ماندانا : دلم برات تنگ میشه . نمی تونم تحملشو کنم که چند روز دور از تو باشم . دلم می خواد بغلت بزنم .. ببوسمت ...
ویدا : منم همین حسو دارم . ولی باید هوای شوهرمونو هم داشته باشیم که اونا فکر نکنن ما چقدر بی حال و بی نیاز هستیم . هر چند خودشون هم خیلی بی خیالن . رامین که همش به فکر اینه که ترقی کنه . فلان پستو بگیره . بر خوردش با مشتریا خوب باشه و از این چیزا . بیشتر وقتا می خواد از سکس فرار کنه . همین که خیالش جمع میشه که تونسته ارضام کنه سریع کارشو تموم می کنه . انگاری که خودش اصلا حسی نداره .
ماندانا : ولی با همه اینا باید یه کاری کنی که بهت مشکوک نشه . یعنی حس نکنه که تو تغییر رفتار دادی . باید همیشه خودت رو تشنه نشون بدی . همون آدم سابقی و از این کارایی که خودت می دونی .
ویدا : خوبه تجربه تو در این موارد زیاده ..
ماندانا : تجربه زیادی نمی خواد . فقط مردا همین که بدونن تو با اونایی و تحت هیچ شرایطی اونا رو دور نمی زنی همین براشون کفایت می کنه . اگه می بینی که وحید همش سفارش منو بهت می کنه به خاطر این نیست که به من بد بینه . چون منو خیلی دوست داره به من اعتماد داره و حس می کنه که من خیلی بی شیله پیله هستم . من اینو از همون روز اول بهش گفتم و اونم همه اینا رو پذیرفت . با این حال یه استرس خاصی داره از این که بخواد منو در کنار دیگران ببینه . از اونا می ترسه . از جنس خراب مردا می ترسه . دیگه نمی دونه که زنش از همه اونا خراب تره ..
ویدا : تو عشق منی ...
ماندانا : فکر کنم تا پنجشنبه خیلی راهه
ویدا : دو سه روز بیشتر نمونده ..
ماندانا: ولی برای من که بخوام تو رو نبینم خیلیه ..
ویدا : باشه عزیزم . ما که نمیریم فضا .. حالا بریم خونه و شریکمونو ردیف کنیم بعدا یه هماهنگی هم با هم می کنیم که چه جوری تجدید خاطره بکنیم ..
ماندانا : نگو که من ماندانا الان راه میفتم با هات میاما .
ویدا : خیلی دلم می خواست که میومدی ولی حیف که رامین مزاحمه ..
ماندانا : اگرم وحید نمی دونست که من الان دارم میام می تونستی بیای خونه مون . بهش گفتم دیگه فرود گاه نیاد .. من و تو دیگه خودمون شیر زنیم . دیگه سفر اون ور دنیا که نرفتیم .
ماندانا اون شب تا می تونست واسه وحید زبون بازی کرد .
وحید : ببینم تو که زیاد شلوغ نکردی خودمونی بازی در نیاوردی .
ماندانا : وای عزیزم تو چقدر به این نکته حساسی . زندگی که فقط به این نیست که روی خودت رو از نا محرم بپوشونی ...
وحید : آره ولی دیگران که جنبه شو نداشته باشن بر داشت بد می کنن .
ماندانا : آهههههه عزیزم به جای این حرفا بیا با هم خوش باشیم . الان چند روزه که توی بغلت نخوابیدم . دلم برات تنگ شده ... ببین چقدر داغم . تو که باید این چیزا رو خوب متوجه شی . انگار که خیلی بی تفاوت نشون میدی . من به تو چی بگم . از بس خودت رو خسته می کنی اصلا توجهی به همسرت نداری .
وحید در اثر سر پا ایستادن و کار زیاد خیلی خسته و بی حوصله می شد . با این که اوایل ازدواجش بود ولی حس می کرد ظرفیت بیشتر از دو سکس در هفته رو هم نداره . اونم وقتی که از خواب سیر شده باشه و خستگی رو تنش نباشه . الان هم یه قرص وایاگرا خورده بود و همش مراقب بود که ماندانا از این بابت چیزی متوجه نشه که اونو حمل بر ضعفش بدونه ... ولی ماندانا زرنگ تر از این حرفا بود .. و یکی دوبار این قرصو همراه وسایل شوهرش دیده بود . براش فرقی نمی کرد که وحید چیکار می کنه .. ماندانا در حالی که تمام لباساشو در آورده بود و وحید رو هم لخت کرده بود به شوهرش گفت من بودم سفر ولی تو خیلی خسته نشون میدی . دستشو گذاشت رو شکم شوهرش و در حال دست کشیدن به بدنش گفت می بینم خیلی پر حرارت هستی .. یه داغی خاصی داری .. دستشو هم به کیر وحید رسوند و پنجه و کف دستشو دور آلتش لول کرد ...
-خیلی سفت و جونداره . همونی که من همیشه می خوام . جووووووون ... دلم براش تنگ شده بود . فقط اگه بفهمم من نیستم و شیطون رفته توی جلدت نمی تونم تحمل کنم ..تو که منو می شناسی ...
وحید از این که ماندانا رو این جور پر شور و نشاط و حشری وحسود می دید احساس آرامش می کرد ... کیرش سفت و توپ شده بود . با این که واسه نعوذ و شق شدن کیرش مشکلی نداشت ولی استفاده از قرص به اون آرامش می داد . .. ماندا نا به مردانی فکر می کرد که به اون لذت داده بودند . داشت به این فکر می کرد که برای این دقایق وقتی که با شوهرشه به کدوم یک از مردان غریبه ای که باهاش سکس داشته فکر کنه . سعی می کرد وحید رو هم یکی از اون مردان غریبه حساب کنه . یکی از دوستای پسرش تا این جوری از سکس با اون لذت بیشتری ببره ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
ویدا : منم همین حسو دارم . ولی باید هوای شوهرمونو هم داشته باشیم که اونا فکر نکنن ما چقدر بی حال و بی نیاز هستیم . هر چند خودشون هم خیلی بی خیالن . رامین که همش به فکر اینه که ترقی کنه . فلان پستو بگیره . بر خوردش با مشتریا خوب باشه و از این چیزا . بیشتر وقتا می خواد از سکس فرار کنه . همین که خیالش جمع میشه که تونسته ارضام کنه سریع کارشو تموم می کنه . انگاری که خودش اصلا حسی نداره .
ماندانا : ولی با همه اینا باید یه کاری کنی که بهت مشکوک نشه . یعنی حس نکنه که تو تغییر رفتار دادی . باید همیشه خودت رو تشنه نشون بدی . همون آدم سابقی و از این کارایی که خودت می دونی .
ویدا : خوبه تجربه تو در این موارد زیاده ..
ماندانا : تجربه زیادی نمی خواد . فقط مردا همین که بدونن تو با اونایی و تحت هیچ شرایطی اونا رو دور نمی زنی همین براشون کفایت می کنه . اگه می بینی که وحید همش سفارش منو بهت می کنه به خاطر این نیست که به من بد بینه . چون منو خیلی دوست داره به من اعتماد داره و حس می کنه که من خیلی بی شیله پیله هستم . من اینو از همون روز اول بهش گفتم و اونم همه اینا رو پذیرفت . با این حال یه استرس خاصی داره از این که بخواد منو در کنار دیگران ببینه . از اونا می ترسه . از جنس خراب مردا می ترسه . دیگه نمی دونه که زنش از همه اونا خراب تره ..
ویدا : تو عشق منی ...
ماندانا : فکر کنم تا پنجشنبه خیلی راهه
ویدا : دو سه روز بیشتر نمونده ..
ماندانا: ولی برای من که بخوام تو رو نبینم خیلیه ..
ویدا : باشه عزیزم . ما که نمیریم فضا .. حالا بریم خونه و شریکمونو ردیف کنیم بعدا یه هماهنگی هم با هم می کنیم که چه جوری تجدید خاطره بکنیم ..
ماندانا : نگو که من ماندانا الان راه میفتم با هات میاما .
ویدا : خیلی دلم می خواست که میومدی ولی حیف که رامین مزاحمه ..
ماندانا : اگرم وحید نمی دونست که من الان دارم میام می تونستی بیای خونه مون . بهش گفتم دیگه فرود گاه نیاد .. من و تو دیگه خودمون شیر زنیم . دیگه سفر اون ور دنیا که نرفتیم .
ماندانا اون شب تا می تونست واسه وحید زبون بازی کرد .
وحید : ببینم تو که زیاد شلوغ نکردی خودمونی بازی در نیاوردی .
ماندانا : وای عزیزم تو چقدر به این نکته حساسی . زندگی که فقط به این نیست که روی خودت رو از نا محرم بپوشونی ...
وحید : آره ولی دیگران که جنبه شو نداشته باشن بر داشت بد می کنن .
ماندانا : آهههههه عزیزم به جای این حرفا بیا با هم خوش باشیم . الان چند روزه که توی بغلت نخوابیدم . دلم برات تنگ شده ... ببین چقدر داغم . تو که باید این چیزا رو خوب متوجه شی . انگار که خیلی بی تفاوت نشون میدی . من به تو چی بگم . از بس خودت رو خسته می کنی اصلا توجهی به همسرت نداری .
وحید در اثر سر پا ایستادن و کار زیاد خیلی خسته و بی حوصله می شد . با این که اوایل ازدواجش بود ولی حس می کرد ظرفیت بیشتر از دو سکس در هفته رو هم نداره . اونم وقتی که از خواب سیر شده باشه و خستگی رو تنش نباشه . الان هم یه قرص وایاگرا خورده بود و همش مراقب بود که ماندانا از این بابت چیزی متوجه نشه که اونو حمل بر ضعفش بدونه ... ولی ماندانا زرنگ تر از این حرفا بود .. و یکی دوبار این قرصو همراه وسایل شوهرش دیده بود . براش فرقی نمی کرد که وحید چیکار می کنه .. ماندانا در حالی که تمام لباساشو در آورده بود و وحید رو هم لخت کرده بود به شوهرش گفت من بودم سفر ولی تو خیلی خسته نشون میدی . دستشو گذاشت رو شکم شوهرش و در حال دست کشیدن به بدنش گفت می بینم خیلی پر حرارت هستی .. یه داغی خاصی داری .. دستشو هم به کیر وحید رسوند و پنجه و کف دستشو دور آلتش لول کرد ...
-خیلی سفت و جونداره . همونی که من همیشه می خوام . جووووووون ... دلم براش تنگ شده بود . فقط اگه بفهمم من نیستم و شیطون رفته توی جلدت نمی تونم تحمل کنم ..تو که منو می شناسی ...
وحید از این که ماندانا رو این جور پر شور و نشاط و حشری وحسود می دید احساس آرامش می کرد ... کیرش سفت و توپ شده بود . با این که واسه نعوذ و شق شدن کیرش مشکلی نداشت ولی استفاده از قرص به اون آرامش می داد . .. ماندا نا به مردانی فکر می کرد که به اون لذت داده بودند . داشت به این فکر می کرد که برای این دقایق وقتی که با شوهرشه به کدوم یک از مردان غریبه ای که باهاش سکس داشته فکر کنه . سعی می کرد وحید رو هم یکی از اون مردان غریبه حساب کنه . یکی از دوستای پسرش تا این جوری از سکس با اون لذت بیشتری ببره ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر