ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادر فداکار38

امیر بازم مادرش رو در یک هیجان و خماری خاصی گذاشت . اون می خواست تمام تردید ها رو در مادرش ازبین ببره . با این حال المیرا به هیجان اومده بود . می خواست فریاد بزنه . از پسرش بخواد که اونو با هر حس و شور و حال و روشی که دوست داره به هیجان بیاره و باهاش سکس کنه . .. یعنی امیر راستی راستی در جهت آموزش به اون تا این حد پیش رفته و نخواسته با اون کاری انجام بده . آخه چرا .. چرا وسرانجام آخرین ساعات قبل از لحظات موعود رسید . المیرا بی اندازه خودشو ناز کرده بود . از سیستم یکسره رنگ قرمز استفاده کرده بود . اینو امیر رو تنش بیشتر پسندیده بود . یه پیراهن از پهلو چاک دار و در قسمت باسن کیپ که قالب کون مامان المیرا رو به خوبی نشون می داد . قسمت بالای کمره پیراهن از وسط به بعدش کاملا بر هنه بود و از قسمت جلو هم سینه هاش چاک داشت . المیرا که خب به امیر گفته بود می خواد اینو در یک مجلس زنونه بپوشه .. از اون طرف الناز هم مثلا رفته بود خونه یکی از دوستای صمیمی و مورد اعتماد خونواده .. که معمولا مادرش همچین اجازه ای بهش نمی داد ولی برای این که بتونه مثلا امیر و الهام رو با هم تنها بذاره و خودش هم بره خونه الهام و با شوهرش سکس کنه رضایت داد . وقتی الناز می خواست با داداش امیرش خداحافظی کنه تو چشاش نگاه کرد و گفت امیر ببین من به زور دارم جلو اشکامو می گیرم . در مورد مامان مانعی نداره ولی اگه شیطون بخواد گولت بزنه و با خاله الهام سکس کنی دیگه دور من یکی رو قلم بگیر شما مردا همه تون هوسبازین .. نتونست به حرفش ادامه بده .. امیر اونو در آغوش کشید و گفت به روح پاک بابا جون قسم من هر گز بهت خیانت نمی کنم و به خاطر این که مامان و حریم و پاکی اون در همین محیط خانواده محفو ظ بمونه می خوام که باهاش سکس داشته باشم . الناز در حالیکه صورتش پر اشک شده بود و سر و صورت داداششو غرق بوسه می کرد گفت ممنونم ممنونم داداش خوبم به خاطر همه احساس قشنگی که به من میدی ازت ممنونم . دوستت دارم . امید وارم موفق باشی . امیر اونو در آغوش فشرد. الناز دلش می خواست اون و امیر برن تو رختخواب و با هم سکس کنند . چون داداشش خیلی به خودش رسیده بود . ولی دیگه یواش یواش باید میدونو خالی می کرد .. -امیر موفق باشی . من بهت امیدوارم . داداش چند درصد فکر می کنی که شاهد موفقیت رو در آغوش بگیری . -الناز اگه علی ساربونه می دونه شترو کجا بخوابونه .. -قربون تو و شترت برم داداش . شترو که خوب توی کاروان سرای من خوابوندی . الناز رفت و امیر و مادرش تنها موندند . تنهای تنها . ازاون طرف الهام هم واسه امیر زنگ می زنه و سخت خودشو واسه امیر آماده می کنه که با خارج شدن المیرا ازخونه بیاد و با امیر سکس کنه . جمشید هم که بی اندازه هیجان زده شده بود از این که پس از سالها تمایل به خواهر زنش می تونه اونو در اختیار داشته باشه بی صبرانه انتظارشو می کشید و دل تو دلش نبود . امیر هم می دونست که می تونه مامانشو از رفتن منصرف کنه . حتی به قیمت فشار و زور . اون نمی تونست اجازه بده که شوهر خاله اش حق مسلم اونو ازش بگیره . آخرین سکانس قبل از تحول بزرگ شروع شده بود -مامان تو معرکه ای . خیلی جذاب شدی . خیلی . امیر مادرشو در آغوش کشید . دستاشو گذاشت دور کمر لختش . -مامان می خوام لباتو ببوسم . می دونم یه خورده رنگ روژت قاطی می کنه ولی دوباره می تونی ردیفش کنی . مامان خوبم خیلی دوستت دارم . المیرا هم حس می کرد که تشنه بوسیدن لبهای امیره و این که خودشو در اختیار اون بذاره . پسر با نوازش و مالش کمر مامانش چند دقیقه ای لبهای اونو اسیر لبهای خودش کرده بود . بعد آروم لباشو از رو لبش بر داشت و اونو نزدیک گوش المیرا رسوند . -مامان می خوام یه خوابی رو که دیشب دیدم تعریف کنم . خواب بابامو .. یه خواب عجیبی بود . -چی خواب دیدی امیر .. پدرت خیلی وقته که به خواب من نیومده .. -مامان یه چیزی بگم .. ناراحت نشو اون از دستت دلگیره نمی دونم چرا .. -دیگه چی بهت گفت امیر .. -مامان یه چیزایی گفت که نمی دونم چی بگم . گفت مامانت تا حالا نجابتشو حفظ کرده . به من وفا دار بوده . اون از شما نگه داری کرده . شما رو به این جا رسونده .ازدواج نکرده . این حق طبیعی و مسلم اون بوده که بره دنبال خواسته های طبیعی خودش . این روزا همچین قصدی هم داره .. من تنم تو گور می لرزه . مامانت خلاف نمی کنه .. من ازش انتظار بیجا دارم .. بابا اشک می ریخت . من ازم کاری ساخته نبود . هرچی خواستم دستشو بگیرم و ازش بیشتر راجع به تو بپرسم چیزی نگفت . فقط گفت امیر اون مادرته هواشو داشته باش . اون از غریبه ها چیزی رو طلب می کنه که روحمو می لرزونه .. اون چیزو اگه از تو طلب کنه من نه تنها ناراحت نمیشم خوشحالم میشم چون تو از گوشت و خون و پوست و استخون منی . هر چند همه اینها خاک شدند و فقط روحم باقی مونده .. مامان منظور بابا چی بوده ؟/؟ از این که من خواسته تو رو بر آورده کنم چه منظوری داشته ؟/؟ .. المیرا دستاش می لرزید . بدنش به لرزه افتاده بود .. خودشو از آغوش امیر رها کرد و در حالی که به شدت اشک می ریخت به سمت اتاق خودش رفت ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

4 نظرات:

jemco گفت...

بسيار عالي بود داداش
ضمنا داداش عزيز از اينکه زياد نتونستم در خدمتت باشم بسيار شرمندم چون گرفتاري کاري زيادي دارم ولي اينو بدون هميشه بياد هستم
بهرحال اميدوارم که هرجا هستي سلامت باشي
دوست دار هميشگيت...

ایرانی گفت...

جمکوی نازنین و دوست داشتنی باز هم سلام ..خوشحالم که یکبار دیگه به ما افتخار داده نظر و پیام گرمتو برای من و این مجموعه ارسال کرده ای . مشکلات شما عزیزان را درک کرده می دانم که هر وقت فرصت کنید با یک یاد آوری کوتاه هم که شده دلگرممان خواهید کرد . جمکو جان در کارهایت و همه امور زندگی موفق باشی ...ایرانی

دلفین گفت...

ایولا دادشی گلم

ایرانی گفت...

صبه به خیر داداش دلفین همیشه همراه . برقرار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر