سحر : اووووووووووهههههه نههههه کارینا ...نههههه هم می سوزه هم خوشم میاد ... خیلی تنگه .. خیلی ..
کارینا : آره عزیزم واسه همینه که اون اول مچ دستمو بیشتر فرو نکردم توی کست . وگرنه این مشکلاتو نداشتیم ...
دکتر یاسمن اومد جلو و به اونا تبریک گفت .
-آفرین به هر دو تا تون .. کارتون حرف نداشت ..
کارینا : ولی این که کوه کندن نبود ..
کیمیا هم اومد اول عروسشو غرق بوسه کرد . زنا طوری رفتار می کردن که انگاری اومدن به یه مجلس عروسی . دکتر جعبه شیرینی رو گرفته بود دستش و به یکی یکی اونا تعارف می کرد . یگانه و ساناز در حالی که دست توی کمر هم داشتن خودشونو به کارینا و سحر رسوندن . اونا یه زوج دیگه ای بودن که باید مثل کارینا و سحر عمل می کردند . یعنی ساناز هم فعلا دختر بود .. و ماریا و سپیده هم زوج دیگه ای که در این جا ماریا باید همون کاری رو برای سپیده انجام می داد که کارینا واسه سحر کرده بود ...
ساناز در حالی که صورن سحر رو می بوسید گفت عزیزم حالا دیگه از میون ما جدا شدی . دیگه جوجه نیستی به جمع مرغا پیوستی .
سحر : فدای شما من همیشه با شما و در کنار شما هستم . حالا هم که چیزی نشده . از این به بعد بیشتر با هم حال می کنیم . دکترجان ممنونم که ما رو تهییجمون کردی
مهوش : حالا دیگه وقتشه که بقیه دخترا کارشونو به خوبی انجام بدن .
سپیده : بریم ماریا جون ؟
ماریا : من که حرفی ندارم .
دو تایی شون رفتن به سمتی .. ساناز و یگانه هم یه چند متر دور تر از اونا روی زمین قرار گرفتند .
یگانه : مامان واسه ما هم شیرینی میاری ؟
یاسمن : فدات شم دخترم .عروس گلم . تو که اصلا خود شیرینی هستی . همه تون گلید . یکی از یکی دوست داشتنی تر ..
دکتر اومد وسط هم سن و سالای خودش نشست و گفت می بینی ؟ عجب بند و بساطی شده . شل گیری این سه تا دختر کلی ما رو علافمون کرده ولی خودمونیم حال داد . فکر می کنم این جا مطب و اتاق عمله و دارم چند تا کار مفید انجام میدم .
سحر سرشو گذاشته بود رو سینه های کارینا و کارینا موهاشو نوازش می کرد . سحر هم لباشو باز کرده و اونا رو گذاشته بود رو نوک سینه ها ی کارینا ... حس کرد که خیلی لذت می بره از میک زدن اونا . شاید کارینا یک کار معمولی رو واسش انجام داده بود ولی همین که اونو در یه حالت استرس تنها نذاشته با هاش همراهی کرده بود واسش خیلی ارزشمند بود . صدای ضربان قلب و نفسهای آروم کارینا رو می شنید . کارینا : سحر خیلی می سوزه ؟ چی شده عزیزم .. چرا ساکتی ...
کارینا حس کرد که چند قطره اشک از گونه های سحر ریخته رو سینه اش ...
-داری گریه می کنی ؟ واسه چی ؟ عیبی نداره . دکتر گفته که نگران نباش من خودم همه چی رو درست می کنم . حالا می تونی راحت تر لذت ببری . عزیزم . گریه نکن دلشو ندارم ..
سحر : این جوری حرف نزن ..
کارینا : چیه ناراحت میشی ؟ پس چه جوری حرف بزنم ..
سحر لباشو گذاشت رو لبای کارینا .. چشاشو بست . فشار لباشو زیاد تر کرد .. اون دوست نداشت جز کارینا کسی اشکاشو حس کنه ...
سحر : می دونی واسه چی گریه می کنم ؟
کارینا : دیدم دوست نداری بگی و طفره میری دیگه ادامه ندادم ..
سحر : واسه این که خیلی دوستت دارم ..
کارینا : همین ؟ منم دوستت دارم . ولی گریه نمی کنم . اما گریه های تو حالا داره اشکامو در میاره .
سحر : از خودم بدم میاد .. من خیلی اذیتت کردم . حقت نبود . تو که این قدر خوبی .. کارینا : عزیزم . کی گفته من خوبم ؟ من همونی هستم که باید باشم ..همونی که بودم . کارینا لباشو گذاشت رو صورت سحر و اون صورت خیسو می بوسید .
سحر : خیلی اذیتت کردم . حقت نبود ..
کارینا : عیبی نداره . آدما گاهی می دونن دارن چیکار می کنن ولی چاره ای جز انجام اون کار ندارن . حداقل این همون چیزیه که خودشون احساس می کنن .
سحر : حالا من هیچی رو حس نمی کنم جز تورو ..
کارینا : و حالا نوبت اینه که در این لحظه های پر شکوه زندگیت به اوج لذت برسی . دیگه این قدر ناراحت نباش ..
سحر: بگو منو بخشیدی تا ناراحت نباشم .
کارینا : به خاطر چی ببخشمت ؟ به خاطر کارایی که نکردی ؟ من که الان صحیح و سالم پیشتم .
سحر: از نظر روحی چی اذیت نشدی ؟..
کارینا می خواست بهش بگه ای کاش آدما خود خواهی خودشونو همون اول کنار می ذاشتن تا بتونن دیگری رو تحمل کنن ولی چیزی نگفت . اونم حس کرده بود که سحر دیگه اون سحر سابق نیست . وقتی دل آدم نرم بشه دیگه نرم شده .. کارینا پا های سحرو به دو سمت بازشون کرد . هنوز کس سحر بوی خون می داد . ولی کارینا با عشق زبونشو می کشید روش . می دونست که اون چقدر لذت می بره . داغی لبه های کس سحر و خیسی اونو به خوبی احساس می کرد ... سحر با پا هاش به دو طرف صورت کارینا فشار می آورد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
کارینا : آره عزیزم واسه همینه که اون اول مچ دستمو بیشتر فرو نکردم توی کست . وگرنه این مشکلاتو نداشتیم ...
دکتر یاسمن اومد جلو و به اونا تبریک گفت .
-آفرین به هر دو تا تون .. کارتون حرف نداشت ..
کارینا : ولی این که کوه کندن نبود ..
کیمیا هم اومد اول عروسشو غرق بوسه کرد . زنا طوری رفتار می کردن که انگاری اومدن به یه مجلس عروسی . دکتر جعبه شیرینی رو گرفته بود دستش و به یکی یکی اونا تعارف می کرد . یگانه و ساناز در حالی که دست توی کمر هم داشتن خودشونو به کارینا و سحر رسوندن . اونا یه زوج دیگه ای بودن که باید مثل کارینا و سحر عمل می کردند . یعنی ساناز هم فعلا دختر بود .. و ماریا و سپیده هم زوج دیگه ای که در این جا ماریا باید همون کاری رو برای سپیده انجام می داد که کارینا واسه سحر کرده بود ...
ساناز در حالی که صورن سحر رو می بوسید گفت عزیزم حالا دیگه از میون ما جدا شدی . دیگه جوجه نیستی به جمع مرغا پیوستی .
سحر : فدای شما من همیشه با شما و در کنار شما هستم . حالا هم که چیزی نشده . از این به بعد بیشتر با هم حال می کنیم . دکترجان ممنونم که ما رو تهییجمون کردی
مهوش : حالا دیگه وقتشه که بقیه دخترا کارشونو به خوبی انجام بدن .
سپیده : بریم ماریا جون ؟
ماریا : من که حرفی ندارم .
دو تایی شون رفتن به سمتی .. ساناز و یگانه هم یه چند متر دور تر از اونا روی زمین قرار گرفتند .
یگانه : مامان واسه ما هم شیرینی میاری ؟
یاسمن : فدات شم دخترم .عروس گلم . تو که اصلا خود شیرینی هستی . همه تون گلید . یکی از یکی دوست داشتنی تر ..
دکتر اومد وسط هم سن و سالای خودش نشست و گفت می بینی ؟ عجب بند و بساطی شده . شل گیری این سه تا دختر کلی ما رو علافمون کرده ولی خودمونیم حال داد . فکر می کنم این جا مطب و اتاق عمله و دارم چند تا کار مفید انجام میدم .
سحر سرشو گذاشته بود رو سینه های کارینا و کارینا موهاشو نوازش می کرد . سحر هم لباشو باز کرده و اونا رو گذاشته بود رو نوک سینه ها ی کارینا ... حس کرد که خیلی لذت می بره از میک زدن اونا . شاید کارینا یک کار معمولی رو واسش انجام داده بود ولی همین که اونو در یه حالت استرس تنها نذاشته با هاش همراهی کرده بود واسش خیلی ارزشمند بود . صدای ضربان قلب و نفسهای آروم کارینا رو می شنید . کارینا : سحر خیلی می سوزه ؟ چی شده عزیزم .. چرا ساکتی ...
کارینا حس کرد که چند قطره اشک از گونه های سحر ریخته رو سینه اش ...
-داری گریه می کنی ؟ واسه چی ؟ عیبی نداره . دکتر گفته که نگران نباش من خودم همه چی رو درست می کنم . حالا می تونی راحت تر لذت ببری . عزیزم . گریه نکن دلشو ندارم ..
سحر : این جوری حرف نزن ..
کارینا : چیه ناراحت میشی ؟ پس چه جوری حرف بزنم ..
سحر لباشو گذاشت رو لبای کارینا .. چشاشو بست . فشار لباشو زیاد تر کرد .. اون دوست نداشت جز کارینا کسی اشکاشو حس کنه ...
سحر : می دونی واسه چی گریه می کنم ؟
کارینا : دیدم دوست نداری بگی و طفره میری دیگه ادامه ندادم ..
سحر : واسه این که خیلی دوستت دارم ..
کارینا : همین ؟ منم دوستت دارم . ولی گریه نمی کنم . اما گریه های تو حالا داره اشکامو در میاره .
سحر : از خودم بدم میاد .. من خیلی اذیتت کردم . حقت نبود . تو که این قدر خوبی .. کارینا : عزیزم . کی گفته من خوبم ؟ من همونی هستم که باید باشم ..همونی که بودم . کارینا لباشو گذاشت رو صورت سحر و اون صورت خیسو می بوسید .
سحر : خیلی اذیتت کردم . حقت نبود ..
کارینا : عیبی نداره . آدما گاهی می دونن دارن چیکار می کنن ولی چاره ای جز انجام اون کار ندارن . حداقل این همون چیزیه که خودشون احساس می کنن .
سحر : حالا من هیچی رو حس نمی کنم جز تورو ..
کارینا : و حالا نوبت اینه که در این لحظه های پر شکوه زندگیت به اوج لذت برسی . دیگه این قدر ناراحت نباش ..
سحر: بگو منو بخشیدی تا ناراحت نباشم .
کارینا : به خاطر چی ببخشمت ؟ به خاطر کارایی که نکردی ؟ من که الان صحیح و سالم پیشتم .
سحر: از نظر روحی چی اذیت نشدی ؟..
کارینا می خواست بهش بگه ای کاش آدما خود خواهی خودشونو همون اول کنار می ذاشتن تا بتونن دیگری رو تحمل کنن ولی چیزی نگفت . اونم حس کرده بود که سحر دیگه اون سحر سابق نیست . وقتی دل آدم نرم بشه دیگه نرم شده .. کارینا پا های سحرو به دو سمت بازشون کرد . هنوز کس سحر بوی خون می داد . ولی کارینا با عشق زبونشو می کشید روش . می دونست که اون چقدر لذت می بره . داغی لبه های کس سحر و خیسی اونو به خوبی احساس می کرد ... سحر با پا هاش به دو طرف صورت کارینا فشار می آورد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر