تا حالا چند بار در دوره های مختلف یه نظر خاصی در مورد لباسای خاله جون داده بودم . ولی لباسای اون روز با این روز تفاوت می کرد . اون روزا معمولا از پیراهن های یکسره و بلند یا تا حدودی فانتزی تر استفاده می شد . ولی حالا لباسا بیش از اندازه سکسی و چسبون بود . با هم رفتیم به اتاقش .. درو از داخل قفل کرد ..
-تعجب نکن . نمی خوام دخترا یه وقتی بی هوا بیان داخل منو ببینن که دارم لباس عوض می کنم و تو هم این جایی . درسته که خواهر زاده و محرم منی ولی نمی خوام که روشون زیاد شه ..
منم منطقشو قبول کرده بودم . حالا من چند مدل پیراهن و بلوز و ساپورت دارم .. به نظرت کدومو تنم کنم . باید ست هم باشه ..
-راستش دست من باشه میگم هیشکدوم .
-آخه چرا . دیگه الکی واسه من غیرت بازی در نیار .
-راستش من هم غیرت بازی در می آوردم و هم حسادت می کردم . اما حسادت اون بیشتر می چربید . غیرت که ربطی به من نداشت .. حسادت به این خاطر که دلم می خواست اون مال من باشه و کس دیگه ای نسبت به اون نظر بد نداشته باشه .
-تو رو جون مامان آزاده که خیلی دوستش داری امشب آبرومونو نبر .. یه خورده الان فر هنگ ها عوض شده ..لباس پوشیدنا سکسی تر شده ...
-من خودم اینا رو می دونم خاله جون . انگاری که از عصر حجر اومده باشم .
قبلا چند بار زیپ پیراهن آزی رو بالا کشیده بودم . یا حتی یه بار بند سوتینشو بسته بودم . ولی حالا اون خیلی راحت جلوی من لباسشو در می آورد . با این حرکات اون همون جا منقلبم کرده بود ولی سعی می کردم بر خودم مسلط باشم و خودمو بی اعتنا نشون بدم . برای چند ثانیه ای اونو با شورت و سوتین دیدم . پشتشو به من کرده بود .. با این که نه چاق بود و نه لاغر ولی اندام وسوسه انگیز و یکدستی داشت . چقدر از شکمش خوشم میومد . دوست داشتم بیشتر به قسمتهای حساس تنش خیره می شدم . سریع یه ساپورت سفید بر داشت و پاش کرد و یه بلور قرمز طرح دار سکسی هم گرفت دستش .. .. آخ که نگو .. کون آزی انگار تحریک کننده تر از وقتی شده بود که اونو با یه یه شورت می دیدم . جرا این جوری شده بودم . اصلا نمی تونستم اینو تحمل کنم .. آزی دستی به کونش زد و ساپور تو تنظیمش کرد ..
-وحید چطوره بهم میاد نه ؟ استیلش حرف نداره .. ولی نمی دونم شاید برای این مجلس باید یه لباس سنگین تر تنم کنم . البته این آدمو جوون تر نشون میده ...
کفرم در اومده بود .
-ببین وحید اون سوتین فانتزی قرمزو از رو میز توالت بر می داری میاری این جا .. نهههههه .. سینه های سایز 75 خاله جون بیشترش بیرون زده بود و با اون ساپورت منو که محرمش بودم تحریک کرده بود وای به اونایی که امشب می خواستن اونو با این وضع ببینن .! چه کونی داشت ! حالا کونش با این ساپورت کاملا مشخص و زنده به نظر می رسید . سوتینشو که در آورد واسه چند لحظه سینه هاشو که دیدم میخکوب شدم و وقتی می خواستم سوتین قرمزو بدم به دستش از دستم داشت میفتاد . سینه هاشو با قالب سوتین هماهنگ کرد ..
-می تونی از پشت گیره شو بذاری و ببندیش ؟
-میگم آزی جون مارو دست کم گرفتی ها . قبلا هم از این کارا می کردم .
کف دستامو گذاشتم رو پهلو هاش .. نمی دونم از مرض ریختن اون بود یا سهوی که سوتین سر خورد و رو هوا گرفتمش .. یه لحظه هم یه دستم خورد به سینه خاله . مثلا خواستم بگم خجالت کشیدم
-ببخش آزی جون عمدی نبود ..
یه حرفی زد که ماتم برد ولی فوری با یه زرنگی خاصی جو رو عوض کرد ..
-چه اشکالی داره ! عمدی باشه ..
منو برد توی فکر ولی در جا گفت .. شوخی کردم بیا خودم تنظیمش کنم .. از اون جایی که سوتین فقط انتهای سینه هاشو پوشش می داد تونستم بیشتر قسمتهای سینه شو لمس کنم و اونم به بهانه تنظیم بهتر واسه چند ثانیه دستاشو گذاشت رو دستام و اونو یه سینه هاش فشار داد . نمی دونستم خوابم یا بیدار . بازی اون با کیرمو در شش سالگی خودم و دواز ده سالگیش از یادم نرفته بود . همچنین خود ار ضایی اونو در هیجده سالگی .. یعنی حالا هم یه اثراتی از اون روزا داره ظاهر میشه ؟ خیلی هیجان زده شده بودم . نمی دونستم چه حسیه که دارم ولی کیرم داشت از شلوار می زد بیرون .. مجبور بودم خودمو به آزی بچسبونم تا سوتینشو ببندم .. وسط بدنمو کمی جمع کردم تا ازش فاصله بگیرم ...
-چرا این قدر سخت می گیری بیا جلو تر ..
کیرم هفده هیجده سانتی حرکت رو به جلو داشت .. دستامو رو کمرش گذاشته و عمدا مکث کردم .....ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
-تعجب نکن . نمی خوام دخترا یه وقتی بی هوا بیان داخل منو ببینن که دارم لباس عوض می کنم و تو هم این جایی . درسته که خواهر زاده و محرم منی ولی نمی خوام که روشون زیاد شه ..
منم منطقشو قبول کرده بودم . حالا من چند مدل پیراهن و بلوز و ساپورت دارم .. به نظرت کدومو تنم کنم . باید ست هم باشه ..
-راستش دست من باشه میگم هیشکدوم .
-آخه چرا . دیگه الکی واسه من غیرت بازی در نیار .
-راستش من هم غیرت بازی در می آوردم و هم حسادت می کردم . اما حسادت اون بیشتر می چربید . غیرت که ربطی به من نداشت .. حسادت به این خاطر که دلم می خواست اون مال من باشه و کس دیگه ای نسبت به اون نظر بد نداشته باشه .
-تو رو جون مامان آزاده که خیلی دوستش داری امشب آبرومونو نبر .. یه خورده الان فر هنگ ها عوض شده ..لباس پوشیدنا سکسی تر شده ...
-من خودم اینا رو می دونم خاله جون . انگاری که از عصر حجر اومده باشم .
قبلا چند بار زیپ پیراهن آزی رو بالا کشیده بودم . یا حتی یه بار بند سوتینشو بسته بودم . ولی حالا اون خیلی راحت جلوی من لباسشو در می آورد . با این حرکات اون همون جا منقلبم کرده بود ولی سعی می کردم بر خودم مسلط باشم و خودمو بی اعتنا نشون بدم . برای چند ثانیه ای اونو با شورت و سوتین دیدم . پشتشو به من کرده بود .. با این که نه چاق بود و نه لاغر ولی اندام وسوسه انگیز و یکدستی داشت . چقدر از شکمش خوشم میومد . دوست داشتم بیشتر به قسمتهای حساس تنش خیره می شدم . سریع یه ساپورت سفید بر داشت و پاش کرد و یه بلور قرمز طرح دار سکسی هم گرفت دستش .. .. آخ که نگو .. کون آزی انگار تحریک کننده تر از وقتی شده بود که اونو با یه یه شورت می دیدم . جرا این جوری شده بودم . اصلا نمی تونستم اینو تحمل کنم .. آزی دستی به کونش زد و ساپور تو تنظیمش کرد ..
-وحید چطوره بهم میاد نه ؟ استیلش حرف نداره .. ولی نمی دونم شاید برای این مجلس باید یه لباس سنگین تر تنم کنم . البته این آدمو جوون تر نشون میده ...
کفرم در اومده بود .
-ببین وحید اون سوتین فانتزی قرمزو از رو میز توالت بر می داری میاری این جا .. نهههههه .. سینه های سایز 75 خاله جون بیشترش بیرون زده بود و با اون ساپورت منو که محرمش بودم تحریک کرده بود وای به اونایی که امشب می خواستن اونو با این وضع ببینن .! چه کونی داشت ! حالا کونش با این ساپورت کاملا مشخص و زنده به نظر می رسید . سوتینشو که در آورد واسه چند لحظه سینه هاشو که دیدم میخکوب شدم و وقتی می خواستم سوتین قرمزو بدم به دستش از دستم داشت میفتاد . سینه هاشو با قالب سوتین هماهنگ کرد ..
-می تونی از پشت گیره شو بذاری و ببندیش ؟
-میگم آزی جون مارو دست کم گرفتی ها . قبلا هم از این کارا می کردم .
کف دستامو گذاشتم رو پهلو هاش .. نمی دونم از مرض ریختن اون بود یا سهوی که سوتین سر خورد و رو هوا گرفتمش .. یه لحظه هم یه دستم خورد به سینه خاله . مثلا خواستم بگم خجالت کشیدم
-ببخش آزی جون عمدی نبود ..
یه حرفی زد که ماتم برد ولی فوری با یه زرنگی خاصی جو رو عوض کرد ..
-چه اشکالی داره ! عمدی باشه ..
منو برد توی فکر ولی در جا گفت .. شوخی کردم بیا خودم تنظیمش کنم .. از اون جایی که سوتین فقط انتهای سینه هاشو پوشش می داد تونستم بیشتر قسمتهای سینه شو لمس کنم و اونم به بهانه تنظیم بهتر واسه چند ثانیه دستاشو گذاشت رو دستام و اونو یه سینه هاش فشار داد . نمی دونستم خوابم یا بیدار . بازی اون با کیرمو در شش سالگی خودم و دواز ده سالگیش از یادم نرفته بود . همچنین خود ار ضایی اونو در هیجده سالگی .. یعنی حالا هم یه اثراتی از اون روزا داره ظاهر میشه ؟ خیلی هیجان زده شده بودم . نمی دونستم چه حسیه که دارم ولی کیرم داشت از شلوار می زد بیرون .. مجبور بودم خودمو به آزی بچسبونم تا سوتینشو ببندم .. وسط بدنمو کمی جمع کردم تا ازش فاصله بگیرم ...
-چرا این قدر سخت می گیری بیا جلو تر ..
کیرم هفده هیجده سانتی حرکت رو به جلو داشت .. دستامو رو کمرش گذاشته و عمدا مکث کردم .....ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر