بنفشه یواش یواش چشاش بسته شد و دیگه نمی تونست اون جلو رو ببینه ... خوشش میومد . حس کرد که حالا که داره لذت می بره بهتره به این فکر نکنه که شوهرش داره چیکار می کنه . فریده هم دستشو گذاشت رو سینه های افشین و اونو رو زمین خوابوند و رفت رو کیرش نشست .. در هر گوشه ای از فضای حمام یه نفر خودشو ولو کرده و در حال حال کردن با هم بودند ... چند تا از مردان گی و زنان لز بین هم رفته بودند زیر دوش و با هم مشغول بودند .
فرزین که دیگه حس کرد سرش بی کلاه مونده در به در به دنبال زوج مناسبی برای خودش می گشت .. در یه گوشه ای یه زنی توجهشو به خودش جلب کرد . انگاری اون همش می خواست از این و اون فرار کنه . بیتا تازه ازدواج کرده بود و دوستش تارا که همکلاس دانشگاهیش بود از ش خواسته بود که اونا و شوهراشون با هم سکس ضربدری داشته باشن . ظاهرا شوهر بیتا با سکس ضربدری موافق بود ولی بیتا سختش بود .. سخت از این نظر که جلو شوهرش بخواد با مرد دیگه ای سکس کنه . واسه همین تارا بهش گفته بود که همچین بر نامه ای هست و بیا من می برمت به همچین فضایی که تو بتونی عادت کنی .. و اون ترس و خجالتت بریزه . یکی رو هم به عنوان دوست پسر واسش جور کرده بود . شوهر بیتا هم نمی دونست که تارا چه نقشه ای واسه زنش چیده . اون در حد سکس ضربدری در حضور اون موافقت کرده بود که زنش با یکی دیگه باشه .. و شوهر تارا هم در مورد این که به زنش مجوز داده که وارد محفل سکس گروهی شه چیزی به بهداد شوهر بیتا نگفته بود چون از روحیه اون با خبر بود . تارا از بهداد خواسته بود که زنش بیتا رو چند روزی در اختیار اون بذاره تا ذهنشو از نظر پذیرش سکس ضربدری آماده کنه . در حالی که اصلا بهداد در جریان قضایا نبود . بیتا حس می کرد که از چاله افتاده توی چاه . با یکی هم به صورت نمایشی وارد اون مجلس شده بود .. تا حالا چند بار هم خواستن باهاش حال کنن ولی اون به نوعی طفره رفته بود . هر چند به اندازه کافی تحریک شده بود ولی هنوز ذهنش آمادگی اونو نداشت . حس می کرد که در یک بحران روحی قرار گرفته ... گاه به یه گوشه ای می رفت و در یه حالت خود ارضایی قرار می گرفت اما از این که دست مرد بیگانه ای به بدنش بخوره فرار می کرد . تارا رو گم کرده بود . اصلا چرا باید شوهرش همچین چیزی ازش می خواست . اون زیاد رو در بایستی گیر می کرد و واسش نه گفتن سخت بود . از یک مشکل روحی هم رنج می برد . عدم اعتماد به نفس در مورد مسائل مختلف زندگی . هر مردی هم که در این دو روزه می خواست به نوعی با اون ور بره خودشو کنار می کشید ... در همین افکار بود که تارا خودشو رسوند به بیتا
-عزیزم تو چرا خودت رو از این مجلس دور نگه می داری . من بهت گفتم که شوهرم باهات بر نامه بره .. تو رو آماده کنه گفتی نه . بهت گفتم باهات لز می کنم گفتی نه ... همش می خوای در ذهنیت خودت باشی . فیلم سکسی ببینی به هیجان بیای . ولی باید بدونی که واقعیت با فیلم فرق می کنه . در واقع تو الان یک واقعیتی هستی که می تونی برای یکی دیگه فیلم باشی ..
بیتا : راستش من از سکس با شوهرم هم لذت نمی برم
-این یک مشکل روحی و افسردگی هم می تونه باشه . تو باید روحیه بگیری . با نشاط شی . میگن سکس یک نوع تمایل و غریزه حیوانیه . خب انسان هم نوعی حیوانه وقتی با سکس های متنوع روحیه ات شاد میشه .
ولی بیتا مات و مبهوت به گوشه ای خیره مونده بود و گفت اشتباه کردم .. اصلا اشتباه کردم که از دواج کردم .اشتباه کردم
تارا : چه اشتباهی ! یعنی تا آخر عمرت می موندی یه گوشه ای و با تماشای فیلمهای سکسی خود ار ضایی می کردی ؟ ...
در همین لحظه فرزین رو دید که بیکار یه گوشه ای وایساده ..
تارا : ببین بیتا من الان این پسره رو صداش می زنم تو شاهد سکس ما باش ... همراه ما بیا ... اینو که می تونی . بیتا : به شرطی که کاری به کار من نداشته باشی و از من نخوای که در سکس شما شرکت کنم .
تارا به این فکر می کرد که عجب رفیق کس خلی داره . ولی حس می کرد که بیماری اون بیشتر یک حالت روحی و عدم اعتماد به نفس و دیگر بر تر بینی داره , باور نداشتن خود , بزرگ جلوه دادن دیگران و مسائل زندگی که خیلی راحت میشه باهاش کنار اومد . قبل از این که اونا به یه گوشه دنجی برن که کمتر توی دید باشه تارا به فرزین گفت می تونم یه خواهشی ازت بکنم ؟
فرزین : جریان چیه ..
-این دوستم خیلی خوشش میاد از هارد سکس و تجاوز .. یعنی همش تصور اینو داره که داره از یه کوچه خلوت رد میشه یک یا چند مرد افتادن روش و اونم اولش دست و پا می زنه بعد تسلیم میشه . حالا هم نمی دونه من به شما جریانو گفتم .. فقط من و تو که داریم با هم حال می کنیم یه لحظه میریم سمتش من دست و پاشو نگه می دارم تو هم تا دلت می خواد از چپ و راست اونو بسازش .
تارا حس کرد که این بهترین راه درمان بیتاست که وارد فضایی با لذت عملی بشه ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر