فروزان : این تویی که باید به من روحیه بدی تا بتونم بهتر
به پسرت شیر بدم . بزرگش کنم . باهاش کنار بیام . من به تنهایی نمی تونم بزرگش
کنم . اون پدر منو در میاره . من دوستت دارم . عاشقتم عزیزم . فکر نکن
فراموشت کرده بودم . ته دلم می خواستمت . شاید خودمم باور نمی کردم . ولی
می دونستم که اگه تو رو با یکی دیگه ببینم دیوونه میشم . واسه این که نمی
خواستم تو رو از دست بدم . حالا تو واسم از رفتن نگو .
-یه روزی باید
واقعیت رو پذیرفت . شاید تا ثانیه آخر باور نکنم رفتن رو . ولی باید رفت و
خیلی زود هم باید رفت . آدما میرن اما ازشون خاطره ها می مونه . چندی نمی
گذره که اونایی هم که شاهد رفتنشون بودن میرن دنبالش . ما همه مون رفتنی
هستیم .
من و فروزان رفتیم به سمت خونه ... اما قبل از این که بخواهیم یه
دور هم نشینی ساده داشته باشیم تصمیم گرفتیم که یه عقد دفتر خونه ای داشته
باشیم . فروزان ترجیح داد با لباس عروس حاضر شه . خیلی بهش میومد .منم یه
کت و شلوار شیک تنم کرده بودم . هر چند خودم شیک نبودم . ولی دیگه باید
یواش یواش به هم می رسیدیم و می تونستیم یه شناسنامه هم واسه سپهر جور کنیم
. برام باورش سخت بود زنی رو که فکر می کردم عروس یکی دیگه شده حالا
اومده کنار من نشسته .. حالا اومده و داره زن من میشه . باورکردنش سخت بود . سخت تر از سخت ترین چیزای دنیا . باورم نمی شد . گریه ام گرفته بود .
ولی نمی بایستی زیبایی این لحظات رو با گریه های الکی خودم تباه می کردم .
دلم می خواست عروسمو بغلش کنم ببوسم بهش بگم دوستت دارم بهش بگم به خاطر
همه چی ازت ممنونم . اون فرشته من بود همه چیز من . رندگی من .. روح و هستی
من . ولی در گوشه ای از این دفتر خانه یکی بود که دلش گرفته بود . می
خندید ولی می دونم وجودش سراسر رنج و عذاب بود . نمی خواست این درد رو نشون
بده تا این که مبادا ما ناراحت شیم . می خندید . برامون شاد بود . سپهر
کوچولو رو بغلش می کرد و می گفت داداش کوچولو . وقتی فروزان ستاره رو بغلش کرد و
اونو بوسید و بهش گفت امید وارم یه روزی عروس شی یه آهی کشید و گفت اصلا از
ازدواج و زندگی مشترک داشتن خوشم نمیاد . در حالی که تز اون این نبود . می
دونستم اون می خواد عشقشو به من نشون بده . ولی این جوری هم که نمی شد تا
آخر عمر بخواد مجرد بمونه . منم دوستش داشتم ولی نه اون جوری که اون می
خواست .
-ستاره به خاطر همه چی ازت ممنونم . اگه تو نبودی .. اگه با من
همدلی نمی کردی و منو یک تنه از آب بیرون نمی کشیدی .. اگه دفترمو نمی
خوندی ..
خدایا من چقدر بد جنس بودم . آخه من عاشق فروزان بودم و اونم عاشق
من بود . من چه جوری می تونستم با ستاره باشم . دلم می خواست به چشای
فروزان نگاه می کردم . به اون لباش به صورت گل فروزان .. اونو ببوسم ..
اون لحظه که بله رو گفت من حس کردم که دنیا به من بله گفته . دنیا داره به
من میگه تو تا ابد زنده خواهی بود . عمر جاودان داری . چون عشق به تو
لبخند زده . چون عشق در کنار توست هستی در کنار توست و امید . من امیدمو
پیدا کرده بودم . و حالا من و فروزانم زن و شوهر بودیم با یه بچه کوچولوی
دو ماهه . تا کمتر از یک ماه دیگه هم مراسم سالگرد سپهر بود . شاید من سر
سالش می رفتم طرف اون . مشغله این روزا سبب شده بود که من کمتر به دوست
خوبم سپهر فکر کنم . ولی حالا می تونم . خونواده ها خوشحال بودند . و
خونواده فروزان نتونست به خودش این اجازه رو بده که از فروزان به خاطر از
دوج با من ایراد بگیره . من بابای بچه اش بودم . خیلی دلم می خواست که ضعف
بدنی من به چشم نیاد و کار دستم نده و بتونم یه عشقبازی درست و حسابی با
فروزان داشته باشم . همین طور هم شد .. ولی اون میومد کمکم . منو بغلم کرد
.. منو بوسید .. حالا اون داشت به جای یک مرد کار می کرد ... وقتی لباساشو
در آورد انگار فروزانی دیگه می دیدم . یعنی چه طوری تونسته بود خودشو از
اونی که قبلا بوده هم خوشگل تر کنه . اینا همش معجزه عشقه . عشقی پاک ..
عشقی پاک که همه چیز من و اونه و ما رو به آینده می رسونه البته اگه آینده
ای باشه که من خودمو در کنار اون حس کنم . و لحظاتی بعد بر هنه در آغوش هم
بودیم . یه سکس مثل سکس های دیگه .و شاید ضعیف تر از اونا اما این ویژگی رو
داشت که اولین عشقبازی حالای من و اون بود .. حالایی که زن و شوهر بودیم .... ادامه دارد ... نویسنده
.... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر