ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 10

اون روز پیک نیک هم بالاخره رسید . باغشون تقریبا بزرگ بود و دریکی از قسمتهای مسطح کنار شهر واقع شده بود . شب قبلش از هیجان تا صبح نخوابیده بود .می خواست کسی رو ببینه که حیلی ها می گفتند که  اون همسرش میشه . می خواست کسی رو ببینه که حس می کرد قلبشو شکسته . بهش نارو زده . احساساتشو به بازی گرفته .. می خواست کسی رو ببینه که  پیش از این در اندیشه  اون خیلی از این شبها رو پشت سر گذاشته . اما این بار با دفعات قبل فرق می کرد . نلی به خودش می گفت .. کاش خودمو در اختیارش میذاشتم . کاش به نوع دیگه ای باهاش برخورد می کردم . من چه جوری می تونم نوشینو ببینم . اون دختره عوضی آشغالو که از دوست داشتن هیچی نمی فهمه هیچی نمی دونه . از اون زنایی که بعد از 6 ماه میرن واسه خودشونم دوست پسر می گیرن . من به ناصر چی بگم . می برمش به یه جای خلوت . اول می زنم زیر گوشش . بهش میگم نامرد پست فطرت . ولی اون بهم می خنده .. شایدم بوسیدمش .. اون وقت روش زیاد میشه . ولی اگه نخواد منو ببوسه . اگه بازم بگه که ما با هم فامیلیم و تو جای خواهرمی ..  چاقو رو فرو می کنم تو شکمش . می کشمش . بره به درک . اگه بمیره سر خاکش نمیرم . فاتحه نمی خونم واسش . .. نلی خودشو زیباتر از هر وقت دیگه ای کرده بود . خیلی به خودش رسیده بود . -ببینم نلی می خوان بیان خواستگاریت ؟/؟ -خفه شو نکیسا . خیلی پررو شدی . حواست باشه که چند وقت دیگه پیش دانشگاهیت شروع میشه -خب بشه چه ربطی به سر و وضع تو داره . -آدم با خواهر بزرگش این جور حرف نمی زنه . -ولی میگم خیلی حیف شدا آقا ناصر نشد داماد ما . من فکر می کردم بیاد خواستگاریت .. -نکیسا خفه میشی یا نه . من و اون مثل دو تا خواهر و برادر بودیم . اون خواهر نداشت من جای خواهر اون . اصلا مثل دو تا دوست . مگه تو فضولی . کدوم برادریه که با خواهرش از این حرفا بزنه .. -حالا چرا این قدر حرص می خوری -از دست تو به خاطر فضولی های تو . من با تو یکی چیکار کنم . معلوم نیست کدوم دخترو می خوای بد بخت کنی -همون دختری رو که ناصر خان بد بختش کرده .. ..با برادرش نیما خیلی صمیمی بود ولی هرگز بهش نگفته بود که ناصرو دوست داره . بالاخره اومدن .  علاوه بر اون نازگل خانم عمه ناصر از  برادرش هم که دایی ناصر بشه دعوت کرده بود تا جمعشون جمع تر شه . اونا هم چند تا بچه نو جوون داشتند ..  اهالی ترجیح دادند که بند و بساطشونو ببرن در فضای سبز .. برخورد ناصر با نلی خیلی گرم بود ولی نلی با خشم و بی محلی بانوشین  روبرو شد که از دید نوعروس پنهون نموند . -عزیزم مثل این که این دختره همون دختر عمه ات رو میگم از این که ما اومدیم اینجا خوشش نیومده . خودشون ما رو دعوت کردند . -عزیزم اون اخلاقش گاهی همینه . اگه توی خونه یه دعوایی با کسی افتاده باشه همین میشه .اون و نکیسا داداشش خیلی کل کل می کنن و سر به سر هم میذارن . الان  بهت میگم که حتما سر یه چیزی باهاش بحثش شده .  قبل از این که برن و در باغ سنگر بگیرن ناصر نلی رو کشید یه گوشه ای و گفت دختر آدم با مهمون خودش که این جوری برخورد نمی کنه -به اون نمیگن مهمون . به اون میگن اشغالگر . -اون جای کی رو اشغال کرده .. -جای منو توی قلب تو . ناصر می خواست بگه به اون صورت که من عاشقت باشم تو در قلب من جایی نداشتی که بازم پشیمون شد . -نلی من برات احترام زیادی قائلم . نوشین هرچی باشه حالا زن منه . اگه یک بار دیگه بشنوم که نسبت بهش بی احترامی کردی آبروی تو رو همه جا می برم . -مثلا می خوای چیکار کنی . به همه بگی دختر عمه ات رو قال گذاشتی ؟/؟ -چه قالی ؟/؟ نلی لباشو از حرص می جوید . حس می کرد که نمی تونه در مقابل حرفای ناصر سفت و سخت بایسته .  واسه همین خونش به جوش اومده بود . با این حال نتونست در مقابل حرفای ناصر کاری کنه .. مجبور شد یه حسی به خودش بده که بتونه با نوشین روبرو شه  و یه جوری از دلش در بیاره که ناصر ازش راضی باشه . ..خیلی سریع خودشو به نوشین رسوند و با لبخندی مصنوعی از این که بهشون افتخار داده و تشریف فر ما شده خوشحالی خودشو نشون داد . -نوشین خانوم اگه چیزی کم و کسری دارین   بفر مایین . اگه راضی باشین ما میریم به باغ .. در خدمت شماییم .. دیگه از زبون بازیها چیزی به یادش نمیومد که انجام بده . فشار عجیبی برش اومده بود . خیلی به خودش سخت گرفته بود تا بتونه این جوری با کسی که فکر می کرد عشقشو از چنگش به در آورده روبرو شه . نلی زودتر رفت اون جلو تا چینش ها رو در جایی انجام بده که اگه ناصر رو به گوشه ای خلوت کشوند دید نداشته باشه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر