ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

مادر فداکار 39

المیرا به سرعت خودشو به اتاق خوابش رسونده بود و خودشو انداخت رو تخت . اون زار زار گریه می کرد و امیر هم رفت بالا سرش . اون خودشو با شکم انداخته بود رو تخت . امیر با دیدن کمر لخت مادرش و چاک پیرهن او به شدت وسوسه شده بود . موهای بلند و صاف مشکی مادرش که رو کمر لختش ریخته شده بود  یه هیجان خاصی رو در امیر به وجود آورده بود . دوست داشت مادرش با یه حالت نشسته رو تخت قرار می گرفت تا می تونست اونو بغل بزنه و بهش بگه که دوستش داره . دلداریش بده و یواش یواش اون کاری رو انجام بده که هفته هاست آرزوشو داره . می دونست که المیرا هم اینو می خواد . -خودشو رو مادرش خم کرد ولبشو رو صورت خیسش گذاشت -مامان چت شده . من بمیرم و اشکاتو نبینم -امیر من گناهکارم . مادرت اونجوریها هم که تو فکر می کنی عفیف و پاکدامن نیست .. -مامان من می دونم تو پاک ترین زن دنیایی . زنی که سالها تونسته خودشو حفظ کنه .. -امیر من گناهکارم . یه خورده از جاش بلند شد و امیر از فرصت استفاده کرده و بغلش کرد . دستاشو گذاشت رو موهایی که روی کمر و شونه های لختش ریخته بود و شروع کرد به نوازشش . شونه ها و کمر و موهای سرش همه رو با هم نوازش می کرد . -امیر من گناهکارم  . می دونم بابات واسه چی اومد به خوابت و چی می خواست بهت بگه . حالا من می خوام شهامت داشته باشم و اون چیزی رو که بابا دلشو نداشت به تو بگه بهت بگم .. اونو روح اونو عذاب دادم . من ..امیر دوست نداشت مادرش اون کاری رو که می خواست بکنه واسش تعریف کنه و اون تابو و احترام خاصی رو که بین اوناوجود داره به نوعی خدشه دار کنه . واسه همین لبای مادرشو اسیر لبای خودش کرد . دستاشو از چاک پیرهن مادرش به سینه هاش رسوند . به سینه های سوتین نبسته اون . دیگه نگفت چرا سینه هات این جوریه . فقط با اون سینه ها بازی می کرد  و اونا رو در چنگشون داشت . المیرا با این که از هوس چشاش باز و بسته می شد با این حال می خواست به حرفش ادامه بده ولی امیر بهش اجازه همچین کاری نداد وهر وقت حس می کرد می خواد یه چیزی بگه اونو می بوسید . -امیر چرا نمی ذاری حرفمو بزنم -مامان حس می کنم بعضی وقتا اگه یه چیزایی گفته نشه بهتره . فکر یک چیز با انجام دادن اون چیز از زمین تا آسمون فرق می کنه . پس چرا کار بد یا حتی خوبی رو که انجامش ندادیم تا تحقق پیدا نکرده بخواهیم رنگ و لعابشو زیاد کنیم . -امیر بابا بهت چی گفته بود که اگه مامان خواسته ای داره چیکار کنی -نمی دونم المیرا جون .. گفته بود که اون یه چیزی می خواد که باید از تو یعنی از من که امیر باشم بگیره . حالا من نمی دونم تو چی می خوای و چه نیازی داری . میگن مرده ها از درون آدم و خواسته های آدم با خبرن و می دونن . می دونن چی به چیه و هر چی هم که میگن دیگه باید روش فکر کرد .. المیرا داشت با خودش فکر می کرد که پس شوهرش همه چی رو فهمیده و پسرشو خواب نما کرده .. اتفاقا اون که از مدتها قبل تمایل داشت که امیر باهاش سکس کنه وتن خودشو به دست غریبه ها نده .. ولی از این که خدا رحمتی رضایت داده بود که پسرش با اون طرف شه تعجب می کرد . المیرا سخت به فکر فرو رفته بود . هیجان سکس با امیر داشت دیوونه اش می کرد . تنش می لرزید . نمی دونست چطور این خواسته خودشو با پسرش در میون بذاره . امیر دستای خودشو رسوند پایین کمر مادرش . این آخر چاک کمرش بود . از ابتدای باسن مادرش پوشیده بود و اون دستشو گذاشت داخل شورت مادره و از اونجا با دو تا دستاش به دو تا قاچای کون المیرا چنگ مینداخت . -مامان خوشت میاد ؟/؟ این نوع ماساژبه آدم آرامش میده . المیرا خودشو بالاتر کشید و با یه حالت خم کردگی زانو نشست تا امیر دستشو به عمق بیشتری برسونه . امیر  دو تا برش کون مادرشو به پهلو ها باز کرد و یه لحظه یه دستشو گذاشت لای شکاف کون مادرش که پر از خیسی کوسش شده بود . کف دستشو از پایین تا بالای شکاف می کشید و به کوس که می رسید یه خورده به عمق نفوذ می کرد . دهنشو گذاشت زیر گوش مامانش و گفت مامان نمیگی چی می خواستی و چی می خوای ؟ /؟ -امیرررررررر همین جوری با بدنم بازی کن . ورزشم بده نرمشم بده .. منو ببوس .. اگه می خوای بابات راضی شه و روحش شاد باشه همین طور ادامه بده .. یه خورده از سر شونه ها پیرهنشو داد پایین تر و در حالی که بی حسی و التماس از ذره ذره صورتش مشخص بود سینه هاشو نشون پسرش داد و گفت امیر حالا با جفت لبات یه خورده تنظیمم کن .. دستشو گذاشت رو سر امیر و لبای پسرشو به سینه اش چسبوند . امیر نوک سینه های  مادرشو به نوبت میذاشت دهنش . المیرا هم شورت امیرو پایین کشیده و دستشو گذاشته بود رو کیرش .. دو تایی اومدن پایین تخت . کنار تخت ایستاده بودند و برای چند لحظه به هم نگاه کردند . امیر دوباره سینه مامانشو گذاشت تو دهنش . . المیرا دوباره دستشو گذاشت رو کیر امیر و امیر هم دامنه پیرهن مادرشو داد بالا . اوووووووخ مامانه شورت پاش نبود ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

8 نظرات:

دلفین گفت...

مرسی

jemco گفت...

داداش گلم
مثل همیشه عالی هستی...

ایرانی گفت...

متشکرم دلفین عزیزم ...ایرانی

ایرانی گفت...

درود بر تو جمکوی نازنینم ...ایرانی

ناشناس گفت...

سلام ایرانی عزیز کارت عالیه مرسی از زحمتت فقط یکم دی آپ میکنی هم اید استانو هم مامان تقسیم بر سه اگه میشه زودبه زود آپ بکنی اگه امکانش هست 1 داستان که پسره خینت مادرشو میبینه بعدش خودش بانقشه مادرشو میکنه بنویسی متشکرم یک دوست ناشناس

ایرانی گفت...

با سلام به دوست عزیز آشنا ..داستانهای این سایت چون به روز بوده و به انتها نرسیده و همراه با نگارش منتشر میشن من اگه بتونم تعداد بیشتری از این داستانها رو بنویسم با کمال افتخار بیشتر درخدمت شما خواهم بود . داستان درخواستی رو هم به روی چشم بعد از چهار تا در خواستی دیگه نوشتن سکس خیانتی درمورد مامانو شروع می کنم . البته سه شنبه دو آبان اگه داستان درخواستی آقا رضابمب رو بنویسم منتشرش می کنم که در مورد سکس با مامان و خاله هست پیش خودم گفتم اگه خیانت رو بذارم داخلش یک تیر دو نشون میشه که دیدم به دو علت اگه این کارو نکنم بهتره هم این داستان طولانی میشه و هم این که شاید سیستم داستان به اونی که مورد نظر داداش رضاست نخوره . شاد وسربلند باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

مرسی ایرانی عزیز از رسیدگی به درخواست ها بازم مرسی
آشنا

ایرانی گفت...

بادرود به تو دوست نازنین . خودمن بیشتر از خود در خواست کننده های گل دوست دارم که در خواست ایشان و وظیفه خود را هر چه زودتر و بهتر انجام دهم . این را از صمیم قلب می گویم و ممنونم که درکم می کنید . همیشه شاد همیشه تندرست باشی ..ایرانی

 

ابزار وبمستر