انگشتای کارینا همچنان با کس سحر در حال ور رفتن بود . سحر مدام سرشو از این پهلو به اون پهلو می غلتوند . اون یه حس جدید داشت . تا به حال همچین حالتی بهش دست نداده بود . چون انگشتا از مرز کسش رد شده بودن . سحر دیگه تمام اون موش و گربه بازیها و دسیسه چینی هایی رو که علیه کارینا داشت در اون لحظات فراموش کرده بود . حالا به جای این که از از دست دادن دختریش ناراحت بوده استرس داشته باشه بیشتر به این خاطر مضطرب بود که نکنه بعد از پاره شدن بکارت حالش بد شه یا این که بهش خونریزی دست بده ....
سحر : کارینا مراقبی .
کارینا : آره عزیزم نگران نباش ..
سحر حس کرد که بیش از هر وقت دیگه ای آرزو داره که یک زن شه . چون لذت حرکت انگشتای کارینا رو در کسش حس می کرد . کارینا سعی کرد که حواسش متوجه کار خودش باشه . درست مث یه هنر پیشه ای که داره فیلم بازی می کنه و جز اون به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنه .. برای یه لحظه بی اراده نگاهش متوجه پشت سرش شد . بقیه به اونا نگاه می کردند . حتی اون سه تا زن میانسال که سخت همو در آغوش گرفته بودند و مرتب حالتشونو عوض می کردند تقریبا ساکت شده و می خواستن ببینن نتیجه کار چی میشه ؟ کیمیا کاملا رو زمین دراز کشیده به دمر افتاده بود . دکتر یاسمن هم به دقت به کارینا نگاه می کرد که چگونه و با چه حالتی با سحر ور میره و اگه مشکل خاصی پیش اومد بره کمکشون . هر چند وسایل پزشکی و ابزار خاصی رو به همراه نداشت ولی می تونست در این خصوص نظرشو اعلام کنه . مهوش خودشو کاملا رو تن کیمیا منطبق کرد البته دو تا دستاشو گذاشت رو زمین که بدنش فشار زیادی به کیمیا نیاره . در عوض کسشو با فشار به کون کیمیا می مالوند .. مهوش : اووووووففففففف این چی داره .. هر چی می مالونمش بازم حس می کنم که به من حال میده ..
کیمیا : مهوش جون یه خورده با هام ور برو اعصابمو آروم کن . الان انگاری که دکتر رفته توی مطب ..
مهوش : تو هم به جای این که نگران سحر باشی بیشتر حواست هست به کارینا .. کیمیا : آخه می خوام عروس خوشگلم کارینا کارشو به بهترین نحوی انجام بده .
-حتما این کارو انجام میده . مطمئن باش . من به کارینا اطمینان دارم . اون خیلی مسلطه . اینو نشون داده . همین که تونسته دل تو رو به دست بیاره باید متوجه باشی که در زمینه های دیگه هم موفقه ..
کیمیا : مگه من چمه ؟
مهوش : تو خیلی سختگیری . مو رو از ماست بیرون می کشی .
کیمیا : ولی اگه یکی اعتماد منو جلب کنه و بهم محبت کنه حتی جونمو واسش میدم . من یک تار موی کارینا رو به دنیا نمیدم .
مهوش : اووووووههههههه کی میره این همه راه رو . خب منم عروس دارم دیگه . مهوش کف دستشو گذاشت لای پای کیمیای به دمر افتاده و با کس اون ور می رفت ... کارینا همچنان با کس سحرمشغول بود ..
کارینا : سحر جون استرس نداشته باش .. بهت قول میدم چیزیت نمیشه . یه خانوم میشی و اون وقت می تونی حال کنی .. از این به بعد دیلدو رو می تونی توی کست هم فرو کنی . دوستات سپیده و ساناز هم می تونن به خودشون کیر مصنوعی ببندن و اونو فرو کنن توی کست .
اون با این حرفاش تا می تونست اون دختر رو آرومش کرد وقتی کارینا به سحر گفت که دوستات سپیده و ساناز می تونن باهات حال کن سحر به یاد این افتاد که تا حالا کارینا جایی توی دلش نداشته و اونو به عنوان یه دوست حساب نمی کرده . کف دست راست کارینا خسته شده بود ولی با این حال می خواست حداکثر فعالیتشو انجام بده تا اون جایی که می تونه . یه لحظه سحر یه جیغی کشید
-آهههههههه آخخخخخخخخخ یه دردی رو حس می کنم . انگار یه چیزی یه حالت پارگی پیدا کرده ترکیده .. ...
کارینا : یعنی میگی انگشتمو بیرون بکشم ؟ چرا رنگت زرد شده ....
دکتر یاسمن خودشو به اونا رسوند و دستمال کاغذی رو کنارشون گذاشت . کارینا دو زاریش افتاد . حس کرد انگشتش تر شده .. صورتشو به صورت سحر نزدیک کرد .. سحر : تموم شد ؟ خیلی خون اومد ؟
کارینا : هنوز هیچی معلوم نیست . دختر تو چرا این قدر می ترسی ؟ انگار که شمشیر خوردی . تو که با شمشیر غریبه نیستی ..
سحر : حالا منو خجالتم میدی ؟
کارینا : دشمنت خجالت بکشه . من که دشمنت نیستم .
کارینا لباشو گذاشت رو لبای سحر تا این جوری حواسشو پرت کنه . خیلی آروم انگشتاشو بیرون کشید غرق خون بود . دکتر خودشو به کارینا رسوند و انگشتاشو با دستمال پاک کرد . ولی در ادامه این کارینا بود که در حال بوسیدن سحر از دستمال کاغذی برای پاک کردن کس سحر استفاده می کرد . هر بار که سحر میومد یه چیزی بگه کیمیا فشار بوسه رو زیاد می کرد . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
سحر : کارینا مراقبی .
کارینا : آره عزیزم نگران نباش ..
سحر حس کرد که بیش از هر وقت دیگه ای آرزو داره که یک زن شه . چون لذت حرکت انگشتای کارینا رو در کسش حس می کرد . کارینا سعی کرد که حواسش متوجه کار خودش باشه . درست مث یه هنر پیشه ای که داره فیلم بازی می کنه و جز اون به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنه .. برای یه لحظه بی اراده نگاهش متوجه پشت سرش شد . بقیه به اونا نگاه می کردند . حتی اون سه تا زن میانسال که سخت همو در آغوش گرفته بودند و مرتب حالتشونو عوض می کردند تقریبا ساکت شده و می خواستن ببینن نتیجه کار چی میشه ؟ کیمیا کاملا رو زمین دراز کشیده به دمر افتاده بود . دکتر یاسمن هم به دقت به کارینا نگاه می کرد که چگونه و با چه حالتی با سحر ور میره و اگه مشکل خاصی پیش اومد بره کمکشون . هر چند وسایل پزشکی و ابزار خاصی رو به همراه نداشت ولی می تونست در این خصوص نظرشو اعلام کنه . مهوش خودشو کاملا رو تن کیمیا منطبق کرد البته دو تا دستاشو گذاشت رو زمین که بدنش فشار زیادی به کیمیا نیاره . در عوض کسشو با فشار به کون کیمیا می مالوند .. مهوش : اووووووففففففف این چی داره .. هر چی می مالونمش بازم حس می کنم که به من حال میده ..
کیمیا : مهوش جون یه خورده با هام ور برو اعصابمو آروم کن . الان انگاری که دکتر رفته توی مطب ..
مهوش : تو هم به جای این که نگران سحر باشی بیشتر حواست هست به کارینا .. کیمیا : آخه می خوام عروس خوشگلم کارینا کارشو به بهترین نحوی انجام بده .
-حتما این کارو انجام میده . مطمئن باش . من به کارینا اطمینان دارم . اون خیلی مسلطه . اینو نشون داده . همین که تونسته دل تو رو به دست بیاره باید متوجه باشی که در زمینه های دیگه هم موفقه ..
کیمیا : مگه من چمه ؟
مهوش : تو خیلی سختگیری . مو رو از ماست بیرون می کشی .
کیمیا : ولی اگه یکی اعتماد منو جلب کنه و بهم محبت کنه حتی جونمو واسش میدم . من یک تار موی کارینا رو به دنیا نمیدم .
مهوش : اووووووههههههه کی میره این همه راه رو . خب منم عروس دارم دیگه . مهوش کف دستشو گذاشت لای پای کیمیای به دمر افتاده و با کس اون ور می رفت ... کارینا همچنان با کس سحرمشغول بود ..
کارینا : سحر جون استرس نداشته باش .. بهت قول میدم چیزیت نمیشه . یه خانوم میشی و اون وقت می تونی حال کنی .. از این به بعد دیلدو رو می تونی توی کست هم فرو کنی . دوستات سپیده و ساناز هم می تونن به خودشون کیر مصنوعی ببندن و اونو فرو کنن توی کست .
اون با این حرفاش تا می تونست اون دختر رو آرومش کرد وقتی کارینا به سحر گفت که دوستات سپیده و ساناز می تونن باهات حال کن سحر به یاد این افتاد که تا حالا کارینا جایی توی دلش نداشته و اونو به عنوان یه دوست حساب نمی کرده . کف دست راست کارینا خسته شده بود ولی با این حال می خواست حداکثر فعالیتشو انجام بده تا اون جایی که می تونه . یه لحظه سحر یه جیغی کشید
-آهههههههه آخخخخخخخخخ یه دردی رو حس می کنم . انگار یه چیزی یه حالت پارگی پیدا کرده ترکیده .. ...
کارینا : یعنی میگی انگشتمو بیرون بکشم ؟ چرا رنگت زرد شده ....
دکتر یاسمن خودشو به اونا رسوند و دستمال کاغذی رو کنارشون گذاشت . کارینا دو زاریش افتاد . حس کرد انگشتش تر شده .. صورتشو به صورت سحر نزدیک کرد .. سحر : تموم شد ؟ خیلی خون اومد ؟
کارینا : هنوز هیچی معلوم نیست . دختر تو چرا این قدر می ترسی ؟ انگار که شمشیر خوردی . تو که با شمشیر غریبه نیستی ..
سحر : حالا منو خجالتم میدی ؟
کارینا : دشمنت خجالت بکشه . من که دشمنت نیستم .
کارینا لباشو گذاشت رو لبای سحر تا این جوری حواسشو پرت کنه . خیلی آروم انگشتاشو بیرون کشید غرق خون بود . دکتر خودشو به کارینا رسوند و انگشتاشو با دستمال پاک کرد . ولی در ادامه این کارینا بود که در حال بوسیدن سحر از دستمال کاغذی برای پاک کردن کس سحر استفاده می کرد . هر بار که سحر میومد یه چیزی بگه کیمیا فشار بوسه رو زیاد می کرد . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر