ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

الو ! عشق ؟

خیلی تصادفی و تلفنی با هم آشنا شدیم . شماره رو اشتباهی گرفته بود . ازم عذر خواست . اتفاقا هم شهری هم در اومده بودیم .  صداش خیلی قشنگ بود . به دلم نشست . بااین که سال آخر دبیرستان بودم و خیلی هم جذاب ولی از دوست پسر گرفتن فراری بودم . شایدم از بس دور و برم پسر بود و  از صحبت کردن با اونا اشباع شده بودم دیگه خیالم نبود . دور و بر خودم منظورم اینه که سه تا داداش داشتم بزرگتر و کوچیک تر از خودم و سه تا پسر خاله هم داشتم که اونا مثل داداشام باهام رفتار می کردند . واسه همینم بود که اون بتی رو که بعضی دخترا از پسرا واسه خودشون درست می کنن من شکسته بودم ولی نمی دونم چرا اون روز دلم می خواست بازم این صدارو بشنوم . من از یه خط ایرانسلی صحبت می کردم که به اسم خودم نبود و اصلا این جریان مال اون وقتایی بود که زیاد به ثبت اسم خریدار اهمیتی نمی دادند و اونم از یه همچین شماره ای استفاده می کرد .. در هر حال من و اون با یه بهونه هایی بازم با هم تماس می گرفتیم . بیشتر اون واسم زنگ می زد . استرس عجیبی داشتم . از این که خونواده ام بفهمن با یه پسر دارم حرف می زنم . گاهی وقتا نمی دونستم از چی بگم .ولی چیزی نمونده بود که در باره اش حرف نزده باشیم الا عشق و دوست داشتن و از این جور چیزا . راستش تمام دوستان بلا استثنا دوست پسراشون ولشون کرده بودند و تا اونجایی که خبر داشتم همه شون دیوونه وار عاشق دوست پسراشون بودند . بهشون وفادار بودند و خیلی هم رویایی فکر می کردند . خب اون وقت من چه جوری میومدم خودمو مچل یه پسری می کردم که از همون جنس آدماست ؟/؟ پس از چند هفته تازه صحبتو به دوست دختر ها و پسر ها کشوندیم و سر این مسئله با هم طوری بحث کردیم که نزدیک بود به رابطه تلفنی مون خاتمه بدیم . من از دخترا دفاع می کردم و اونم از پسرا -ببین امین  تمام دوستام همه از پسرا نامردی دیدن .. -عادله من اگه یه روزی با کسی دوست شم نامردی نمی کنم . تو همه رو به یه چش نگاه نکن .. تو که آدما رو نمی شناسی شاید دوستات خودشون مقصر بودند . -تو این طور فکر کن . دوباره با هم خوب شدیم . امین سه چهار سالی رو ازم بزرگتر بود و دانشجو بود . البته اینا چیزایی بود که اون واسم تعریف می کرد ومنم دیگه قبول می کردم . چون اگه حرفاشو قبول نمی کردم دلیلی واسه صحبت کردن با اون نداشتم . بیشتر صحبتای تلفنی و پیام دادنهای ما ساعت ده یازده شب به بعد بود . یا اون وقتایی که به بهونه درس خوندم تو اتاقم تنها می شدم . سعی می کردم شبا آخر وقت باشه که از درسام نمونم . خیلی بهش عادت کرده بودم . همش یه حرف الکی هم که شده پیدا می کردیم تا بتونیم صدای همو بشنویم و با هم باشیم . یه شب بهم گفت عادله هنوزم فکر می کنی مردا نامردو بد قولن ؟/؟ -اوهو -می خوای با هم شرط ببندیم؟/؟ -چه جوری ؟/؟ یه خورده ساکت شد و گفت مثلا ما با هم دوست شیم و بعد ببینیم چی میشه ؟/؟ -مگه الان با هم دوست نیستیم ؟/؟ -چرا ولی مدلشو عوض کنیم .. حس کردم قلبم داره تند تر می زنه . به زحمت لرزش صدامو خوابوندم و گفتم اگه هیشکدوممون نامردی نکردیم اون وقت چی میشه ؟/؟ -هیچی مساوی میشیم بر می گردیم سر خونه اولمون .. -یعنی از هم جدا میشیم ؟/؟ -دختر هرکی که اول جدا شه میشه نامرد یعنی به این نتیجه می رسیم که نباید زود قضاوت کنیم -خب حالا باید چیکار کرد . -هیچی باهم دوست تر میشیم .. صداشو آروم تر کرد -عادله من دوستت دارم .. از اون دوست داشتنایی که مدتیه دلمو می لرزونه -امین اینم جزو فیلمه ؟/؟ -عادله فیلم کجا بود من راستی راستی دوستت دارم . هر جا که میرم هر کاری که می کنم انگار یاد تو فکر تو صدای تو با منه . دلم می خواد یه روزی برسه که صاحب این صدارو از نزدیک ببینم و بهش بگم دوستش دارم . بهش بگم که دلم می خواد واسه همیشه مال من باشه .. -ببینم امین خودتی که داری این حرفا رو بهم می زنی ؟/؟ -فکر می کنی خیلی پررو شدم ؟/؟ نمی تونم عاشق شم و به یکی بگم دوستت دارم ؟/؟ -آخه تو که هنوز منو نمی شناسی . نمی دونی چه جور آدمی هستم . نمی دونستم جوابشو چی بدم . سرخی گونه هام و تپش قلبم نشون می داد که منم دوستش دارم . بهش وابسته ام . دلم می خواد بیشتر باهاش باشم . بیشتر باهاش بگم و بخندم و با هم به فرداهامون فکر کنیم .. -امین ..-چیه -امین ..-چیه -می ترسم -نترس عزیزم من اینجام . شجاعتو از من یاد بگیر -امین منم دوستت دارم دوستت دارم .. خیلی وقته که می خوام اینو بهت بگم -ببینم عادله اینم از فیلمته ؟/؟ دوتایی مون زدیم زیر خنده .. اون روز صحبتامون حال و هوای دیگه ای داشت . همه چی رنگ دیگه ای به خودش گرفته بود . زندگی من از این رو به اون رو شده بود . عاشق شده بودم بدون این که اونو ببینم . اونم همین حس منو داشت . ولی می ترسیدم . مراقب بودم که همه اینا فریبی بیش نبوده باشه .. عادله این قدر خودتو وابسته به اون نکن که در مقابل ضربه احتمالی دوام نیاری . من عاشق شده بودم . حرفای قشنگ می زد . از محبت و عشق و آزادی می گفت . از این که آدما باید همدیگه رو دوست داشته باشند و به هم عشق بورزند . از خوبی می گفت از نعمتهایی که خدا واسمون آفریده .. واسه هم حرفای عاشقونه زیادی می زدیم . پیام می دادیم . حتی در کلام و پیام همدیگه رو می بوسیدیم . یه مدت که گذشت تازه رسیدیم به وضع ظاهری هم .  من با اعتماد به نفس از ظاهر جذاب خودم گفتم ولی اون ساکت بود و بالاخره  پس از چند بار طفره رفتن و ساکت بودن بهم گفت عادله من یه خورده بد قیافه هستم . بدنم می لرزه که بگم زشت ولی در هر حال عشق تلفنی همینه دیگه .. عشق دیگه جلو چشامو گرفته بود . درجا بهش جواب دادم عزیزم من که از اول خواستمت و عاشقت شدم که تو رو ندیده بودم . تو رو با همه کم و کسریهات قبول دارم . مهم خودتی ارزش انسانی توست . فرهنگ تو و مهم تر از همه اینا این که از ته دلت دوستم داری .. حس کردم اون طرف صدای گریه اش میاد .. -وای پسر . عشق نازک نارنجی من . دلشو ندارم که به خاطر من اشک بریزی . تازه جای تو هم من باید گریه کنم .. از هق هق اون گریه ام گرفته بود .. -امین تو رو به خاطر خودت دوست دارم .. اگه بدونم همینی هستی که میگی -تو که هنوز منو ندیدی .. -بالاخره یه روز که همدیگه رو می بینیم -ولی حس می کنم اگه منو ببینی بذاری بری -امین تو هنوز منو نشناختی .. این دل آدمه که عاشق میشه . مگه تو خودت دل نداری . چرا با من این جوری حرف می زنی ؟/؟ مگه خودت دوستم نداری ؟/؟ اگه من یه دختر زشت بودم یا باشم میذاری میری ؟/؟ با هم چه قهر و آشتی ها که نداشتیم . هر وقت که سر یه موضوع الکی با هم بگو مگو می کردیم دوتایی مون مثلا قهر می کردیم .. موبایلامونو خاموش می کردیم و دوتایی مون هم زمان روشن می کردیم . بیشتر وقتا اون بود که پا پیش می ذاشت . گاهی وقتا هم من پیش قدم می شدم . دوست نداشتم فکر کنه از این که زشته من بهش اهمیتی نمیدم و مغرورم .. نمی دونم این نخو کی داد که همدیگه رو ببینیم . من شروع کردم یا اون .. پس از این که پس از ماهها قول و قرار هارو گذاشتیم که همدیگه رو در فلان پارک و زیر فلان درخت قدیمی و تنومند و کنار استخر ببینیم دوباره شروع کرد به یه سری حرفای الکی زدن .. عادله می دونم تو دختر قشنگی هستی همش از این می ترسم که وقتی منو دیدی بذاری بری .. فقط به ظاهر آدما توجه داشته باشی .. -امین ازت خواهش می کنم تا روز دیدارمون باهام کل کل نکن . بذار آشتی باشیم . تو خودت خوب می دونی چقدر دوستت دارم و برای تو از هیچی دریغ نکرده از جونمم مایه میذارم . پس حرف الکی نزن . اون روز بالاخره فرار رسید . دل تو دلم نبود . باید یه کاری کنم که اون احساس حقارت نکنه . مهم درون زیبای اونه . این که با تمام وجودم دوستش دارم . بهش احترام میذارم ..  زیاد به خودم نرسیدم و خوشگل تر نکردم که بتونم یه حدی رو باهاش رعایت کرده باشم . همه طرفه به فکر این آقا بودیم و اون داشت واسه ما ناز می کرد . لعنتی چرا این قدر دیر کرده بود . اون که هیچوقت  بد قول نبود .. اون دور و بر کسی رو ندیدم . یه پارک در یه جای آروم و در یه ساعت آروم . فقط سی چهل متر اون طرف تر یه پسری نشسته بود .. نکنه خودش باشه .. بی خیال نشسته بود واسه خودش سوت می زد و به این طرف و اون طرف سنگریزه پرت می کرد . خیلی هم خوش تیپ بود . موهای سرش صاف و مشکی و لخت بود .. امین موهاش صاف بود و می گفت که دماغش خیلی گنده هست این که یه بینی قلمی داشت .. امین از این می گفت که پوستش سبزه هست ولی این سفید و جذاب بود .. می خواستم ازش راجع به امین بپرسم روم نشد .. با ایما و اشاره می خواست منو به طرف خودش بکشونه .. یه چشمک هم بهم زد .. بااین که خیلی خوش قیافه بود و دختر پسند ولی من دریچه قلبم فعلا به روی امین بسته شده بود و یه خال موی اونو به صد تا مثل این نمی دادم . پسره بی تربیت بهم چشمک می زنه که برم بهش حال بدم . گوشی رو از مانتوم در آورده واسه امین  زنگ زدم .. در همین لحظه گوشی اون پسره عوضی هم زنگ خورد .. -امین کجایی من زیر پام علف سبز شده -عادله جون من علفهای زیر پاتو می بینم . دلت نمی خواد بیای کنار من بشینی ؟/؟ -کجایی پسر من اینجا جز یه جوون هیز و احمق و ابله کسی رو نمی بینم . امین من می ترسم . بد قول بد جنس باهات قهر می کنم تا چند روز که بفهمی نباید منو سر کار بذاری . فکر کردی قیافه ات رو ببینم ازت جدا میشم ؟/؟-می دونم تو ثابت کردی که دوستم داری .. یه خورده بیا جلوتر سمت همون پسره .. من نزدیکشم ..آها ... خب ..خب .. خوبه .. نزدیک تر که شدم دیدم همون بچه خوشگله هست که داره باهام حرف می زنه .. یخ شده بودم .. پاهام سست شد . امین زشتی در کار نبود . اون بهم دروغ گفته بود .. اون بهم دروغ گفته بود .. شاید هر کی جای من بود خوشحال می شد از این که اون به جای زشت زیباست .. ولی من حتی توان فرار نداشتم . بدنم می لرزید ازش متنفر بودم .. -یه نگاهی بهم انداخت و گفت درست همون طور که می گفتی خوشگلی .. خوشگل و مهربون و نجیب .. -وتو یه عوضی دروغگو .. رومو برگردونده و قصد فرار داشتم .. یه لحظه پاهام سر خورد و افتادم زمین .. -بهم دست نزن بی شعور دروغ گو واسه چی خودتو بهم این جوری معرفی کردی .. می خواستی کاری کنی که من بذارم برم اون وقت اون شرطی رو که با هم گذاشتیم و می گفتی دخترا بدن و من می گفتم پسرا بی وفان ببری ؟/؟ این جوری می خواستی ببری ؟/؟ -این طور نیست عادله .. من می خواستم امتحانت کنم -خفه شو .. مسخره خودتی . خوب من و غرورمو له کردی . فقط اگه جرات داری بیا دنبالم .-عادله من دوستت دارم عاشقتم .. من همه این کارا رو کردم که ببینم فکر و عکس العملت چیه ؟/؟ -پررو ببینم اگه من یه دختر زشتی بودم اون وقت تو خودت میومدی سراغم ؟/؟ -عادله من حتی با چشمک زدن خواستم تو رو بکشونم طرف خودم و تو بازم امتحانتو خوب پس دادی . دستمو بردم عقب و با آخرین زورم یکی گذاشتم زیر گوشش . -به نظر تو من چه جوری باید امتحانت کنم . چه جوری  ؟/؟ -می دونم اشتباه کردم . نباید تو رو به اشتباه مینداختم . بیا این طرف صورتمو هم بزن اگه دلت خنک میشه -واسه من ادای عاشقا رو در نیار . سیمکارتمو از داخل گوشی در آورده و انداختمش توی آب . -دیگه همه چی تموم شده . -عادله مگه من چیکار کردم . بایکی دیگه که نبودم . من دوستت دارم . عاشقتم . تنهام نذار . -بچه خوش تیپ ! دخترای زیادی دوست دارن باهات باشن . احمقایی مث من فراوونن که گولشون بزنی -عادله من دلم میخواد که زنم بشی -البته قبل از ازدواج هدفت همین بود که خامم کنی -من چیکار کردم . تازه خودمم خواستم که این دروغم روشه . ببین همین دروغ زیبایی عشقمو نسبت به تو دو چندان کرده . -برو گمشو .. نذار من بددهن تر از این شم . امین واسه من مرد .. معلوم نیست تو الان با چند نفر دیگه هستی . مطمئن هستم تو منو به خاطر خودم نمی خوای . شاید تو یه هرزه هوسباز باشی امین . می دونم همینه . واسه چی بهم دروغ گفتی تمام پارک رو دویدم . نمی خواستم بهم برسه . پشت سرمو نگاه می کردم که دنبالم نباشه . خونه مون همون نزدیکی بود . دوست نداشتم دیگه ریختشو ببینم چند ساعت تو خیابون موندم . وقتی هم که می خواستم برم خونه دور و بر خودمو دیدم و پس از اطمینان رفتم تو خونه . تا صبح نتونستم بخوابم . حس کردم منو دست انداخته . مسخره ام کرده . به شنیدن صداش عادت کرده بودم . می دونستم بااین که می دونم سیمکارت ندارم ولی داره خودشو می کشه وشماره می گیره تا بازم به این بازی خودش ادامه بده . دیوونه عوضی . داشتم تورو آزمایش می کردم . بیا اینم جواب آزمایشت . خوب از دستش دررفتم . حالشو گرفتم . دیگه نمی تونه منو پیدا کنه . ولی باید اونو بسوزونم . حتما سوخته از این که نمی تونه  نقشه شو پیاده کنه . من عاشق این عوضی بودم ؟/؟ ولی علاوه بر بی خوابی تا صبح گریه کردم . ازش متنفربودم ولی نتونستم عشقمو توی قلبم دفن کنم . چند روز گذشت یه بعد از ظهر که برای انجام کاری ازخونه اومدم بیرون دیدم یه دخترخوشگل از فاصله ای حدود پنجاه متر داره واسم دست تکون میده که وایسا .. وقتی که نزدیک تر شد دلم لرزید . چقدر شبیه امین بود . خیلی سریع و صریح رفت رو اصل مطلب . خودشو آمنه خواهر امین معرفی کرد .. به زور بر خودم مسلط شدم . دیگه هم ازش نپرسیدم چطور منو پیداکرده . -ببخشید من دیگه با ایشون کاری ندارم -ولی داداش شمارو دوست داره . اون فقط یه دروغ مصلحتی به شما گفته می خواسته بفهمه فکر و فرهنگ شما چیه ؟/؟ -من از کجا اونو بشناسم ؟/؟ -اون می خواد شما زن زندگیش باشین . خندیدم و گفتم اون جز مسخره کردن آدما کار دیگه ای از دستش بر نمیاد -داداشم خیلی مهربونه این جور راجع بهش قضاوت نکنین . یه نامه ای در آورد و داد بهم .  اینو بخونش . دوست نداشتم که خواهره فکر کنه من تشنه و طالب نامه داداششم . خوب که چشاش رو طرف خودم دیدم نامه رو میون چند تا انگشتام قرار داده و مثلا می خواستم پاره اش کنم که نذاشت . -خواهش می کنم این آخرین خواهش امین بود .  دختر مودبی بود . وقتی رفت نامه رو گرفته و با هیجان رفتم به همون پارکی که برای اولین و آخرین بار اونو دیده بودم . یه سری مقدمه چینی کرده بود و بعد نوشته بود ... عشق اون جوری هام که فکر می کنیم خیلی راحت به سراغ آدم نمیاد . عشقی که خیلی سخت به دل آدم بشینه خیلی سخت هم از دل آدم میره . یه آدم در زندگی خودش با خوب و بد ها و با خوبی و بدیهای زیادی سر و کار داره . با باید ها و نباید ها . با کارایی که باید بکنه و کارایی که نباید بکنه . گاهی وقتا فرصت برای تصمیم گیری خیلی کمه . ساختن یه چیز خیلی وقت می گیره اما خراب کردنش در یه چشم به هم زدنه . من هیچوقت قصد مسخره کردن تو رو نداشتم . دنیای عشق تلفنی و چتی اکثرا نافش به دروغ بسته شده اما ما آدما با احساس  نزدیک و شبیه به همی که داریم گاه دوست داریم  که این دنیای خیالات رو برای خودمون واقعی کنیم . ما آدما دوست داریم  به ما خوبی بشه پس خودمون هم باید خوب باشیم . راستش این که بخوام یه شناختی ازت داشته باشم راه دیگه ای به فکرم نرسید . شاید من اشتباه کرده باشم . در هر حال بهترین قسمت امتحان من که تو ازش سر بلند بیرون اومدی مربوط به اون وقتی بود که توی پارک بهت چشمک زده و ازت خواستم که بیای طرف من و تو اون پسر زشت خیالی رو بر منی که ظاهرم پسندیده بود تر جیح دادی در حالی  قلب هردومون یکی بود . ما دلمون یکیه . دل من سیاه نیست عادله .  از سنگ نیست . همون دلیه که از دوری تو و از رنج تو پر خون و رنجه .. هیچوقت فکر نمی کردم تا به این حد کسی رو دوست داشته باشم و عاشقش بشم . به من نگو دوستم نداری . به من نگو در یه لحظه کینه و نفرت جای عشقو گرفته .. دلم برای شنیدن صدای قشنگت تنگ شده . همون صدایی که ماهها بدون این که صاحبشو ببینم زندگی منو زیر و رو کرده بود . دوست داشتم روح زیبا وسربلند صاحب اون صدارو در اختیار داشته باشم . ولی حالا همون صدارو هم ازدست دادم . صدایی که واسم هم لالایی بود و هم آهنگ بیداری .. صدایی که خون عشقو تو رگهام به جریان مینداخت .. صدایی که پای رفتنم بود صدای خوندنم بود صدایی که نگاه من به زندگی بود وامید من به فردا و فرداهای دور ونزدیک . عادله من ادعا نمی کنم که بی تو می میرم ولی زندگی بی تو برام حکم زندگی در دنیای نیستی و تباهی رو داره . من بی تو با یه مرده فرقی ندارم . یه خورده فکر کن . ببین من اگه اشتباهی کردم تو باید کمکم کنی و راه درستو به من نشون بدی . می دونم دلت از سنگ نیست .  می دونم دل مهربون دختر خوشگلی که قبول کرد عاشق یه پسر زشت بشه از سنگ نیست .. عادله من همون قلبو دارم همون دلو .. تو قلب اونو نشکستی ولی همون دلو تو سینه من می شکنی ؟/؟ یعنی من اشتباه کردم که تو مهربونی ؟/؟ یعنی تو می خواستی فقط خودتو اثبات کنی ؟/؟ نه .. نه .. می دونم که اشتباه نکردم . من فقط یه بار دیگه خودمو بهت نشون میدم اگه منو نخواستی واسه همیشه از زندگیت میرم ولی هیچوقت تو و یاد تو رو تو دلم دفن نمی کنم .. برام لحظه هایی که با تو از زندگی و عشق می گفتم همیشه به عنوان شیرین ترین خاطره هام باقی می مونه نمیگم تلخ ترین .. چون اون لحظه ها لحظه هایی هستند که اگه تو نباشی هیچوقت واسم تکرار نمیشه .  دوستت دارم . کسی که صورتش زشت نیست تا ترحم تو رو قبول کنه . نامه رو به صورتم چسبوندم . اشک خیسش کرده بود . بیشترین قسمتی که رو من اثر گذاشت اون قسمتی بود که گفت من همون قلبو دارم . ولی تو حالا اون دلو شکستی .. شاید باید فرصت دوباره ای بهش می دادم . این ندای قلبی من بود . منم دوستش داشتم . نمی تونستم به دلم دروغ بگم . شایدم از این حرص می خوردم که اون با غرور من بازی کرده بود . نه من به خاطر ترحم نبود که در شرایط زشت بودن دوستش داشتم . باید حالیش می کردم . دیوونه .. من دوستت دارم . عاشقتم .. راست می گفت این امین .. از دلش می گفت ..من همون دلو دوست داشتم .. اون می خواست منو این جوری آزمایش کنه .. دلم واست یه ذره شده ..دوستت دارم . کجایی ؟/؟ به خدا نمی خواستم برنجونمت . آخه امین تو اگه جای من بودی چیکار می کردی . سرمو به سمت راست بر گردوندم تا جایی رو ببینم که  واسه اولین بار اون دیوونه رو اونجا دیده بودم .. چشامو مالوندم . نه .. خودش بود اونجا نشسته بود .. یه خورده جدی شدم و رفتم طرفش .. امان از دست این پسرا .. حس کردم که حال و روز منو دیده که داره این جوری پوز خند می زنه .. -می دونستم که دوستم داری عادله .  واسه من اشک می ریختی ؟/؟ داشت حرصمو در می آورد -نه امین داشتم واسه سادگی خودم گریه می کردم .. نه به خاطر دل تو . نامه رو بهش پس داده رومو بر گردوندم و مثلا ازش خداحافظی کردم . نباید روشو زیاد می کردم . باید گربه رو دم حجله می کشتم . -صبر کن نرو .. دختر این قدر مغرور نباش .. چرا این قدر خودخواهی . مگه من چیکارت کردم ؟/؟ مگه عاشق شدن گناهه ؟/؟ وایسا . بازم سرعتمو زیاد کردم .. رفتم پشت درختا و جایی که  انبوه گلها و گیاهان اونجا رو استتار کرده بود .. دوست داشتم اونو به اون سمت بکشونم . به درخت تنومند تکیه داده رو زمین نشستم . -امین تو خیلی کنه ای . -تا آخر دنیا هر جا که بری دنبالت میام . اگه در فرار اول نمی تونستم خونه اتو پیدا کنم حالا تکلیف عشق ما چی می شد ؟/؟ اومد کنار من نشست .. دیگه بهش سخت نگرفتم . دیگه نگفتم پاشو برو . سرشو به طرف من برگردوند . ولی من به روبرو نگاه می کردم . از گوشه چشمم مراقب بودم حالتش بودم .  لحظه به لحظه تنفر مصنوعی  جای خودشو به عشق و لبخندی طبیعی می داد . صورتمو به طرفش برگردوندم . تو چشاش نگاه کردم . یه کتاب عشق بود ..نه .. یه شهر عشق هم نه .. دنیایی از عشق بود .. من  به این نگاه در اولین بر خورد دقتی نکرده بودم . خیلی اذیتش کرده بودم . بیشتر از اونی که حقش بود . ولی می دونستم هیشکی جای اونو تو قلبم نمی گیره . دستمو گذاشتم تو دستم . دلم می خواست تا ساعتها همونجا بشینم و به عشق و زندگی فکر کنم ولی خیلی هم خوش قیافه بود . باید حواسمو جفت می کردم که دخترای دیگه دور و برش نپلکن .. هنوز هیچی نشده غصه اون لحظه ها رو می خوردم . داشتم به همین چیزا فکر می کردم که که  حس کردم چشام بسته شده و لباش رو لبام حرکت می کنه . اون داشت منو می بوسید پسره پرو . درسته که ما تو مخفیگاه پارک بودیم ولی رو هیچی نمیشد حساب کرد . اما شیرینی اولین بوسه اون قدر زیاد بود که خودمو قانع کردم که تا دو دقیقه دیگه کسی نمیاد . دوست داشتم دستامو دور کمرش حلقه می زدم .. به خودم گفتم  عادله چته دختر .. چته .. مثل این که پررویی امین هم رو تو اثر گذاشته . منم نمی دونم چرا حس می کردم هیچ بوسه ای به شیرینی اولین بوسه نمیشه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر