ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 36

دلم می خواست همراه آهو تا دم در خونه شون برم و باهاش درددل کنم ولی هم مادر بزرگ و هم پدر بزرگ باهام کار داشتند آهو رفت و مادر بزرگ به آرمان کبیر گفت که یه سری به باغچه اش بزنه که با من میخواد در مورد یه سری مسائل مربوط به محفل مشورت کنه -حالا پری جون ما دیگه غریبه شدیم و جزو گروه نیستیم ؟/؟ -نه آرمان جون شوخی کردم راجع به مجلس خونوادگی نیست . یه کار دیگه ای داشتم . پدر بزرگ یه لبخند معنی داری زد و رفت و من و زنشو تنها گذاشت . آرمان خان باید از قصد زنش با خبر شده باشه چون پری خودشو خیلی خوشگل کرده بود . من خیلی خسته و بیحال بودم . ولی تا می تونستم بهش حال دادم و راضیش کردم و اونم قبول کرد که تو کوسش خالی نکنم . چون واقعا داغون بودم . عجب امتحان دادن و امتحان گرفتنیه این کار من . من فکر می کنم اونی که امتحان میده کارش خیلی راحت تر باشه ولی واقعا امروز لذت بردم . احساس آرامش می کردم . دختری آهو رو گرفته بودم . در حقیقت این من بودم که شده بودم داماد آهو و شوهرش . لذت می بردم . در عالم رویا و خلسه بودم . دوست داشتم همه عالم و آدم از این راز با خبر باشن ولی نمی شد . نباید همچین کاری می کردم درست نبود تمام بر نامه ها به هم می خورد اگه می گفتم یه دخترو گاییدم . بعد از این که با پدر بزرگ چند دست تخته زدم و از بی حالی این دفعه رو راستی راستی باختم رفتم خونه . خونه سوت و کور بود انگار هیشکی درش نبود . نه آرین و پریسایی نه آرمیلا و فر نوشی و نه بابا آزاد . آنیتا هم که پیش مامان مامانش جا خوش کرده بود . فقط مامان الیا رو دیدم که با یه قیافه عجیب و غریبی جلوم ظاهر شده بود البته خیلی وسوسه انگیز بود ولی آرایش چشا و ابرو و صورت و مژه اش یه حالتی بود که بهش میگن شیطانی . راستش من هر وقت این جور میکاپ ها رو می دیدم یاد جنده ها می افتادم  -بیشترا که رفتن سر خونه و زندگیشون پس بابا کجاست ؟/؟ -بابات هم رفته شهرستان تا دو روز دیگه نمیاد . بقیه رو هم یه جوری ردشون کردم برن تا من و تو تنهای تنها باشیم -خب مامان تنها باشیم که چی بشه -چقدر دوزاریت کجه پسر . می خواهیم با هم حال کنیم دیگه . هنوز مزه جلسه قبلی زیر زبونمه . -مامان تو که کم کمش با ده نفر بودی نگو باهام حال کردی .. دستشو آوردبالا بزنه زیر گوشم که پشیمون شد -چیه آریا حالا واسه ما زبون در آوردی پیش آرمیلا و بقیه ازت دفاع کردم این جوری با مادرت حرف می زنی ؟/؟ -مگه غیر از اینه ؟/؟ -نمیگم دروغ میگی . خودت می دونی که همه ما اون روز آزادیم ولی تو با یه لحنی باهام حرف زدی که انگار من جنده باشم . نه اشتباه فکر می کنی من هرزه نیستم . رفتم طرفش و سرشو بوسیدم .. -چی شده حالا مثل مذهبی ها رفتار می کنی ؟/؟ یادت رفته با چه عطشی منو می گاییدی ؟/؟  -مامان ما باید تابع قانون و مقررات باشیم . خلاف بخشنامه کار نکنیم . این کاری که تو دوست داری انجام بدی یه خیانت به باباست .-چه خیانتی من می خوام با پسرم حال کنم . کوس و کون و تن لختمو در اختیارش بذارم -مامان اگه مادر بزرگ بفهمه بابا بفهمه و اعتراض کنه منو اخراج می کنن -کی میخواد بگه و بفهمه من و توبا هم سکس کردیم  -وجدان ما که هست -تو یکی دیگه واسم از وجدان حرف نزن . خودم می دونم که تو با چه حقه بازی و دست کاری شناسنامه اومدی تو محفل . من و آرمیلا همه چی رو می دونیم -دختره فضول ! خودم این دفعه خفه اش می کنم . نمیذارم آب خوش از گلوش بره پایین -تو هیچ کاری نمی کنی و نمی تونی بکنی . مجبوری باهاش کنار بیای . اگه من نبودم تا حالا بیچاره ات کرده بود .. عجب گیری افتاده بودیم . درس خوندن که هیچی .. من امروز آهو و پری رو گاییده بودم . هرکدومشون پدرمو در آوردند . -مامان ! من امروز از آهو تست گرفتم .. دیگه موضوع مادر بزرگ پری رو نگفتم -به به مبارکا باشه بالاخره به آرزوت رسیدی . واسه همینه که سلیقه ات نمی گیره بیای طرف اونی که با شیر همین سینه بزرگت کرده ؟/؟ هق هق گریه رو سر داده بود . -آریا تو خودتو خسته نکن من به جات فعالیت می کنم -باشه مامان هرچی تو بگی . هرچی تو بگی . رو قالی وسط پذیرایی یه تشکی پهن کرده و مثل لاشه ها افتادم روش .. مامان یه آهنگ ایرونی گذاشت و شروع کرد به رقصیدن . واسم خیلی ناز می کرد که وسوسه ام کنه . من مثل آدمای سیری بودم که خبری از گرسنه نداشتم .. با خودم گفتم اون مامانمه نباید دلشو درد بیارم . فرداباید جواب پس بدم . کسی که مامانشو راضی نگه داشته باشه خیلی ثواب داره . وقتی که الیا خوشگله ام لباس خواب توری بدن نمای نازکشو از تنش انداخت و با یه شورت و سوتین نازک به رنگ آبی ملایم کنارم ظاهر شد دیگه نیازی نبود که ایثار گری کنم . منی که خودمو لخت کرده روزمین دراز کشیده بودم یهو با کیر شق شده ام روبرو شدم . بد جوری هوس مامان الیا رو کرده بودم . این جورگاییدن پنهونی و خلاف هم عجب مزه ای می داد .. درحالی که به مامان نگاه می کردم گفتم منو ببخش بابا ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

7 نظرات:

دلفین گفت...

عالیه دادشم ولی عجب مامانی دار این اریا خان قصه ما دادش گلم همینجوری برو جلو دمت گرم

ناشناس گفت...

kheili khob bod irani jan
shab khosh
aMir...

ایرانی گفت...

دلفین گل و امیر خوبم ممنونم از پیامهای گرم شما .خسته نباشید ..ایرانی

ناشناس گفت...

salam irani jan man yeki az taraf daratam rastesh man az hamon 2 sal pish dastanat ro mikhondam vali nazar nemidadam alan har cheghadr joloi khodamo greftam dige natonestam nazar nadam damet garm maximus hastam mamnoon

ایرانی گفت...

دوست بسیار بسیار گل و آشنا و عزیز و مهربانم خوشحالم که علاوه بر خواندن این داستانها بالاخره این افتخار را هم به من داده ای که پیامی بفرستی .دست گلت درد نکنه . همیشه شاد باشی ماکسیموس نازنینم ..ایرانی

ناشناس گفت...

زيبا بود خسته نباشي_جيبر

ایرانی گفت...

ممنونم داداش جیبر عزیزم ! موفق باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر