ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیزده عشق 7


داشتم به خودم لعنت می فرستادم که چرا دوباره خودمو اسیر عشق کردم . عشقی که می دونستم فایده ای نداره . نه می شد از لاله دل کند و دلشو شکوند و نه می شد موند و به امید آینده نشست بااین که می دونستم از حرفایی که می خواستم بزنم زجر می کشم ولی واسه این که همون اول کار تکلیفمونو معلوم کنم بهش گفتم بیا فرض کنیم از اولش همه چی شوخی بوده . بیا فرض کنیم اصلا من و تو همدیگه رو ندیدیم . توحداقل باید 5 سال دیگه درس بخونی . دریه محیطی هستی که خیلی بهتر از من گیرت میاد . نمی خوام دوباره عذاب یه شکست دیگه رو تحمل کنم -خیلی بد جنسی . خیلی نامردی علی . تو همه چی رو به شوخی گرفتی . من و احساسات منو. تو یه بارشکست خوردی و طعمشو چشیدی و واست خیلی راحته که منو ول کنی . چطوردلت میاد وقتی که بهم میگی دوستم داری ولم کنی بری -چند دفعه توضیح بدم چرا متوجه نیستی یه لحظه ازم فاصله گرفت و به طرف جاده رفت . -علی حق نداری بیای دنبالم خودم ماشین می گیرم میرم . اشتباه کردم عاشقت شدم و به تو دل بستم . اصلا همه این چیزا مزخرفه . دروغه . حقه بازی وکلکه .. نمی دونم شاید تو خیلی کارای دیگه کرده باشی که تو دفترت ننوشتی و واسه همین اون گذاشت و رفت .. بااین حرفاش انگار به دلم کارد می کشید -بیا برسونمت خونه لاله . -مینی بوس توراهی ریخته . دنبالم نیا علی وگرنه جیغ می کشم .. دستاشوگرفتم و اونو روزمین غلتوندم .- جیغ بزن فریاد بزن منو از چی می ترسونی . من دوستت دارم دروغ نگفتم . چون عاشقتم می خوام ولت کنم . -مهمترین خواسته من درزندگی تویی . تا تو نباشی هیچی دیگه نمی خوام . حتی نمی خوام یه پزشک شم . -حالا گرم و داغی این حرفا رومی زنی -می بینی بهت نشون میدم . در صورت ناز و قشنگش دنیایی از مظلومیت و صداقت موج میزد . خیلی بیرحم بودم . اون دومین عشقم بود و من اولین عشقش بودم . تصمیم گیری برام خیلی مشکل بود . صورتمونو به هم چسبوندیم .. گرمی نفسهای همو رو صورت همدیگه احساس می کردیم . دلم نمی خواست بیشتر از این اونو به خودم وابسته کنم ولی نفهمیدم چطور شد که لبامون رو لبای هم قرار گرفت و نخستین بوسه ما رقم خورد بوسه ای شیرین تر از عسل پاک و پاک تر از شبنمی که سپیده دم بر گلها می نشیند . لاله سرخ تر و خندان تر شده بود ولی من هنوزاصرار به جدایی داشتم . هرچند که این جدایی برای من شکنجه آور تر بود . -علی تنهام نذار . خواهش می کنم . عشق منو به بازی نگیر . اگه این کارو بکنی خودت بد جنس تر از دوست دخترسابقتی . ولی وقتی فهمید که این آخرین دقایقیه که من و اون با همیم دیگه باهام حرفی نزد و فقط اشک می ریخت و بعدشم ساکت شد . اونو رسوندم به دم در خونه شون . یه خونه ویلایی بزرگ و شیک و خوش مدل . هر چند ظاهرش این طور نشون می داد ولی معلوم بود که اون داخل هم خیلی باید ردیف باشه . -لاله باهام خداحافظی نمی کنی ؟/؟ واسه آخرین بار . بذار با یه لبخند از هم جدا شیم . آخه عشق من وتو فایده ای نداره . خونواده ات قبولم نمی کنند تو هم چهار روز دیگه که عقلت اومد سرجاش ولم می کنی . فقط دوکلمه برزبون آورد و درو محکم بست ورفت . گفت که دیوونه خودتی . راست می گفت من از دو نظر دیوونه بودم . هم دیوونه اون بودم و هم این که خیلی راحت رودلم پا گذاشته بودم .. چند متری که از خونه شون دور شدم نگه داشتم . دلم طاقت نیاورد . حتی در خونه شون هم برام تسکین دهنده بود و منو به یاد اون مینداخت . سرمو که برگردوندم از اون فاصله اونو دیدم که با نگاهش داره رفتن منو می بینه . دلم گرفت .تا می تونستم خودمو بستم به فحش . سرعتمو زیاد کردم و از اونجا دورشدم . واسه دلداری دادن به خودم می گفتم علی همین دوسه روزه هست سرش که با درساش گرم شه دیگه همه چی از یادش میره . دوست داشتم هرچه زودتر خودمو از مازندران و فضای اون دور کنم . ولی هرچه از محل دور می شدم این زخم عمیق تر می شد . یه وقتی به خودم اومدم که دیدم در ورسک هستم . نگاهمو به پل تاریخی و خاطره انگیز دوختم . رفتم به گذشته های دور یه چیزی حول و حوش هشتاد سال پیش .. به آدماش فکر می کردم به اون عاشق ایرانی که به جای دزدی و وراجی وقتشو صرف عمران و آبادانی ایران می کرد . به اون مهندس آلمانی که با خانواده اش برای افتتاح پل زیرش وایستادند تا اگه پل خراب شد اول اونا جورشو بکشن . چقدر طیعت زیبا بود . کوه و جنگل در کنار هم .. خط آهنهایی که در دل کوه کشیده شده بود . من این مسیر رو بار ها و بار ها با ترن طی کرده بودم . زیبا ترین و منسجم ترین مناظر بهشتی ایران را در این قسمت از بهشت دیدم . هنوز بعد از گذشت هشتاد سال  خیلی ها نمی دونن که در این مسیر  راه آهنی بین فیروز کوه تا قائم شهر اونهم با توجه به امکانات اون روز گار چه شاهکاری صورت گرفته . هرکسی تا خودش این مسیر رو نره و این زیباییها و شگفتیها رو نبینه نمی تونه اون جور که باید حسش کنه . چند دقیقه ای رو با همین افکار سر کردم ودوباره یاد لاله ام افتادم . فقط یه روز می شد که این دختره خونگرمو دیده بودم ولی احساس می کردم که سالهاست باهاش آشنایی دارم . ازاونجا پاشدم وبه طرف گدوک و فیروز کوه به راه افتادم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

2 نظرات:

ناشناس گفت...

kheili karet doroste irani goool damet garm, rasT sahne polam tosif karD mana yade khateratam oftadam age eshteba nakonam be samte shomal K miri ta az tonel miai Bron bayad posht sareto nega koni ta beBnish he... che zoood migzare (75rooz dg 18am tamom mishe! 18sal kam nista na?! wali zood migzare!)

ایرانی گفت...

سلام به آشنای گل و دوست داشتنی ام با این احساس لطیفی که داری . البته هیجده سال دوم خیلی زودتر می گذره . سعی کن از زندگیت نهایت استفاده رو بکنی . استفاده ای درست . طوری که حسرت گذشته رو نخوری . عاشق مسیر راه آهن در این منطقه هستم . البته در مسیر های زیادی قطار سواری کرده ام که یکی منظره های اطراف زنجان و قزوین و.. رو درمسیر تهران تبریز بسیار زیبا دیدم ولی مسیری که بسیار شاعرانه تر و دل انگیز ترو هیجان انگیز تر از همه اینها بوده همون مسیر فیروز کوه تا قائمشهر بوده که ذهن آدمو بیش از هر وقت و جای دیگه ای واسه نویسندگی آماده می کنه . وقتی که بچه بودم برای بزرگتر شدن بی تابی می کردم وقتی که 18 ساله شده بودم حس می کردم که خیلی چیزا رو می فهمم که بزرگترا نمی دونن ولی حالا حس می کنم که خیلی چیزارو نمی دونم .تولد هیجده سالگی تو رو هم که 75 روز دیگه هست تبریک میگم . منم یه بار در یکی از این نوشته های اصلی به طور غیر مستقیم بدون اینکه به خودم تبریک بگم همان روز تولد م بهش اشاره کردم وهیشکی هم ندونست منظورم چیه چون مسئله رو پیچونده بودم . درهر حال آدم یه روز به دنیا میاد و یه روز از این دنیا میره . کاش آدما فرصت داشتند و به خودشون فکر می کردند . به این که وقتی نبودند چی بودند و به این که چرا اینی که هستند از آب در اومدند . زندگی قشنگه . من اونو به کنکور تشبیهش کردم .فقط فرقش باکنکور در اینه که دانشگاه پیش روش می تونه همه آدما رو در خودش جا بده به شرطی که اون آدما خودشون بخوان . شاد و پیروز و خوشبخت باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر