حالا این من بودم که دهنم شل شده تمام بدنم سست شده بود . می دونستم که اگه اون خوابیده رو زمین قرار می داشت من راحت تر می تونستم تو دهنش آب بریزم . ولی اون امون نمی داد . با هر مکشی هر چی رو که توی دهنش جمع می کرد می خورد . نه اون از خوردن آب کیر من سیر می شد و نه من از انزال شدن و آب خالی کردن . وقتی که حس کردم دیگه آخرین قطره رو در این فاز خالی کردم با حرکاتی سریع شروع کردم کیرمو توی دهنش حرکت دادن .. بگیر آزی جون مال خودته . حال کن . تو مال منی .. بخور .. نوش جونت .. چقدر خوشم میومد . یه جوری قلقلک میومد .. یواش یواش دو تایی مون شل شده و در همون حالت رو زمین قرار گرفتیم . و خودمونو کشیدیم بالا و رفتیم رو تخت .. دوست داشتم بغلش بزنم . حرکت بعدی رو می دونستیم که چیه . این تازه یه دست گرمی بود . یه نر مشی برای سکس اصلی برای این که بتونم کیرمو بکنم توی کسش و با اون حال کنم . از وجودش لذت ببرم . من و آزیتا همدیگه رو بغل زده بودیم . انگار در آرامش قبل از طوفان به سر می بردیم . هر دومون دنیایی حرف واسه گفتن داشتیم . یه دنیاشور و هیجان بودیم . اون شش سال ازم بزرگتر بود . هر دو مون خودمونو عادت داده بودیم به این که رابطه فامیلی ما مزاحمی بر سر راه سکسمون نشه . فقط هوس بود و نیاز و شایدم عشق . اون منو دوست داشت و منم دوستش داشتم . همین برای هر دوی ما کافی بود ...
-وحید یه چیزی ازت بپرسم ؟
-بپرس آزی جون ..
-علت این کارت رو می تونم بپرسم ؟ چون دوستت داستان خودشو تعریف کرد تو هم تحریک شدی ؟
-منم می تونم ازت بپرسم تو چرا به من نه نگفتی ؟ چون اون ماجرا رو تعریف کردم تحریک شدی ؟
-ببین وحید جر زنی نکن . اول من سوال کردم . تو سوال منو جواب بده ..منم بعد جوابمو میدم .
-یه قولی بهم میدی ؟
-چه قولی !
-جواب درستی بهم بدی .
-مگه من تا حالا بهت دروغ می گفتم ؟! وقتی بهت جواب صحیح بدم خودم لذت بیشتری می برم . از این که در کنار توام بیشتر حال می کنم . من دوست دارم با تو یکرنگ باشم . چون می دونم تو هم خیلی خالص و ساده و دوست داشتنی هستی . از بچگی هم همین بودی .
-راستش آزی جون درسته که حرفای دوستم بی تاثیر نبود ولی این رشته سر دراز دارد . عشق و هوس من به تو از همون نخستین روز هایی که خودمو شناختم شکل گرفت . تا دوازده سالگی که به سن بلوغ رسیدم شاید فقط عشق همه کاره بود . عشقی که اونو با تمام وجودم حس می کردم . هر وقت می رفتم خونه با لجبازی از خونه میومدم بیرون . نه فقط واسه این که منو با خودت ببری گردش ..پارک یا سینما . بلکه واسه این که با تو باشم . از خوشگلی و طنازی و مهربونی هات خوشم میومد .
-پس از همون موقع ها هم چشم چرون بودی .
-نمی دونم .. نمی دونم .. ولی تو اینو به حساب چشم چرونی من نذار .
-شوخی کردم .. بعد بزرگ و بزرگ تر شدم ..
-اوخ وحید لحن کلامت طوریه که من دارم حساس میشم . تعریف کن ببینم ..
-سختمه خاله جون . خوب نیست ...
-خیلی دیوونه ای وحید همین کارا رو می کنی که دوستت دارم که می خوامت . تو الان با من حال کردی و می خوای ادامه بدی . من الان لخت توی بغل تو هستم و تو می خوای از احساس اون روزای خودت به من بگی سختته ؟ تعریف کن ببینم . خیلی جالبه ..
و من براش گفتم .. از حس اون روزای خودم . از تحریک شدنای خودم . از این که چند بار دزدکی تن و بدن لختشو دید زدم . از این که بار ها و بار ها در فانتزی های خودم می دیدم که دارم با اون آمیزش می کنم و واسه همین جلق زدم ..
-من بمیرم . خاله دل داشت که این کارو بکنی ؟
-اگه بهت می گفتم کمکم می کردی ؟
-نمی دونم . نمی دونم چی بگم وحید . زن یه موجود ناشناخته هست . اون حتی یک دقیقه دیگه شو نمی دونه که چیکار می کنه . یهو یه تصمیمی می گیره که خودشم شگفت زده میشه . ولی اون فقط باید بخواد . کافیه که به کسی عشق و اعتماد داشته باشه . خیلی راحت خودشو محو اون می کنه .
-راست گفتی خاله ! آدم نمی تونه در مورد چیزی به یقین حرف بزنه مگر این که شرایط اون روزشو ببینه و بسنجه .
-منم یک زنم وحید . یک زن هم نیاز داره .. گاه به جایی می رسه که می خواد به هر صورتی که شده یه جوری جلو آتیشو بگیره .. وگرنه می سوزه ..
من که واسه اون نگفته بودم که یادم میاد که وقتی بچه بودم با کیرم بازی می کردی .. یا این که چند بار شاهد خود ارضایی ات بودم . گذاشتم اینا رو خودش تعریف کنه و صادقانه هم تعریف کرد ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
-وحید یه چیزی ازت بپرسم ؟
-بپرس آزی جون ..
-علت این کارت رو می تونم بپرسم ؟ چون دوستت داستان خودشو تعریف کرد تو هم تحریک شدی ؟
-منم می تونم ازت بپرسم تو چرا به من نه نگفتی ؟ چون اون ماجرا رو تعریف کردم تحریک شدی ؟
-ببین وحید جر زنی نکن . اول من سوال کردم . تو سوال منو جواب بده ..منم بعد جوابمو میدم .
-یه قولی بهم میدی ؟
-چه قولی !
-جواب درستی بهم بدی .
-مگه من تا حالا بهت دروغ می گفتم ؟! وقتی بهت جواب صحیح بدم خودم لذت بیشتری می برم . از این که در کنار توام بیشتر حال می کنم . من دوست دارم با تو یکرنگ باشم . چون می دونم تو هم خیلی خالص و ساده و دوست داشتنی هستی . از بچگی هم همین بودی .
-راستش آزی جون درسته که حرفای دوستم بی تاثیر نبود ولی این رشته سر دراز دارد . عشق و هوس من به تو از همون نخستین روز هایی که خودمو شناختم شکل گرفت . تا دوازده سالگی که به سن بلوغ رسیدم شاید فقط عشق همه کاره بود . عشقی که اونو با تمام وجودم حس می کردم . هر وقت می رفتم خونه با لجبازی از خونه میومدم بیرون . نه فقط واسه این که منو با خودت ببری گردش ..پارک یا سینما . بلکه واسه این که با تو باشم . از خوشگلی و طنازی و مهربونی هات خوشم میومد .
-پس از همون موقع ها هم چشم چرون بودی .
-نمی دونم .. نمی دونم .. ولی تو اینو به حساب چشم چرونی من نذار .
-شوخی کردم .. بعد بزرگ و بزرگ تر شدم ..
-اوخ وحید لحن کلامت طوریه که من دارم حساس میشم . تعریف کن ببینم ..
-سختمه خاله جون . خوب نیست ...
-خیلی دیوونه ای وحید همین کارا رو می کنی که دوستت دارم که می خوامت . تو الان با من حال کردی و می خوای ادامه بدی . من الان لخت توی بغل تو هستم و تو می خوای از احساس اون روزای خودت به من بگی سختته ؟ تعریف کن ببینم . خیلی جالبه ..
و من براش گفتم .. از حس اون روزای خودم . از تحریک شدنای خودم . از این که چند بار دزدکی تن و بدن لختشو دید زدم . از این که بار ها و بار ها در فانتزی های خودم می دیدم که دارم با اون آمیزش می کنم و واسه همین جلق زدم ..
-من بمیرم . خاله دل داشت که این کارو بکنی ؟
-اگه بهت می گفتم کمکم می کردی ؟
-نمی دونم . نمی دونم چی بگم وحید . زن یه موجود ناشناخته هست . اون حتی یک دقیقه دیگه شو نمی دونه که چیکار می کنه . یهو یه تصمیمی می گیره که خودشم شگفت زده میشه . ولی اون فقط باید بخواد . کافیه که به کسی عشق و اعتماد داشته باشه . خیلی راحت خودشو محو اون می کنه .
-راست گفتی خاله ! آدم نمی تونه در مورد چیزی به یقین حرف بزنه مگر این که شرایط اون روزشو ببینه و بسنجه .
-منم یک زنم وحید . یک زن هم نیاز داره .. گاه به جایی می رسه که می خواد به هر صورتی که شده یه جوری جلو آتیشو بگیره .. وگرنه می سوزه ..
من که واسه اون نگفته بودم که یادم میاد که وقتی بچه بودم با کیرم بازی می کردی .. یا این که چند بار شاهد خود ارضایی ات بودم . گذاشتم اینا رو خودش تعریف کنه و صادقانه هم تعریف کرد ..... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی
0 نظرات:
ارسال یک نظر