ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

غروب عشق

عاشق شیرین بودم . بعد از چهار سال دوستی و عشقی شدید با هم از دواج کردیم . البته عقد کرده بودیم . اون هنوز دوشیزه بود . عاشق رانندگی بود . تازه یه پژو 206 گرفته بودم . همش دوست داشت پشتش بشینه و من باشم وردستش و لذت ببره که تونسته شوهرشو یدک بکشه . گواهینا مه هم داشت ولی  دست به فر مون خوبی نداشت . من نباید این اجازه رو به اون می دادم که رانندگی کنه . وقتی که از جاده هراز داشتیم می رفتیم طرف تهرون  یه ماشینی رو به سرعت می بینه که از روبرو داره میاد هول می کنه و اونم خیلی تیز فرمونو می گیره سمت راست . ولی ناشیانه و می زنه به کوه . خیلی راحت تر از اونی که کسی فکرشو بکنه جونشو از دست داد . شیرین رفت و زندگی منو تلخ کرد . من چیزیم نشد .  حتی خاطراتش هم برام زجر آور بود . نمی دونم چرا بعد از یه سال از خواهرش شعله خواستگاری کردم . با این که هیشکدوم از خانواده ها راضی به این وصلت نبودند ولی ما عقد کردیم .  من مهندس عمران بودم ولی بعد از مرگ شیرین که هنوز در شوک آن قرار داشتم فعالیت زیادی نداشتم . شعله شباهت زیادی به شیرین داشت . دو سال ازش کوچیکتر بود و 23 سالش می شد . اون شوق و ذوق زیادی برای ورود به زندگی جدید داشت . حس می کردم که خیلی راحت تر از من خودشو با نبود شیرین عادت داده . هر چند من هنوز نتونسته بودم باور کنم که شیرین در زندگی من نیست . گاهی وقتا به این فکر می کردم که شعله چطور تونسته با یه آدمی که هنوز روحیه خودشو به دست نیاورده ازدواج کنه . باهاش کنار بیاد . آیا از روی عشقه ؟/؟ از روی دلسوزیه ؟/؟ یا اونم می خواد اثری از خواهرشو در من ببینه .همون جوری که من می خوام به دیدن اون به یاد شیرین باشم . قبل از از دواج هم بهش گفتم . -شعله یه چیزی درت هست که منو به طرف تو می کشونه -شاید عشق و یاد شیرین باشه -نمی دونم شیرین .. -تو چی صدام کردی ؟/؟ ... من شعله رو به اسم خواهرش ..عشق از دست رفته ام صداش زده بودم . به راستی شعله واسه چی باهام از دواج کرده بود . اون چند تا خواستگار بهتر از من داشت . عاشق و معشوق هم که نبودیم . به خاطر خاطره ها هم که نمیشه یه ازدواجی رو آدم بر خودش تحمیل کنه . .. با همه این بر نامه ها ما با هم از دواج کردیم . اون قبول کرده بود که بیاد به همون خونه ویلایی که برای زندگی خودم و شیرین خریده بودم . با همون جهیزیه هاش . می خواست زندگی رو باور کنه . ولی من هنوز غرق در اندوه سنگینم بودم . حتی  قدم زدن در ساحل زیبای دریای شمال در بابلسر هم نمی تونست تسکینم بده . انتظار داشتم که شعله درکم کنه . حس می کردم چون به خاطر خواهرش ناراحتم اون درکم می کنه . قرار بود یه هفته دیگه با هم به خونه بخت بریم .  اون همسر رسمی من بود ولی بیشتر احساس یک دوست رو نسبت به اون داشتم .  حتی از این که بخوام دستشو توی دستم بذارم یه حس عجیبی به من دست می داد . یا فکر می کردم که شیرین زنده هست یا این که حس می کردم روح اون داره آزار می بینه . -شعله ! غروب دریا چقدر قشنگه -آره واسه اونایی که عاشق همدیگه ان و به زندگی و آینده نگاه می کنن خیلی قشنگه . واسه اونایی که اون ور غروب آفتاب طلوعی رو می بینن که در کنارش زندگی کنن . -آره شعله راست میگی . من و شیرین چه لحظه های خوشی با هم داشتیم . چه امید وارانه روز ها رو می گذروندیم . من و اون غروبای زیادی رو گذروندیم ولی در طلوع زندگی مشترکی که زیر یه سقف باشیم رویایی بود ساده که ازش دور موندیم . به یک قدمی اون رسیده بودم . اشک از چشام جاری شده بود . شعله دستمو گذاشت تو دستش .. -عزیزم من در کنارتم . ناراحت نباش . زندگی پستی بلندی های خودشو داره . غصه این چیزا رو نخور . صبر داشته باش . من در کنار توام . گریه کن . گریه کن . خودت رو خالی کن .  اشکاتو به ماسه هایی بسپار که  اندوه دنیا رو در دل خودش جا میده . غمتو بده به غروب خورشید . من در کنار توام . به ستاره ها نگاه کن . اون خواهر منم بود . شیرین و دوست داشتنی . من در کنارتم شهرام . درددلاتو به من بگو . حرفاتو به من بزن عقده هاتو خالی کن . سرمو میذاشتم رو سینه شعله و اشک می ریختم . -شعله آخرشم نفهمیدم تو چرا قبول کردی با من باشی .. به همین راحتی از من خوشت اومده ؟/؟ چه عاملی باعث شده که قبول کنی با من باشی -نمی دونم شهرام . شاید همیشه وقتی که به تو و خواهرم نگاه می کردم یه سایه ای از خوشبختی رو بر سر شما دو تا می دیدم . اما حالا اون سایه از سر شیرین کنار رفته .. تو رو خیلی مهربون می دیدم . .. با هم رفتیم به خونه مون .. وسیله هایی بود که شیرین سفارششو داده بود .. -شهرام این میز از مد افتاده یعنی مدل قشنگترش در اومده . اگه اجازه میدی من با هزینه خودم عوضش کنم . برای یه لحظه حس کردم که شعله داره با پتک می کوبه به سرم -چی گفتی ؟/؟ این  همون میز تلویزیونیه که شیرین خوشش میومده . سلیقه اش حرف نداشت .. حرفشم نزن .. -حالا واسه چی داد می زنی ؟/؟ .. حس کردم بر خورد بدی با اون داشتم .. یه جای کار ازم خواسته بود که  اتاق خوابو به رنگ کرم در بیارم .. -من به رنگ سفیدی که شیرین می خواست دست نمی زنم . احترام خواهرت رو داشته باش .. اون هفته ها و ماهها با من مدارا کرده بود ولی من نمی تونستم اون آدم عاشق سابق باشم . .. سه چهار روز مونده بود تا بیاد زیر یه سقف و باهام زندگی کنه . می خواست قالی ها رو عوض کنه نذاشتم . -شهرام به نظرت دوستم داری ؟/؟ -خب اگه دوستت نمی داشتم که ازت تقاضای از دواج نمی کردم . -می تونی عاشقم باشی ؟/؟ -نمی دونم شعله . حالا چه وقت این پرسشهاست . عشق  یه بار میاد به سراغ آدم و دیگه هر چی بعد اون بیاد همه مصنوعیه .. اصلا حالیم نبود چی دارم میگم . فکر می کردم که این جور صحبت کردن از شیرین باعث میشه که شعله هم ازم راضی باشه . هنوز به فکر شیرین بودم و خاطره هاش به قلبم چنگ مینداخت ولی حس می کردم تا به حال خیلی در حق شعله بی انصافی کردم . زنی که در سخت ترین شرایط تنهام نذاشت . جز یکی دوبار به طور تصنعی اونم به خاطر عکس برداری در مراسم عقد اونو نبوسیده بودم . ..روز بعد قرار بود که با هم بریم بیرون یه سری وسیله بگیریم. ولی شعله  غیبش زده بود . هیشکی به من هیچی نمی گفت که اون کجاست . کلید خونه مونو داشت . شاید اونجا باشه .. وقتی وارد خونه شدم اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد نامه ای بود  از داخل کنار در افتاده بود . پاکتو باز کردم .# شعله واسم یه چیزایی نوشته بود . ..شاید فکر کنی حالا که این قدر عاشقتم چرا تنهات میذارم تا راحت زندگی کنی . کسی که عاشق کسی باشه دوست نداره عذاب کشیدنشو ببینه . تو به خاطر این که با خاطره های شیرین خوش باشی با من از دوج کردی . همه جا سایه اونو همرات می بینی .نمی تونی فراموشش کنی . حتی من هم نتونستم و نمی تونم برات کاری کنم . من از زندگیت میرم . تو رو بیشتر از خودم دوست دارم . میرم چون عاشقتم . میرم تا که شاید با رفتن من زتدان خاطره ها تا این حد تو رو زنجیرت نکنن  تا این همه در تلخی لحظه های زندگیت به یاد شیرین نباشی . هر چند هیچوقت اونو فراموش نمی کنی .. نتونستم برات مفید باشم . حرف جالبی زدی . به من گفتی عشق یه بار میاد سراغ آدم بعد از اون هرچی بیاد مصنوعیه . ولی شهرام تو اولین عشق و آخرین عشق من خواهی بود . راست گفتی . بعد از اون هرچی بیاد مصنوعیه .نمی دونم چرا عاشقت شدم . نمی دونم چرا عاشقت هستم . نمی دونم جرا نمی تونم فراموشت کنم . سعی کن به سراغم نیای .. چون نمی خوام یه زندگی مصنوعی داشته باشی .. نمی دونستم شعله کجا رفته .. با این که ازم دور شده بود داشت منو می سوزوند . نمی خواستم از دستش بدم . چه حرف زشتی بهش زده بودم . دل بستن به یه مرده و کشتن یک زنده . این رسم زندگی نبود . من بهش عادت کرده بودم . شایدم بشه اسم این عادتو گذاشت عشق . من بدون اون می مردم . ولی اینو نمی دونستم . هیشکی بهم نمی گفت شعله من کجاست . همسرم کجاست . و شاید عشقی که خودم نمی دونستم عشق منه . راستش پس از ماهها برای لحظاتی حس کرده بودم که به شیرین فکر نمی کنم . من به شعله فکر می کردم . حالا این شعله زندگی من بود که باید به زندگی من شیرینی می بخشید . همه جا رو دنبالش گشتم .. فقط اون قسمت از ساحلو که اکثرا با هم قدم می زدیمو نرفته بودم جایی آروم تر از جاهای دیگه . دلم گرفته بود . بازم به غروب خورشید رسیده بودم . حالا به یاد شعله ام بودم . شعله ای که می رفت تا برای همیشه در زندگی من خاموش شه . اون ازم خواسته بود که جداشیم . ازدواج ما رو یه اشتباه دونسته بود . .. شعله من درکنار دریا و  و غروب خورشید بر شنها نشسته بود و صدفها را یکی یکی به دریا می انداخت . -شعلههههههههههههه.... شعلهههههههههه یه چند تایی که در ساحل بودن  یه جور خاصی نگام می کردن .. برای اولین بار بود که شعله رو این جور حساس می دیدم . سرشو برگردوند . یه لحظه نگام کرد و به  صدف انداختنش در آب ادامه داد . -شعله این چی بود نوشتی -شهرام یه جوری صدام می کنی . مثل آدمایی که نمایش عاشق بودنو بازی می کنن . -شعله بازم داره غروب میشه . غروب دریا خیلی قشنگه . قشنگه و غم انگیز . من با غم غروب دریا نمی خوام که از دستت بدم . -واسه چی روی خاک دنبال عشقت می گردی ؟/؟ عشقت رفته زیر خاک . اشک از چشای شعله جاری بود . -برگرد شعله . باور کن دوستت دارم . باور کن عاشقتم . -ببینم تو دیروز دروغ می گفتی یا امروز ؟/؟ .. پس , فردا هم می تونی دروغ بگی . .. حس کردم که یه چیزی به دلم چنگ انداخته . قلبم درد گرفت . .. -شعله من میرم از زندگیت میرم بیرون . ولی به یه شرط که هیچوقت ادعا نکنی که عاشقم بودی . خیلی بی رحمی خیلی سنگدلی . تو ادعا می کنی که دوستم داری . اگه شیرین رفت و واسه همیشه تنهام گذاشت واسه این بود که دیگه نتونست بیدار شه . دیگه نتونست خودشو به من برسونه .. می دونی دروغگو کیه ؟/؟ تو ..تو .. تویی شعله . اگه عاشقم باشی اگه واست اهمیت داشته باشم این جور راحت تنهام نمیذاری و نسبت به من بی اهمیت نمیشی . -این تویی که داری منو از خودت می رونی . همه جا سایه خواهرم به دنبالته . دست سرد شعله رو در دست گرفته بهش گفتم  مرگ شیرین منو نکشت ولی جدایی از تو نابودم می کنه . شاید اگه تا حالا زنده موندم به خاطر تو بود . به خاطر عشق به تو .. احساسی که به تو داشتم . این احساس خیلی بالاتر از اینه که من اونو  با یه شباهت ظاهری تو با شیرین بسنجم . باشه برو می دونم خواستگارایی با شرایطی بهتر از من داشتی . عیبی نداره . قسمت من این بوده . از شعله دور شدم . انتظار بیهوده ای بود که اون برگرده پیشم .. نمی تونستم برم خونه بابام .. دلم گرفته بود می خواستم ببارم . به یاد دو تا خواهری که هر کدومشون یه جور دیوونگی داشتند ولی حس می کردم که من شعله رو درکش نکرده بودم . احساساتشو .. نیاز ها شو .. خیلی خود خواه بودم . شاید حس می کردم که اونم به همون اندازه ای که من درد می کشم درد می کشه . می دونم خواهرش بود و از دست دادن خواهر یه عذاب سنگینیه ولی انسان زنده باید که زندگی کنه .. از خونه شومی که خریده بودم بدم میومد . بعد از دو ساعت ولگردی وارد خونه غمهام شدم . بوی عطر شعله  همه جا پیچیده بود . -اومدی وسایلتو با خودت ببری ؟/؟ همش مال تو ..حتی اونایی که من خریدم .. خود این خونه هم مال تو ..وقتی که منو توی خونه دلت کشتی .. وقتی که آخرش یه خونه دو در یک سهم ما آدما از این دنیاست این جا چه به دردم می خوره .. -بی انصاف بد جنس بد ذات .. خیلی بدی .. خیلی سنگدلی شهرام . تا حالا به خودت  گفتی اینی که روبروته زنته ؟/؟ تا حالا بغلش زدی ؟/؟ اونو بوسیدیش ؟/؟ نوازشش کردی ؟/؟ حس عاشقونه ای بهش دادی ؟/؟ حس کردی که باهاش از شبای تیره و پر ستاره به روز روشن عشق می رسی ؟/؟ گفتی که زنت چی می خواد ؟/؟ چی دوست داره بشنوه ؟/؟ قسمت این بود که شیرین نباشه ولی هنوز شیرینی ها هستند . نگاهش .. اشک چشاش .. التماسش بهم می گفت که بغلش کنم و ببوسمش . بغلش کردم . به چشای پر اشکش نگاه کردم . این بار اونو با تمام وجودم بغلش کردم . با لبای داغم نیاز به موندنشو فریاد زدم .. -شهرام چرا این جوری منو می بوسی ؟/؟ چرا داری کاری می کنی که فکر کنم که دوستم داری و عاشقمی ؟/؟ با من و احساسات من بازی نکن .کاری نکن که فکر کنم خوشبختی نزدیکمه .. -چیکار کنم . من که هنوز بهت چیزی نگفتم . این حس منه . نیاز منه . شعله عاشقتم . شاید خودمم  نمی دونم که چقدر دوستت دارم .. ولی می دونم اگه بری می میرم . اگه بری دیگه صبح روشنو نمی بینم .تنهام نذار .. بازم عاشقم باش .. بازم دلمو نشکن .. شعله برگشت . اون زندگی منو از این رو به اون رو کرد . اون پس از غروب آفتاب اومد تا بهم بگه عشق اونایی که با تمام وجود و احساسشون عاشق همن هرگز غروب نمی کنه ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر