نگاهمو از ستاره نمی گرفتم . دلم می خواست اون هرچی از خدا می خواد بتونه بهش برسه . فقط نمی تونست به من برسه ..حالا باید چیکار می کردم . چیکار باید می کردم . جز دعا چه کاری ازم بر میومد . این که صبح منو می بردن به بیمارستان و غروب بر می گردوندند که دردی رو دوا نمی کرد . .. یک بار با گوشای خودم شنیدم که نباید هزینه بی خود کنم .. البته اینو به من نگفتن . من نمی دونم این چه طرز بر خورد بود . تازه مثلا من آدم خیر شهر بودم .. ولی بازم دستشون درد نکنه . بیمار زیاد بوده تخت واسه بستری شدن کم بود . منم انتظاری نداشتم از کسی که بخواد توجه بیش از اندازه به من داشته باشه . سر گیجه های شدیدم شروع شده بود . دیگه حتی سبک ترین غذاها رو هم نمی تونستم بخورم . و این زنگ خطری بود که داشت به من می گفت داریم می رسیم به خونه آخر . فقط می تونستم یه مقدار آب جوشیده بخورم . حالا دیگه از گوشه و کنار صداهایی می شنیدم که خدایا چرا این قدر باید عذاب بکشه .. نمی دونستم که واسه من آرزوی مرگ می کنن یا زندگی . نمی دونستم .. خدایا نمی دونم چرا حس می کنم که منم دارم ایمانمو از دست میدم . آخه از کارات سر در نمیارم . منو از مرگ نجات میدی و چند چشمه از زندگی رو نشونم میدی . تشنه ترم می کنی و حالا که وابسته ترم کردی می خوای که منو با خودت ببری . واسه چی ؟ خدایا .. به من بگو این چه حکمتیه ! من که گفتم اشتباه کردم . گناه کردم که ازت مرگ خواستم .. من نمی خوام بمیرم . من می خوام پسرمو بغل کنم . عطر خوش بچگی ها شو با تمام وجودم احساس کنم . فروزانمو در کنار حودم داشته باشم . پدر و مادر و خواهرمو .. حتی ستاره ای رو که با همه بدی هام با همه بی توجهی هام دوستم داره و اون اگه نبود که کمک های تو رو به من برسونه من امروز هیچی نبودم . خدایا ..چیکار می تونی بکن . یه کاری بکن .... منو ببخش خدا اگه حرفی می زنم که ناراحتت می کنم . دست خودم نیست . من به دنیا به اون چیزی که درش هست علاقه مند شدم . من به لبخند پسرم به گریه هاش عادت کردم . به این که چطور وقتی گرسنه اش میشه با اون حرکات نازش به دنبال سینه مادرش می گرده . من به شنیدن کلام دوستت دارم های فروزان عادت کردم . عادت کردم به این که هر روز صبح وقتی که بیدار میشم سرمو رو سینه اش ببینم .. که چه جوری منو تحمل کرده .. چه جوری امید وارم می کنه .. چه جوری لبهای خشک و زبون بریده شده منو تحمل می کنه . چه جوری تحمل می کنه که یک اسکلتو در آغوشش داشته باشه .. من عادت کردم به ناز کشیدنهای مادری که همیشه براش یک کودکم .. مادری که من همه چیز اونم . هر چند اون فر زانه رو داره ولی اون دوستم داره تقصیر من که نیست و پدری که بیشتر وقتا عشقشو به من توی سینه اش نگه داشته ولی می دونم اگه بمیرم یه داغی رو سینه اش می شینه که تا ابد با هاشه .. و خواهری که خودشو وقف من کرده .. و یه عده آدمی که خدا لیاقت داده یاور و مونس اونا باشم . خدایا تو مرگ رو حکمت و راهی برای رسیدن به تکامل حقیقی قرار دادی . ولی حالا زوده .. زوده .. یعنی من نمی خوام که الان بمیرم .. الان که میرم خودمو پیدا کنم . حالا می تونستم خیلی چیزا رو ببینم . مثل بچگی هام به کف موج در روی ساحل فکر کنم . به این که پرستو ها چقدر واسه ساختن لونه ها شون زحمت می کشن . ولی دیگه نمی تونستم ببینم که پرستو ها چه جوری به جوجه هاشون پرواز یاد میدن .. دیگه نمی تونستم سبز شدن درختا رو ببینم . شکوفه های بهاری رو ... دیگه نمی تونستم شاهد خوشحالی مردمی باشم که عید رو به هم تبریک میگن . زندگی خیلی قشنگه ..اما وابستگی ها رو این قشنگی ها اثر می ذاره . نمی ذاره که آدم اون جوری باشه که خودش دوست داره ...
-فروزان ..نمی خوام بگم بعد از من چیکار کن و چیکار نکن . چون مرده ها نمی تونن واسه زنده ها تصمیم بگیرن . من تا زمانی که در کنار توام و نفس می کشم حق حرف زدن دارم . فقط می خواستم ازت بخوام که به یادم باشی .. بازم یه جایی واسه من توی قلبت نگه داشته باشی ... من همه چی رو می بینم . این طور میگن . ولی دستم دیگه بهت نمی رسه .. همین که حس کنم به من فکر می کنی یه دنیا ارزش داره واسه من . می تونم در کنار تو باشم .. می تونم حست کنم . این طور میگن .. آدم تا خودش نمیره که نمی تونه تجربه کنه .. مراقب سپهر باش . می دونم که هستی . می دونم که خودت رو وقف اون می کنی .. من می دونم ..
فروزان : یه چیزی بهم میگه تو حالت خوب میشه ..
-یعنی به زودی یه داروی جدیدی کشف میشه ؟
فروزان : ستاره میگه درمان همه درد ها در این جهان هست . میگه مگه غیر از اینه که تمام بیماریها علتی داره و در اثر نبودن یه چیزایی بیماری به وجود میاد ؟
-آره .. همینه فروزان ..
فروزان : خب وقتی همونا باشن ..عوامل ایجاد کننده اش تقویت شن سلامتی بر می گرده دیگه ..
-به شرطی که ما بدونیم اون عوامل چیه .. چقدر زمان می بره برای باز گردوندن اون عوامل به بدن ... و چطور میشه اونا رو بر گردوند .. اما من فرصت زیادی ندارم .. اینا رو فعلا میشه به حساب حرف و رویا گذاشت ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
-فروزان ..نمی خوام بگم بعد از من چیکار کن و چیکار نکن . چون مرده ها نمی تونن واسه زنده ها تصمیم بگیرن . من تا زمانی که در کنار توام و نفس می کشم حق حرف زدن دارم . فقط می خواستم ازت بخوام که به یادم باشی .. بازم یه جایی واسه من توی قلبت نگه داشته باشی ... من همه چی رو می بینم . این طور میگن . ولی دستم دیگه بهت نمی رسه .. همین که حس کنم به من فکر می کنی یه دنیا ارزش داره واسه من . می تونم در کنار تو باشم .. می تونم حست کنم . این طور میگن .. آدم تا خودش نمیره که نمی تونه تجربه کنه .. مراقب سپهر باش . می دونم که هستی . می دونم که خودت رو وقف اون می کنی .. من می دونم ..
فروزان : یه چیزی بهم میگه تو حالت خوب میشه ..
-یعنی به زودی یه داروی جدیدی کشف میشه ؟
فروزان : ستاره میگه درمان همه درد ها در این جهان هست . میگه مگه غیر از اینه که تمام بیماریها علتی داره و در اثر نبودن یه چیزایی بیماری به وجود میاد ؟
-آره .. همینه فروزان ..
فروزان : خب وقتی همونا باشن ..عوامل ایجاد کننده اش تقویت شن سلامتی بر می گرده دیگه ..
-به شرطی که ما بدونیم اون عوامل چیه .. چقدر زمان می بره برای باز گردوندن اون عوامل به بدن ... و چطور میشه اونا رو بر گردوند .. اما من فرصت زیادی ندارم .. اینا رو فعلا میشه به حساب حرف و رویا گذاشت ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر