دو تا پسرا با این حرکات ویدا به حدی داغ شده بودند که حس کردن منی اونا با سرعت سر سام آوری از کانون در حال سرازیر شدنه . دیگه جلو شو نگرفتن . ماندانا هم به خوبی این حرکت رو حس کرده بود ... چشاشو بسته بود تا از فرود اومدن و نشستن گرمای آب کیر پسرا در کس و کونش لذت ببره . ویدا همچنان دهنشو گذاشته بود زیر کون ماندانا تا اگه چیزی در حال ریزشه بتونه اونا رو لیس بزنه و بخوره ... پسرا کیرا رو بیرون کشیده اونا رو فرو کردن توی دهن ماندانا ..عوضش ویدا زیر لاپای زن داداشش دراز کشید و دهنشو تا می تونست زیر سوراخ کس و کون ماندانا باز نگه داشت .. قطرات منی در حال بر گشت وارد دهن ویدا شده و اون همه اونا رو با لذت می خورد .. چکه چکه کردن منی ها که تموم شد ویدا شروع کد به زبون زدن کس و کون ماندانا و بعد میک زدن .. وقتی حس کرد که جفت سوراخ دیگه آبی پس نمیده انگشت فرو می کرد توی اونا و به هر کلکی بود بازم ازش آب بیرون می کشید ..
ویدا : شما پسرا چقدر آب داشتین ؟
بهمن : تو دختر چقدر تشنه ته که هر چی از این آب کیر ما می خوری سیر نمیشی .
بابک : بهمن جون میگن ویتامین زیاد داره . بهترین دارو های پوست دنیا رو از همین آب کیر مردا می گیرن . . دیگه چهار تایی شون افتادن رو هم و بعدش زنا رفتن هتل .. و یک روز و نصف باقیمونده رو دیگه سعی کردند با کسی کاری انجام ندن . به وقت برگشتن ویدا یه اشاره ای به ماندانا کرد و گفت خیلی خسته ای ؟
-نه اصلا اتفاقا حس می کنم بدنم به یه چیزی عادت کرده .. باید زود تر برم سمتش .. فقط تنها چیزی که خسته ام کرده بود این بود که چی برای این و اون بگیرم . سوغات آوردن یه مقداری درد سر ساز شده .. سلیقه ها و اندازه ها ...
ویدا : میگم این بر نامه پیک نیک آخر هفته ای رو چه جور می بینی ..
-عالی ! عالی .. فقط باید دید که مسیر ما کجاست . من ترجیح میدم که بریم طرف جنگلای شمال . یه جایی که هم جنگلی باشه هم یه فضای بازی برای بازی کردن داشته باشه و هم یه جای دنج و خلوتی برای سکس و عشقبازی های خلاف ..
ویدا : به نظرت میشه کاری کرد ؟ ..
-راستش بستگی به این داره که اونایی که همراهمون میان کی باشن . دو تا از پسرای بیست و خوردی ساله اگه با هاشون بیان که خیلی با حال میشه .
-مگه دوستای وحید اون قدر بزرگن که پسرایی به این سن و سال داشته باشن ؟
-من چه می دونم . اینا باباشون سن داره . پزشکارو که می شناسی . همین که دکتر شدن دیگه باند خودشونو جدا می دونن . واسه اونا سن و سال مسئله ای نیست .
-ولی داداش وحید من خاکیه .
-در اونش که شکی نیست اما من منظورم چی دیگه ای بود که اونا در رفاقت نیازی نمی بینن که حتما رفیقشون هم دوره اونا باشه یا نه . حیف که موقعیتش نبود ولی اون دفعه رو می شد حسابی جور کرد که بتونم با یکی از اونا باشم . ولی درست هم نبود بخوام به یکی توجه کنم و به یکی دیگه بی توجهی . این دیگه بی عدالتی می شد . بالاخره اونا رسیدن به تهرون . دلشو نداشتن که برای یکی دو روز از هم جدا باشن ...
ویدا : حتما الان بری وحید پوستت می کنه . دیگه چند روز نبودی تحملشو نداره ..
-نه بابا همون چرتی همیشگیه . مگه همه مثل شوهرت رامین هستن که بعد از ظهر ا رو وقت آزاد داشته باشن و زنشون از دستشون امون نداشته باشه ...
دو تایی شون می خندیدند . می دونستن که شوهرای بی حالی دارن . واسشون فرقی هم نمی کرد . تازه این جوری خوشحال تر هم بودند و خیلی راحت تر می تونستن با دوست پسراشون شاد باشن .
ویدا : میگم ماندانا یکی دو تا دوست پسر اختصاصی داشته باشیم چه طوره . این جوری هر وقت بخواهیم می تونیم خوش بگذرونیم .
- راستش من یه مدت داشتم .. ولی چند وقت بگذره دل آدمو می زنن . یکنواخت میشه . وقتی با اونایی حس می کنی که با شوهر خودتی و این جوری زیاد حال نمیده . خوب هست .. ولی یه چیز دیگه این که اگه به اونا دل ببندی که دوست داری شب و روز پیش اونا باشی و همین ممکنه کاری کنه که خورد و خوراک و هوش و حواس همه چی رو ازت بگیره .
-تو این جوری شده بودی ؟
ماندانا : من به خودم عادت دادم که عاشق نشم . خیلی بده که آدم خودشو وابسته به یکی کنه . اصلا معنی نداره . یه چیز بی خودیه . ولی یه چیزی رو می دونی خواهر شوهر قشنگم ؟
ویدا : چی رو ..
ماندانا : این که حس می کنم عاشق توام . چون همیشه دوست دارم به تو بیشتر خوش بگذره و بهتر و بهترین رو واسه تو می خوام ..
ویدا : فدای تو بهترین زن داداش دنیا ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر