در جا خودمو لخت کردم . این حرف اون که اقدام اولیه باید از سوی مرد باشه رو فراموش نمی کردم . خاله آزی من زنی هات بود . داغ داغ .. ولی خیلی هم زرنگ و زبل بود . نمی دونستم با چند تا مرد رابطه داشته . دم به تله نمی داد . اون و دوستاش هوای همو داشتند . به خوبی هم می تونست مردا رو بشناسه و اونی که با فر هنگ و مبادی آدابه رو از اونی که فقط به شهوت فکر می کنه تشخیص بده و یا اونی رو که تر کیبی از این دو تاست . شورتمو از پام در آوردم .. آزی جون چقدر اون جا رو پر نور کرده بود ! گویی که می دونست من پام به اون جا باز می شه . اون هویجو به چاک کونش می مالوند . لحظاتی بعد رفت و رو تخت مادر بزرگ دراز کشید . هویجو فرو کرد توی کسش و در یه حالت به دمر افتاده دیگه این بار وادارم کرد که منم شورتمو در بیارم و با کیرم ور برم . کیر م تیز و ملتهب شده بود و حس می کردم که جریان خون داخل رگهاش خیلی زیاد شده واسه همین پخش لذت با یک نوسان خاصی صورت می گرفت . دستمو گذاشتم زیر کیرم و چند بار پوست بیضه هامو به سمت عقب کشیدم و به این نحو می خواستم اعتماد به نفسمو زیاد کنم که این همون کیریه که خاله ام بهش نیاز داره تا دست از شیطنت بر داره . همون کبری که هر وقت داغ میشه می تونه تا یه مدتی آتیششو بخوابونه و بازم آتیش کنه . یه لحظه حس کردم که داره خودشو بر می گردونه و طاقباز میشه فوری خودمو کشیدم عقب .. حالت تخت و موقعیت اون نسبت به در طوری بود که می تونستم بدنش تا قسمت کس رو ببینم . اون دستشو گذاشته بود روی کس و ناله می کرد .. با کف دستش مرتب به روی کس می زد . دوست داشتم چهره اونو در اون لحظات ببینم . و به خودم این اجازه رو بدم که برم به سمتش . هر چند با این حرکات اون تا حدودی اعتماد به نفس پیدا کرده بودم ولی می خواستم که این اعتماد به نفسم زیاد تر شه . یه لحظه متوجه شدم یه پاشو جمع کرد .. ولی بعد باز ترش کرد .. حس کردم که با صدایی آروم صدام می زنه ..
- وحید ! نمیای ؟ ..
راستش شک داشتم . فکر می کردم که خیال برم داشته .. هیجان داشت منو از پا مینداخت .. نه صرفا به خاطر این که یک بار دیگه می خوام عشقبازی کنم بلکه به این دلیل که بالاخره می خواستم به وصال خاله ای برسم که از بچگی واسم شده بود یک الگو .. یک رفیق .. یک بزرگتر , یک رویا و یک واقعیت .. این واسم حکم معجزه رو داشت ... صداشو برد بالا تر .
-وحید من می دونم تو این جایی ...
دیگه باید مردونگی و قدرت خودمو نشون می دادم . خاله ام هم منو , هم خودشو دوست داشت .. که در واقع صدام کرد تا حرکت اول رو از طرف خودم نشون بدم . خیلی آروم خودمو از گوشه در وارد اتاق کردم . یه لحظه دهنش از تعجب وا موند .. منو با اون کیر شق شده ام دیده بود .. از حالت دراز کش پا شد و نشست .. من و اون غرق در سکوتی خاص شده بودیم . سکوتی که واسه هر دومون دنیایی حرف داشت . می تونستیم فکر همو بخونیم . می تونستیم نیاز های همو بفهمیم . دوست نداشتیم که هیشکدوم دیگری رو گستاخ و بی ادب بدونه . هر دومون دوست داشتیم همدیگه رو درک کنیم و درک هم می کردیم . حالا سکوت بهترین چیزی بود که می تونست بر ما حاکم باشه . من و خاله آزی می دونستیم که چی از هم می خواهیم . شاید این به خاطر شناختی بود که از هم داشتیم . ولی می دونستم که به هنگام سکس باید خیلی جدی تر و مردونه تر باشم و نشون بدم که دود از کنده بلند میشه . اما حالا وقتی بود که باید قلبشو نرم نرم می کردم . وقتی که بتونی دل یک زنو به دست بیاری دیگه تونستی اونو مال خودت بکنی . هر چند هر انسانی متعلق به خودشه ولی می تونی کاری کنی که اون تا اون جایی که می تونه بهت احترام بداره .. اون دیگه به کسش دست نمی زد و من هم با کیرم ور نمی رفتم . فقط هر چند لحظه در میون اون به کیرم خیره می شد و منم به قسمتهای حساس بدنش چشم می دوختم . چشامو به یه حالت خمار عاشقونه در آورده و تو چشاش خیره شدم . این جوری دوست داشتم مخشو بیشتر به کار بگیرم . چون اونم مثل بیشتر زنا حساس و رمانتیک بود . اما ظاهرا درجه حساسیت اون بیشتر و رمانتیک تر بود . رفتم و پیشش نشستم .. همچنان به هم نگاه می کردیم . سرمو به صورتش نزدیک کردم . لباشو باز کرده بود .. منتظر بود تا لحظه آخرو من حرکت کنم ..ولی منو که دید خودشم یه حرکتی به طرف من انجام داد تا صوتشو بهم چسبوند و در این جا بود که لبامو رولبای داغ و تشنه خاله آزیتا قرار داده و بعد از هیجده سال بلوغ اولین بار بود که داشتم کلنگ کیرمو به سر زمین کس و کون خاله می زدم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
- وحید ! نمیای ؟ ..
راستش شک داشتم . فکر می کردم که خیال برم داشته .. هیجان داشت منو از پا مینداخت .. نه صرفا به خاطر این که یک بار دیگه می خوام عشقبازی کنم بلکه به این دلیل که بالاخره می خواستم به وصال خاله ای برسم که از بچگی واسم شده بود یک الگو .. یک رفیق .. یک بزرگتر , یک رویا و یک واقعیت .. این واسم حکم معجزه رو داشت ... صداشو برد بالا تر .
-وحید من می دونم تو این جایی ...
دیگه باید مردونگی و قدرت خودمو نشون می دادم . خاله ام هم منو , هم خودشو دوست داشت .. که در واقع صدام کرد تا حرکت اول رو از طرف خودم نشون بدم . خیلی آروم خودمو از گوشه در وارد اتاق کردم . یه لحظه دهنش از تعجب وا موند .. منو با اون کیر شق شده ام دیده بود .. از حالت دراز کش پا شد و نشست .. من و اون غرق در سکوتی خاص شده بودیم . سکوتی که واسه هر دومون دنیایی حرف داشت . می تونستیم فکر همو بخونیم . می تونستیم نیاز های همو بفهمیم . دوست نداشتیم که هیشکدوم دیگری رو گستاخ و بی ادب بدونه . هر دومون دوست داشتیم همدیگه رو درک کنیم و درک هم می کردیم . حالا سکوت بهترین چیزی بود که می تونست بر ما حاکم باشه . من و خاله آزی می دونستیم که چی از هم می خواهیم . شاید این به خاطر شناختی بود که از هم داشتیم . ولی می دونستم که به هنگام سکس باید خیلی جدی تر و مردونه تر باشم و نشون بدم که دود از کنده بلند میشه . اما حالا وقتی بود که باید قلبشو نرم نرم می کردم . وقتی که بتونی دل یک زنو به دست بیاری دیگه تونستی اونو مال خودت بکنی . هر چند هر انسانی متعلق به خودشه ولی می تونی کاری کنی که اون تا اون جایی که می تونه بهت احترام بداره .. اون دیگه به کسش دست نمی زد و من هم با کیرم ور نمی رفتم . فقط هر چند لحظه در میون اون به کیرم خیره می شد و منم به قسمتهای حساس بدنش چشم می دوختم . چشامو به یه حالت خمار عاشقونه در آورده و تو چشاش خیره شدم . این جوری دوست داشتم مخشو بیشتر به کار بگیرم . چون اونم مثل بیشتر زنا حساس و رمانتیک بود . اما ظاهرا درجه حساسیت اون بیشتر و رمانتیک تر بود . رفتم و پیشش نشستم .. همچنان به هم نگاه می کردیم . سرمو به صورتش نزدیک کردم . لباشو باز کرده بود .. منتظر بود تا لحظه آخرو من حرکت کنم ..ولی منو که دید خودشم یه حرکتی به طرف من انجام داد تا صوتشو بهم چسبوند و در این جا بود که لبامو رولبای داغ و تشنه خاله آزیتا قرار داده و بعد از هیجده سال بلوغ اولین بار بود که داشتم کلنگ کیرمو به سر زمین کس و کون خاله می زدم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر