ستاره همچنان حرف می زد و من به صدای امواجی که به ساحل می رسیدند گوش می دادم . امواجی که که تا مدتی دیگه نمی تونستم اونا رو به این صورت حسشون کنم . باز هم به پرنده ای فکر می کردم که از قفس تن من جدا میشه . باید زن و فرزند و عشق و این دنیا رو ولش می کردم . آخه من که نخواسته بودم پا به این کره خاکی بذارم . حالا چرا نباید با اراده خودم از این دنیا برم . من که نمی خوام بمیرم .
-ستاره من نمی خوام بمیرم . نمی خوام حالا بمیرم . حالا که همه چی بر وفق مراده . من اینو به کی بگم . ببین من یه آدم بی مصرفم . خیلی ها دوستم دارن ولی من نتونستم اونا رو اون جوری که شایسته اوناست دوست داشته باشم . من نمی تونم اسم خودمو بذارم یک انسان . من نمی تونم یک انسان باشم .
ستاره : چرا این حرفو می زنی . تو هر کی که باشی دیگه از اون حضرت آدمی که خدا بهش دل خوش کرده بود که بالاتر نیستی . اون خدا رو ناراحت کرد .. ولی با این حال اونو بخشید . گاه می بینی گناهکارا ازت راضین . خشنود هستن . چرا ؟ چون در جهت اونا گام بر می داری . کاری می کنی که اونا خوششون میاد .. ولی حالا ببین .. ببین که چه جوری آدمای مهربون .. اونایی که دلشون پاکه دوستت دارن ؟ ببین که چگونه یه عده ای که تا دیروز معتاد بودن و امروز ترک اعتیاد کردن دارن با تمام وجود از خدا می خوان که بهت سلامتی بده . چرا این قدر دور بریم ... فرض می کنیم همه این آدما هیچ .. فرض می کنیم که تو همه اونا رو گناهکار بدونی که این جور نیست . تو بهشون خد مت کردی ... اما این فرشته کوچولو ها رو چی میگی ؟ فرشته هایی که به اقتضای سنشون هنوز اون جور که باید و شاید خدا رو نمی شناسن . اونا تو رو حس می کنن . خدا رفته توی وجود تو .. توی وجود تو هست و اونا تو رو حس می کنن . عزیزم وقتی اون فرشته کوچولو ها دوستت دارن .. تو رو صدا می زنن پس بدون که تو دوست داشتنی هستی و خدا هم دوستت داره . ولی نمی تونی حکمت اونو تشخیص بدی . شاید بعضی وقتا خود خدا این اجازه رو بهت بده که از کاراش سر در بیاری .. تو نمی تونی رو هیچی حساب کنی .. نمی دونم چه جوری بگم فر هوش . یه حسی هست که واسه خود منم درد ناکه
-بگو من ناراحت نمیشم ستاره . من خودم می دونم که همین روزا کارم تمومه .. دیگه چیزی ازم نمونده ... فقط همین قدر می تونم بخورم که بتونم نفس بکشم و چند جمله ای بر زبون بیارم ....
ستاره : دلم نمیاد اینا رو بگم ولی خب دو حالت داره .. یا خدا تو رو به همین زودی با خودش می بره ....
ستاره نتونست ادامه بده ... اشک بازم امونش نداد ....
-ستاره ..منو ببخش .. منو ببخش ... ..
ادامه داد ..
-یا این که معجزه شو نشون می ده . رحمت و کرامتشو لطفشو نشون میده .. هر کاری بکنه درسته . در هر صورت تو باید مصلحت اونو قبول کنی . ولی من نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . من نمی تونم بپذیرم که که تو رو دیگه در کنار خودم نداشته باشم . من نمی تونم ..نمی تونم ... من الان دارم شبانه روز دعا می کنم . همه مون داریم همین کارو می کنیم . نمی تونم .. نمی تونم .. نمی تونم .. نمی تونم نبودن تو رو حس کنم ..
-ستاره این حرفا رو نزن . من که عشق تو رو رد کردم ...
ستاره : ولی همین که در کنارمنی این بزرگترین مایه امید و دلخوشی منه . حالا گاهی می بینی آدم به اونی که دوستش داره نمی رسه . خودت گفتی که در عشق باید به دو سوی قضیه توجه داشت . باید دو طرف رو در نظر گرفت . نمیشه کسی رو محکوم کرد که چرا کس دیگه ای رو دوست داره و یا این که یکی دیگه رو دوست نداره . من هر شب دارم کابوس می بینم . نباید اینا رو به تو بگم . نباید بگم ولی می دونم که درکم می کنی . تو حالا همسر فروزانی . درست نیست که من بخوام تا این حد احساسات خودمو نشون بدم . ولی ..ولی .. دیگه نمی دونم چیکار کنم . منم در مانده ام . جز خدا امیدی ندارم . اون تو رو مریضت نکرده . یه جای کار اشتباه کردی تا به این جا رسیدی . وقتی خدا تو رو به دنیا میاره پاک و معصومی .. ولی اون می تونه حالا معجزه خودشو بفرسته .. اون می تونه ... خدا می تونه ... تو داری از خاطراتت می نویسی . تو داری از نوشته هات میگی ... تو داری این روز ها رو به روی کاغذ میاری . منم دارم همین کارو می کنم . منم دارم از خاطره هام میگم ... منم دارم احساس خودمو بیان می کنم .. ولی دوست ندارم به یه سدی بر خورد کنم که دیگه نتونم بنویسم . دلم می خواد از خوبی ها بنویسم . از پیوند آدما . از محبت و عشق بین اونا . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
-ستاره من نمی خوام بمیرم . نمی خوام حالا بمیرم . حالا که همه چی بر وفق مراده . من اینو به کی بگم . ببین من یه آدم بی مصرفم . خیلی ها دوستم دارن ولی من نتونستم اونا رو اون جوری که شایسته اوناست دوست داشته باشم . من نمی تونم اسم خودمو بذارم یک انسان . من نمی تونم یک انسان باشم .
ستاره : چرا این حرفو می زنی . تو هر کی که باشی دیگه از اون حضرت آدمی که خدا بهش دل خوش کرده بود که بالاتر نیستی . اون خدا رو ناراحت کرد .. ولی با این حال اونو بخشید . گاه می بینی گناهکارا ازت راضین . خشنود هستن . چرا ؟ چون در جهت اونا گام بر می داری . کاری می کنی که اونا خوششون میاد .. ولی حالا ببین .. ببین که چه جوری آدمای مهربون .. اونایی که دلشون پاکه دوستت دارن ؟ ببین که چگونه یه عده ای که تا دیروز معتاد بودن و امروز ترک اعتیاد کردن دارن با تمام وجود از خدا می خوان که بهت سلامتی بده . چرا این قدر دور بریم ... فرض می کنیم همه این آدما هیچ .. فرض می کنیم که تو همه اونا رو گناهکار بدونی که این جور نیست . تو بهشون خد مت کردی ... اما این فرشته کوچولو ها رو چی میگی ؟ فرشته هایی که به اقتضای سنشون هنوز اون جور که باید و شاید خدا رو نمی شناسن . اونا تو رو حس می کنن . خدا رفته توی وجود تو .. توی وجود تو هست و اونا تو رو حس می کنن . عزیزم وقتی اون فرشته کوچولو ها دوستت دارن .. تو رو صدا می زنن پس بدون که تو دوست داشتنی هستی و خدا هم دوستت داره . ولی نمی تونی حکمت اونو تشخیص بدی . شاید بعضی وقتا خود خدا این اجازه رو بهت بده که از کاراش سر در بیاری .. تو نمی تونی رو هیچی حساب کنی .. نمی دونم چه جوری بگم فر هوش . یه حسی هست که واسه خود منم درد ناکه
-بگو من ناراحت نمیشم ستاره . من خودم می دونم که همین روزا کارم تمومه .. دیگه چیزی ازم نمونده ... فقط همین قدر می تونم بخورم که بتونم نفس بکشم و چند جمله ای بر زبون بیارم ....
ستاره : دلم نمیاد اینا رو بگم ولی خب دو حالت داره .. یا خدا تو رو به همین زودی با خودش می بره ....
ستاره نتونست ادامه بده ... اشک بازم امونش نداد ....
-ستاره ..منو ببخش .. منو ببخش ... ..
ادامه داد ..
-یا این که معجزه شو نشون می ده . رحمت و کرامتشو لطفشو نشون میده .. هر کاری بکنه درسته . در هر صورت تو باید مصلحت اونو قبول کنی . ولی من نمی تونم دوری تو رو تحمل کنم . من نمی تونم بپذیرم که که تو رو دیگه در کنار خودم نداشته باشم . من نمی تونم ..نمی تونم ... من الان دارم شبانه روز دعا می کنم . همه مون داریم همین کارو می کنیم . نمی تونم .. نمی تونم .. نمی تونم .. نمی تونم نبودن تو رو حس کنم ..
-ستاره این حرفا رو نزن . من که عشق تو رو رد کردم ...
ستاره : ولی همین که در کنارمنی این بزرگترین مایه امید و دلخوشی منه . حالا گاهی می بینی آدم به اونی که دوستش داره نمی رسه . خودت گفتی که در عشق باید به دو سوی قضیه توجه داشت . باید دو طرف رو در نظر گرفت . نمیشه کسی رو محکوم کرد که چرا کس دیگه ای رو دوست داره و یا این که یکی دیگه رو دوست نداره . من هر شب دارم کابوس می بینم . نباید اینا رو به تو بگم . نباید بگم ولی می دونم که درکم می کنی . تو حالا همسر فروزانی . درست نیست که من بخوام تا این حد احساسات خودمو نشون بدم . ولی ..ولی .. دیگه نمی دونم چیکار کنم . منم در مانده ام . جز خدا امیدی ندارم . اون تو رو مریضت نکرده . یه جای کار اشتباه کردی تا به این جا رسیدی . وقتی خدا تو رو به دنیا میاره پاک و معصومی .. ولی اون می تونه حالا معجزه خودشو بفرسته .. اون می تونه ... خدا می تونه ... تو داری از خاطراتت می نویسی . تو داری از نوشته هات میگی ... تو داری این روز ها رو به روی کاغذ میاری . منم دارم همین کارو می کنم . منم دارم از خاطره هام میگم ... منم دارم احساس خودمو بیان می کنم .. ولی دوست ندارم به یه سدی بر خورد کنم که دیگه نتونم بنویسم . دلم می خواد از خوبی ها بنویسم . از پیوند آدما . از محبت و عشق بین اونا . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر