیاد توی کسش . پس ناراحت نباش .این رسم روز گاره . ولی مادرت باید یه جایی خودشو تخلیه کنه که به تو ضرری نرسه . رستم من خیلی خاطرتو می خوام . خیلی بده یه مرد غریبه بیاد مال یتیمو بخوره -آره داداش راست میگی . ناموس یه نفرو ببره چاره داره ولی مال نه .......حس کردم داره به من متلک میگه . صحبتای ما شده بود صحبتای کارگاه و قاتل در داستان جنایت و مکافات از داستایوسکی . -نه رستم جان این جوری ها هم که فکر می کنی نیست . یک مادر برای پسرش یک مادره . عشق مادری و فرزندی چیز دیگه ایه  و هوش و شهوت و عشقی که نسبت به مرد دیگه ای داره چیز دیگه . ناموس به جایی نمیره .... داشتم غیر مستقیم بهش می گفتم که اگه من ننه ات رو گاییدم به نفع تو کار کردم . نه ناموست رو بردم نه ارث پدرت رو . خلاصه  مغزم داشت می پاشید . ماشینو تحویل دادم و رفتم خونه اون شب تا صبح این ور و اون ور می کردم . یعنی چه  رستم چرا این جوری با من حرف می زد . نه ..نه... اون فقط می تونسته اتوبوسو که ده کیلومتر اون طرف خونه اش بود و من داشتم ننه شو داخلش می گاییدم دیده باشه . وگرنه هیچ دلیل دیگه ای نمی تونست وجود داشته باشه که از گاییده شدن مادرش مطلع باشه .  روز بعد یه صحنه عجیبی رو در دانشگاه دیدم .  بعد از ظهر بود و من هم ماشینو تحویل داده بودم و می خواستم برم سمت آبدار خونه یه چایی بخورم . همه جا ساکت بود . فقط صدای خنده چند تا دختر رو در اتاق بغلی شنیدم . فکر کنم یکی از کلاسا بود . کلاسا که تعطیل بود . دستگیره درو به طرف پایین فشردم . سفت بود .در باز نمی شد . یه فشار دیگه آوردم . یه  لحظه انتهای در در قسمت قفل یه شکافی بر داشت در باز شد و کلید افتاد روی زمین . ظاهرا در قفل بود و من به زور اونو باز کرده بودم . نمی دونستم این جوریه . از اونجایی که  گاهی  که صدای دختر رو می شنیدم و هوس عشق و حال می کردم و از خود بی خود می شدم دیگه سرو میذاشتم و می رفتم به میون دخترا عادت کرده بودم . آخه اونا هم خوششون میومد ... اوخ اوخ چی می دیدم . دخترا رو همون صندلی های چوبی رو پای طرفشون نشسته بودند و تا منو دیدند از جاشون پاشدن . دامن یکی به لبه صندلی کیر کرد و اونو با مخ انداخت زمین . واما از طرفشون . معاون آموزشی و چند تا کار مند دیگه ... منو دیدند یخ شدند .. آقای معین معاون آموزشی دستپاچه شد و گفت ایمان جان درو ببند .. کسی  غیر تو که اینجا نیست .. ما اینجا جلسه داشتم برای رفع مشکلات دانشگاه .. یکی دو تا از دخترا که خیالشون نبود و از اون کرمای روز گار بودند گفتند البته هنوز مشکلاتمون حل نشده بود که شما تشریف آوردین ....ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر