ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 29

نسیم براش فرقی نمی کرد که نازی باهاش چه رفتاری در پیش می گیره . اون واسه این که فکر می کرد باعث مرگ نستوه شده اشک می ریخت . .. نسرین و نوروز خان اومدن جلو و به زور اونا رو از هم جدا کردند . اثر پنجه های نازی رو صورت نسیم به خوبی مشخص بود . دقایقی بعد نازی و نوروز خان فهمیدند که موضوع از چه قراره . نازی نتونست لبخند خوشحالی و رضایت خودشو پنهون کنه .. وقتی نسیم هم فهمید که نستوه زنده هست دلش آروم گرفت . بااین که می دونست هیچوقت بهش نمی رسه ولی بازم از این که اولین و آخرین عشقش زنده هست احساس آرامش می کرد . همه واسش دل می سوزوندند و این بهترین موقعیتی بود که واسه چیزای دیگه ای غیر از بهم خوردن عروسی که خودش قصد بهم زدن اونو داشت غصه بخوره . وقتی که نازی و نوروز از اون دو تا دور می شدند نازی یه تفی تو صورت نسیم انداخت و گفت آشغال لیاقتت همون آدمکش قاچاقچی بود که جوونای مردمو بدبخت کرد . آدم نباید از مرگ کسی خوشحال شه . چون همه ما باید یه روزی بمیریم . ولی مرگ یه آشغال یه انگل جامعه یه آدمکش همه رو خوشحال می کنه . چقدر داداش بهت گفت که اون یه شیاده . تو حرفشو گوش نکردی . تو فقط به راه خودت ادامه دادی . -داداشت یک خائن بود . در اینجا نازی با آخرین زورش اون طرف صورت نسیمو هم بی نصیب نذاشت و حالا نسرین و نازی افتادن به جون هم که این بار نوروز خان اونا رو از هم جدا کرد . نسیم عین یک مجسمه شده  مات به گوشه ای نگاه می کرد . اگه گلوله ای هم به طرفش میومد خودشو کنار نمی کشید -از اونجا دور شدند . نسیم نمی خواست که دیگران براش دلسوزی کنن . این بیشتر عصبیش می کرد و داغون . پس نستوه حالا تو بیمارستانه . اون دوتا عوضی باید فرار کرده باشن . بازم خدارو شکر که از شر این قاچاقچیا خلاص شده بودند . نازی ول کن پدرش نبود . دو تا پاشو کرد تو یه کفش که همین الان منو باید ببری بابل من این خبر خوشو به نستوه بدم -عزیزم این کجاش خبر خوشه .. -نه اون باید بدونه که غفور نامرد کثافت که من از همون روز اول شناختمش به آرزوش نرسیده . بابا داداش اون به خاطر نسیم بی لیاقت این جوری شد . فکر کنم می خواست خودشو بکشه . اونو دارو دسته غفور زدنش . داداش بیچاره ام . سیل اشک از چشاش راه افتاده بود . مرد خسته رو دوباره کشوند بالا سر نستوه .. -داداش مژده مژده .. کلاغ خوش خبر سیر تا پیاز ماجرا همه رو واسه نستوه تعریف کرد . نستوه آرام گرفته بود . از این که یه آدمکش کثیف از روی زمین پاک شده خوشحال بود ولی دلش بود پیش نسیم .. می خواست از نازی بپرسه که نسیم چیکار می کنه و روحیه اش چطوره که خواهر بلبل زبون قسمت مربوط به کتک زدن نسیم رو تازه شروع کرد به تعریف کردن  . اون طوری از کتک کاری حرف زد که مثلا نستوه فکر کنه یک کتک کاری دو طرفه بوده .. -نستوه حال اون آشغالو گرفتم . لباس عروس واسش شد لباس عزا . حقش بود . -نازی این قدر بد جنس نشو اون چه گناهی کرده .. -داداش مثل این که مخت حسابی تکون خورده ها . اون عوضی تو رو به این روز انداخت .. نستوه حس کرد که توی ذوق خواهرش زده . دستشو حلقه  کرد دور گردن خواهرش  و سرشو به طرف خودش نزدیک کرد . صورتشو بوسید . -نازی ازت ممنونم که هوای داداشتو داشتی . سر نوشت من این بوده که این جوری بسوزم . قسمت این طور بوده . شاید اگه  من و نسیم هم جامون عوض می شد منم همین فکرارو می کردم . نمی خوام ازش دفاع کنم ولی با همه اینها اون باید این احتمال رو می داد که شاید اشتباه کنه . در این که اون یه وقتی دوستم داشت شکی نیست . ولی حالا رو نمی دونم . نمی دونم چرا اون می خواست با غفور ازدواج کنه .. -داداش اون با این که نامزدش مرده بود ولی همش خبر تو رو می گرفت .. نازی  پس از گفتن این حرف یه برقی رو تو صورت داداشش دید . -نازی اون هنوز به عقدش در نیومده بود ؟/؟ -خب که چی . بازم اسم یه بیوه روشه .. -نازی اون عقد نکرده بود . -باشه ولی مردم به چش یه عروس بد بخت بهش نگاه می کنن . حقش بود . نازی یک ریز واسه خودش حرف می زد تا این که نوروز خان اونو از اونجا برد . نستوه نمی تونست این خوشحالی خودشو پنهان کنه از این که نسیم فعلا مال کس دیگه ای نیست . بااین که حتم داشت نسیم هم با سوگندی که خورده هیچوقت اونو قبول نمی کنه و نمی بخشه . چه روز بدی بود . ولی آخرش با خوشی تموم شد . بااین حال دلش پیش نسیم بود . از این که این دختر زجر می کشه .. ازاین که ..بس کن نستوه اون نامرد داشت نابودش می کرد . تو حق داری به خاطر مرگ یک آدم کثیف و جانی خوشحال باشی ولی حق نداری به خاطر مرگ آرزوهای کسی که اونو با تمام وجود دوستش داری و عاشقشی خوشحال باشی .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام ایرانی جان

واقعا قشنگ مینویسی
فقط اگه میشه داستانو زود تر بنویس
خیلی کم اپ میکنی

ایرانی گفت...

دوست عزیز آشنا ممنونم از نظر محبت آمیزت .. اگه قسمتهای بیشتری از این داستانو بنویسم حتما بیشتر آپ می کنم . چون من خودمم این مدل داستانهای عشقی و احساسی رو خیلی دوست دارم . شاد و خرم باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

عالیه

ایرانی گفت...

متشکرم داداش دلفین نازنین ...ایرانی

 

ابزار وبمستر