فرنگیس منو یواش یواش برد به فضای خارج از مهمونی .. یعنی به حیاط ...
-وحید می خواستم یه سفارشی بهت بکنم . حواست به این دخترا باشه . خیلی خطر ناکن . این روزا می خوان هر طوری شده شوهر تور کنن . میرن هزار جور کار کثیف می کنن و بعد می خوان خودشونو بندازن گردنت . متوجه میشی چی میگم ؟الان چه وقت زن گرفتنته . من تو رو از همون بچگی که با خاله آزی می رفتیم سینما و تو رو با خودمون می بردیم می شناسم مگه چند سال ازت بزرگترم .
از اون حرفه ای ها بود . حس کردم که به خارش افتاده و هر جوری که شده باید خارششو بگیرم . ولی نمی تونستم . منو برد یه قسمت خلوتی که اگه کسی هم از اون سمت عبور می کرد متوجه ما نمی شد . مگر این که به اون راه آشنایی می داشت و خودشو می رسوند به اون جا . یک زن سی و شش ساله انگار داشت بچه گول می زد .. لباشو گذاشت رو صورت من و گفت یادش به خیر بچه که بودی چقدر می بوسیدمت . من که هر چی فکر می کردم از وقتی که یادم میومد با اینا می رفتم بیرون اون منو نبوسیده بود . فکر کنم می خواست یه بهونه ای برای بوسیدن من داشته باشه . خودشو بهم چسبوند ..
-آخخخخخخخ تو که می دونی که دخترا چقدر خطر ناکن ..
داشت دیوونه ام می کرد . لباشو گذاشت پس گردنم . خودشو بهم چسبوند . قدم کمی بلند تر بود . انگاری کیرم می خورد به شکمش .. ولی اون طوری بغلم زده بود که نمی تونستم تکون بخورم . داغ شده بودم .. دستشو گذاشت رو شلوارم .. و با ورم کیر ورم کرده ام بازی می کرد . منم بی حس شده بودم و دستامو از زیر پا هاش رسونده بودم به قسمت شورتش و به کونش چنگ انداخته بودم ... خودمو کمی شل کرده بودم که بتونم پایین تر قرار بگیرم . اونم وسط بدنشو به جایگاه کیر من می مالوند . طوری که دیگه حس و توانو ازم گرفته بود . حس کردم آب کیرم می خواد خارج شه . دو سه تا پرشو انجام داد و با لذت در حال انزال از درون و داخل شلوار بودم که دیدم صدای خاله آزی اومد .. بخشکی شانس . این از کجا پیداش شده که زهر مارمون کرده . فرنگیس که در حال بوسیدنم بود گفت هیس ... خودش میره .. ولی نمی دونم چی شد که خاله آزی فهمید ما اون جاییم .. تا صداشو شنیدم خودمو جمع و جور کردم . فرنگیس هم خودشو مرتب کرد و الکی رفت به سمت چند تا گل و گیاه و گفت من از این مدل خیلی خوشم میاد ..
آزیتا خودشو رسوند به ما ..
-شما کجائین . عین عاشق و معشوقا خلوت کردین .
-این چه حرفیه که می زنی خاله جون ..
-من با فرنگیس شوخی دارم .. تو چرا خودت رو دخالت میدی ...
ظاهرا فرنگیس حس کرد که باید از اون فضاد دور شه . چون نور اون جا کم بود و اگه می رفتیم زیر نور شدید شاید یه آثاری رو می شد روی سر و صورتش پیدا کرد .. من و خاله تنها شدیم .
-ببینم تو و فرنگیس واسه چی خلوت کرده بودین .
-به همون دلیل که تو و منوچهر خان خلوت کرده بودین ..
دستشو ورد بالا تا بذاره زیر گوشم ولی من جا خالی داده و مچشو گرفتم .
-مگه من چیکار کردم آزی جون . تو تا حالا این قدر در مورد من خشن نبودی . یعنی سفارش مامان تا این حد اثر داشته ؟ واسه چی می خوای خودت رو خیلی دلسوز من نشون بدی . بگو چت شده . من ازت انتظار ندارم که بخوای این بر خورد رو با من داشته باشی . اگه دوست نداری دیگه بهت سر نمی زنم ..
-بیا این ورتر ببینمت .. این چیه پس گردنت . اثر روژفرنگیسه .. تف .. تف ...
-اون منو بوسیده . تقصیر من چیه ..
مچ دستای آزیتا رو گرفته و گفتم ببین الان اگه یکی تو رو ببوسه چیکار می کنی ؟ می ذاری زیر گوشش ؟ این پارتی ها شرایطش همینه دیگه . ممکنه تا چند دقیقه دیگه توی هر گوشه این خونه یک زوجی رو ببینی که دارن با هم خوش می گذرونن .
-خیلی گستاخ شدی وحید . خودم آدمت می کنم ..
می خواستم بغلش کنم و همون جا ترتیبشو بدم . زیاده از حد داشت رئیس بازی در می آورد . یعنی اون دوست داره خودشو در اختیار من بذاره ؟ در اختیار خواهر زاده اش ؟ از همون چیزایی که توی داستانها می خونیم و به ندرت در بعضی جا ها می شنویم و در بعضی حوادث با هاش روبرو میشیم ؟ در جامعه ایرانی که فعلا در صفحات حوادث میشه اینا رو خوند ... آزی شزوع کرد با دستمال پشت گردن منو پاک کردن ..
-ولی خاله آزی تو از همه شون خوشگل تری ..
-نمی خوای هندونه زیر بغلم بذاری ..
-بحث هندونه نیست . آدم باید زیبایی ها رو که می بینه بر زبون بیاره و ازش تعریف کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
-وحید می خواستم یه سفارشی بهت بکنم . حواست به این دخترا باشه . خیلی خطر ناکن . این روزا می خوان هر طوری شده شوهر تور کنن . میرن هزار جور کار کثیف می کنن و بعد می خوان خودشونو بندازن گردنت . متوجه میشی چی میگم ؟الان چه وقت زن گرفتنته . من تو رو از همون بچگی که با خاله آزی می رفتیم سینما و تو رو با خودمون می بردیم می شناسم مگه چند سال ازت بزرگترم .
از اون حرفه ای ها بود . حس کردم که به خارش افتاده و هر جوری که شده باید خارششو بگیرم . ولی نمی تونستم . منو برد یه قسمت خلوتی که اگه کسی هم از اون سمت عبور می کرد متوجه ما نمی شد . مگر این که به اون راه آشنایی می داشت و خودشو می رسوند به اون جا . یک زن سی و شش ساله انگار داشت بچه گول می زد .. لباشو گذاشت رو صورت من و گفت یادش به خیر بچه که بودی چقدر می بوسیدمت . من که هر چی فکر می کردم از وقتی که یادم میومد با اینا می رفتم بیرون اون منو نبوسیده بود . فکر کنم می خواست یه بهونه ای برای بوسیدن من داشته باشه . خودشو بهم چسبوند ..
-آخخخخخخخ تو که می دونی که دخترا چقدر خطر ناکن ..
داشت دیوونه ام می کرد . لباشو گذاشت پس گردنم . خودشو بهم چسبوند . قدم کمی بلند تر بود . انگاری کیرم می خورد به شکمش .. ولی اون طوری بغلم زده بود که نمی تونستم تکون بخورم . داغ شده بودم .. دستشو گذاشت رو شلوارم .. و با ورم کیر ورم کرده ام بازی می کرد . منم بی حس شده بودم و دستامو از زیر پا هاش رسونده بودم به قسمت شورتش و به کونش چنگ انداخته بودم ... خودمو کمی شل کرده بودم که بتونم پایین تر قرار بگیرم . اونم وسط بدنشو به جایگاه کیر من می مالوند . طوری که دیگه حس و توانو ازم گرفته بود . حس کردم آب کیرم می خواد خارج شه . دو سه تا پرشو انجام داد و با لذت در حال انزال از درون و داخل شلوار بودم که دیدم صدای خاله آزی اومد .. بخشکی شانس . این از کجا پیداش شده که زهر مارمون کرده . فرنگیس که در حال بوسیدنم بود گفت هیس ... خودش میره .. ولی نمی دونم چی شد که خاله آزی فهمید ما اون جاییم .. تا صداشو شنیدم خودمو جمع و جور کردم . فرنگیس هم خودشو مرتب کرد و الکی رفت به سمت چند تا گل و گیاه و گفت من از این مدل خیلی خوشم میاد ..
آزیتا خودشو رسوند به ما ..
-شما کجائین . عین عاشق و معشوقا خلوت کردین .
-این چه حرفیه که می زنی خاله جون ..
-من با فرنگیس شوخی دارم .. تو چرا خودت رو دخالت میدی ...
ظاهرا فرنگیس حس کرد که باید از اون فضاد دور شه . چون نور اون جا کم بود و اگه می رفتیم زیر نور شدید شاید یه آثاری رو می شد روی سر و صورتش پیدا کرد .. من و خاله تنها شدیم .
-ببینم تو و فرنگیس واسه چی خلوت کرده بودین .
-به همون دلیل که تو و منوچهر خان خلوت کرده بودین ..
دستشو ورد بالا تا بذاره زیر گوشم ولی من جا خالی داده و مچشو گرفتم .
-مگه من چیکار کردم آزی جون . تو تا حالا این قدر در مورد من خشن نبودی . یعنی سفارش مامان تا این حد اثر داشته ؟ واسه چی می خوای خودت رو خیلی دلسوز من نشون بدی . بگو چت شده . من ازت انتظار ندارم که بخوای این بر خورد رو با من داشته باشی . اگه دوست نداری دیگه بهت سر نمی زنم ..
-بیا این ورتر ببینمت .. این چیه پس گردنت . اثر روژفرنگیسه .. تف .. تف ...
-اون منو بوسیده . تقصیر من چیه ..
مچ دستای آزیتا رو گرفته و گفتم ببین الان اگه یکی تو رو ببوسه چیکار می کنی ؟ می ذاری زیر گوشش ؟ این پارتی ها شرایطش همینه دیگه . ممکنه تا چند دقیقه دیگه توی هر گوشه این خونه یک زوجی رو ببینی که دارن با هم خوش می گذرونن .
-خیلی گستاخ شدی وحید . خودم آدمت می کنم ..
می خواستم بغلش کنم و همون جا ترتیبشو بدم . زیاده از حد داشت رئیس بازی در می آورد . یعنی اون دوست داره خودشو در اختیار من بذاره ؟ در اختیار خواهر زاده اش ؟ از همون چیزایی که توی داستانها می خونیم و به ندرت در بعضی جا ها می شنویم و در بعضی حوادث با هاش روبرو میشیم ؟ در جامعه ایرانی که فعلا در صفحات حوادث میشه اینا رو خوند ... آزی شزوع کرد با دستمال پشت گردن منو پاک کردن ..
-ولی خاله آزی تو از همه شون خوشگل تری ..
-نمی خوای هندونه زیر بغلم بذاری ..
-بحث هندونه نیست . آدم باید زیبایی ها رو که می بینه بر زبون بیاره و ازش تعریف کنه .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر