ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

سیرت سیمای عشق

سیما دانشجوی رشته مامایی بود . 20 سالش بود . منم  تازه درسمو تموم کرده بودم در رشته مهندسی عمران ولی کار کجا بود ؟/؟! باید مجوز می گرفتی تایید می شدی .. کانون مهندسان و شهرداری و کوفت و زهر مار تازه اول زندگی چه جوری می خواستم روپای خودم وایسم معلوم نبود . من از یه طبقه متوسط بودم و سیما باباش پولدار بود . وقتی هم که با هم می رفتیم بیرون پول زیادی همرام نداشتم تا واسش خرج کنم . تازه داشت کارم جور می شد که به صورت رسمی یه جورایی فعالیت خودمو شروع کنم که اونم رقابت بر سر کاریابی و بازار و شهرت و ...همه این عوامل دخیل بود . سیما خیلی خوشگل بود . دختر خوبی بود . ولی خیلی ازمسائلو که بیشتر جنبه مالی داشت درک نمی کرد . مثلا وقتی اونو می بردم بیرون همش دوست داشت اونو ببرم جاهای کلاس بالا .. همش از این تعریف می کرد که فلان تریا و فلان کافی شاپ و فلان غذا خوری کلاسش خیلی بالاست و بابام مارو اینجا برده و اونجا برده .. وقتی این جور باهام رفتار می کرد دلم می خواست زمین دهن باز کنه و منو ببلعه ولی روزی چند بار دوستت دارم گفتن ها بین ما رد و بدل می شد . عاشق هم بودیم . بهش حق می دادم اون نمی دونست بی پولی یعنی چه . نمی دونست وقتی که چشاتو باید به روی خیلی از خواسته هات ببندی و پدرت باید از خودش بزنه تا برات لباس نو عید بخره یعنی چه .. وقتی روز زن یه روسری و یه عطر واسش گرفتم با لهجه شیرینش اولین جمله ای که به من گفت این بود که ای خسیس .... شاید اون تکیه کلامش این بود و از روی نوعی صداقت این حرفو زده باشه ولی دلم از این حرفش گرفت .. حرفی نزدم -ناراحت شدی ؟/؟ -نه برای چی ؟/؟ تا چند روز سراغش نرفتم . خودش واسم زنگ زد -علی آقا حالا واسه ما ناز می کنی طاقچه بالا میذاری ؟/؟ مخصوصا واست زنگ نزدم ببینم چیکار می کنی .. . منو نمی خوای ببری بیرون ؟/؟ بهت قول میدم فقط یه بستنی ساده گردنت خرج بندازم -این روزا خیلی بامزه شدی سیما . -خب وقتی که علی بانمکو داشته باشم همینه دیگه -بپا که شور نشی .. -ببینم حالا من متلک میگم یا تو .. وقتی با پراید رفتم دم در دانشگاه و سوارش کردم گفت پسر تو کی می خوای این ابو طیاره رو عوضش کنی .. دوستام وقتی سوار پژوی دوست پسرشون میشن تازه سرشون منت میذارن .. -بس کن سیما .. من همینم . اگه دوست نداری دیگه باهام نباش .. من همینو هم دارم قسطشو میدم و پدرم بهم کمک می کنه .. ندارم می فهمی ؟/؟ یه خورده تند باهاش برخورد کردم . بغض گلوشو گرفته بود .. می فهمم نفهم نیستم . از ماشین پیاده شد .. رفتم دنبالش .. ..می دونستم نمی تونم دستشو بکشم و برش گردونم .ماشینو قفل کردم و به طرفش دویدم . رفت تاکسی بگیره ولی دستشو گرفتم. مجبوربودم -سیما منو ببخش .. نمی خواستم ناراحتت کنم . بیا قدم بزنیم باهم حرف بزنیم . هرچند می دونم شما بچه پولدارا از پیاده روی خوشتون نمیاد -ببینم حالا کی داره به کی متلک میگه . من یا تو ؟/؟ -سیما ببین هیشکی اول زندگیش پولدار نبوده . مگر این که بابایی داشته باشه که پولدار باشه .. من اول زندگیمه .. رنج می کشم .. منم دلم میخواد هرچی که تو میخوای واست فراهم کنم . خوشحالت کنم . ولی تو زندگی رو فقط در همینا می بینی .. -علی تو اشتباه می کنی شاید تکیه کلام من این باشه ولی فکر من این طور نیست -چرا تو تحت تاثیر خونواده ات هستی سیما -پس براچی باهات دوست شدم ؟/؟-فکر کردی حتما از اون مهندس خرپولا هستم .. -ببینم قراره تو پیاده رو هم باهام دعوا بیفتی ؟/؟ بریم یه پیتزا بخوریم من حساب می کنم . -حالم از پیتزا بهم می خوره -ببین هر وقت ازدواج کردیم پولشو بهم پس بده -من درتو نمی بینم که بخوای زنم بشی .. -خیلی بد جنسی علی . می دونی که چقدر دوستت دارم و بدون تو نمی تونم نفس بکشم . بیا حرفای قشنگ بزنیم و عاشقونه . رفتیم همون نزدیکی تو یه پارک نشستیم . دستشو تو دستم گرفتم . وقتی که حرف نمی زدیم چیزی برای دعوا پیدا نمی شد . چقدر دلم می خواست تو چشاش نگاه کنم و بهش بگم که دوستش دارم . بازم از آرزوهاش واسم می گفت . -خیلی دلم می خواد شوهرم شیک پوش باشه و بهترین ماشین و خونه رو داشته باشه .. همیشه آرزوم بوده که همچین شوهری نصیبم شه .. دید که حرفی نمی زنم متوجه شد که اشتباه کرده . نمی تونستم زیاد مقصرش بدونم . اون تو خونواده مرفهی زندگی کرده که معنای نداری و کمبودو نمی دونستن چیه . هر چی می خواسته براش فراهم بوده . جواهرات گردن و دست و انگشترش اینا رو به خوبی نشون می داد . -علی می دونم با تو هم یه روزی به همه اینا می رسم -اگه نتونی برسی چی ؟/؟ ..-می دونم که می رسم . می دونم . -یعنی زندگی به نظرت همیناست ؟/؟ -نه زندگی من تویی تو .. -ولی من این طور فکر نمی کنم . -من خیلی از شب و چراغای روشنش خوشم میاد . وقتی که ستاره ها تو آسمون پیدا میشن . -ببینم تو اصلا می دونی ستاره به چی میگن ؟/؟ -شروع نکن علی .. شروع نکن .-ولی من روز روشنو بیشتر دوست دارم . رفتیم انتهای پارک نشستیم . جایی که نور کم بود و به همه جا مسلط بودیم . سرشو گذاشت رو شونه ام . بازم دستش تو دستام بود . اون نمی تونست درکم کنه . من دوستش داشتم ولی نمی تونستم تامینش کنم . من نمی تونستم مرد ایده آلش باشم . خوشبختش کنم . اون تو زندگیش سختی نکشیده بود . من بد بختش می کردم . اون شاید نمی خواست ناراحتم کنه ولی نمی تونست از از احساساتی که نشون دهنده خواسته هاش بود بگذره یعنی حسشو به طور غریزی بیان می کرد . این حسو که می خواد بهترین چیزا رو در اختیار داشته باشه . اون بدون این که بخواد منو ناراحت می کرد . دختر پاک و نجیبی بود . یه سال از آشنایی ما می گذشت . نسبت به هم وفادار بودیم . دل کندن از اون واسم سخت بود . اون شب گذشت و روز بعد واسم یه کار خیلی بزرگ جور شد . یه پروژه عظیم مجتمع سازی در یکی از بهترین نقاط شهر . البته نه به عنوان شخص اول .  یکی از استادان دانشگاه ما که در ساختمون سازی فعالیت زیادی داشت و از مهندسین سرشناس بود رو ایمانی که به من و کار و اخلاقم داشت این پیشنهاد نون و آبدار رو به من داده بود که کمکش باشم . وای از خوشحالی گریه ام گرفته بود . می تونست زمینه ساز پیشرفت من باشه . من بهترین دانشجوی این استادم بودم و همیشه بهترین نمره رو به من می داد . روز بعد که سیما رو دیدم در جا گفتم عزیزم یه خبر واست دارم دیگه امروز هر چی دلت میخواد بهم بگو . دیگه نمی خوام باهات دعوا بیفتم . -منم یه خبر واست دارم یه خبر ولی فکر نکنم خوشت بیاد .. -تو تا حالا چه خبری داشتی که خوشحال کننده باشه .. -علی یه خواستگار واسم اومده . یه پزشکه . وضع مالی اونم خوبه .. خیلی هم خوش قیافه  و پولداره -همون چیزی که همیشه می خواستی -ولی من دوستش ندارم . بابام میگه   دیگه بهتر از این نمیشه .. بدون این که من بخوام تحقیقات هم کردن .. -پس دیگه تمومه . چون خودت گفتی که نمی تونی رو حرف پدرت حرف بیاری -ولی من تو رو می خوام . تو هم که پا پیش نمیذاری . کاری انجام نمیدی .. -ببینم سیما اگه به خاطر من نبود خیلی راحت می تونستی انتخابتو انجام بدی ؟/؟ -نمی دونم . شرایط که این جوری نشده من بخوام فکر کنم . -ولی من شرایطشو واست جور می کنم .. تو همیشه آرزوت این بوده که بهترین رو داشته باشی .. همیشه از خواسته هات می گفتی .  میگن جنگ اول به از صلح آخر .. -علی این خودتی که داری این حرفا رو می زنی ؟/؟ -آره خودمم خودم . برو به زندگیت برس . برو .. از این دوستی ها زیاده . من نمی خوام بد بختت کنم . عشق و دوست داشتن یه چیز پوچیه که فقط غم و غصه آدما رو زیاد می کنه . دیگه لازم نیست پیش همسرت از چیزایی که نداری حرف بزنی . تازه اگه یه داماد خوب نصیبتون شه باباتم خوب هواشو داره . ولی من یکی می خوام رو پای خودم وایسم .. نمی خوام به خاطر من بد بخت شی -علی یعنی این یه سالی عاشقم نبودی ؟/؟ دوستم نداشتی ؟/؟ -من چطور می تونم یه دختر بچه لوس و ننر رو که همش به پول باباش می نازه و فقط رفاه مادی براش مهمه دوست داشته باشم ؟/؟ تو همون ماشین یکی گذاشت زیر گوشم -خودت خواستی .. دیگه همه چی تموم شد .. تموم شد .. من می خواستم به خاطر تو از همه چی بگذرم ولی خودت نخواستی . -خوشبخت باشی سیما .. اون رفت و تنهام گذاشت . کاش از اول باهاش دوست نمی شدم . دنیای من و اون با هم تفاوت داشت . اون نمی تونست با دار و ندارم بسازه . خیلی هنر می کردم تا یکی دوسال باید دست به عصا راه می رفتیم . من نمی خواستم سختی کشیدن اونو ببینم .. سیلی سیما صورتمو که نه دلمو سوزونده بود . اون با همه عشق و تنفرش بهم سیلی زده بود . اشتباه کرده بودم . وقتی بهم گفت که خواستگار داره انگار دنیا جلوچشام تیره و تار شد . حس کردم دیگه همه تقصیرا متوجه اونه . گناه اونه که واسش خواستگار اومده . در حالی که خواستگاری یه اصلیه قبل از ازدواج . من مالک سیما نبودم که بخوام برای مردای دیگه تصمیم بگیرم که چیکار کنن چیکار نکنن . من خشم خودمو رو سیما خالی کرده بودم . من اونو از خودم رنجونده بودم . اون نمی خواست به اون خواستگار جواب مثبت بده . من بدون اون نمی تونم ادامه بدم .. سیما اون طرف خط می خواست ماشین بگیره و بره .. نه نباید می ذاشتم بره .. -سیماااااااااااا.... سیماااااااا وایسا نرو .. نمی تونستم برم اون طرف .. ماشینا عین جت میومدن و می رفتن .. یه ماشین جلو پاش ترمز زد دیگه من به جاده نگاه نکردم فقط به روبروم نگاه می کردم .. یه لحظه  سوت ترمز یه ماشینو شنیدم و بعدش چیزی نفهمیدم .. . وقتی  با چشایی بسته به هوش اومدم فقط صدای گریه های سیما رو می شنیدم . هیچی یادم نمیومد . بیهوش شده بودم . پهلوم ضرب دیده بود و سرم زخمی شده بود . چند دقیقه ای گذشت تا یادم اومد چه خبره . بهم سرم وصل بود . -علی بیدارشو می دونم صدامو می شنوی .. می دونم داری تلافی می کنی . منم صداتو شنیده بودم . نخواستم وایسم .. داری تلافی می کنی ؟/؟ بیدارشو .. علی دوستت دارم .. بیدار شو . دیگه پیشت از پول حرف نمی زنم . ببین من نمی خواستم به اون خواستگاره بله بگم . چشاتو باز کن .. من دوستت دارم . چشاتو باز کن .. ببین اشک دلمو ببین که از چشام داره می ریزه . به خاطر تو علی .. پس واسه چی صدام کردی تا ماشین بزندت ؟/؟ پس واسه چی اومدی دنبالم ؟/؟ ببین  ساعت ده شبه .. من الان چند ساعته همراهتم .. موبایلم خاموشه .. خونه نرفتم .. همه دلواپسمن .. خواستگار هم حتما اومده خونه مون نشسته .. شایدم رفته باشه .. من اینجام پیش تو . گناه من چیه که یکی دیگه از من خوشش اومده .. قطره قطره اشکهای سیما رو دستام می ریخت -علی تو که بد جنس نبودی . تو که دل نداشتی ناراحتی منو ببینی . من که حرکت چشاتو زیر پلکات می بینم . این قدر ازم متنفری ؟/؟...باورم نمی شد که اون زندگی و آینده شو به خاطر من خراب کرده باشه .. اون چطور تونست به خونه نره و از من مراقبت کنه .. چشامو باز کردم و دستشو تو دستام گرفتم . -سیما من ارزش تو رو ندارم . واسه همین بود که خواستم بری .. -پس براچی صدام کردی .. -تو که جوابمو ندادی -حالا تو جوابمو بده . تو مگه همیشه نمی گفتی حق تقدم با زنه ؟/؟-درجواب دادن یا جواب گرفتن ؟/؟ -جواب گرفتن . ببینم پهلوت چه طوره ؟/؟ -یه خورده درد می کنه ولی مهم نیست .. -از سرو قفسه سینه ات و خیلی جاهای دیگه ات عکس گرفتیم .. -ببینم هزینه اش .-گدا ! باشه بعدا ازت می گیرم .. دیگه به تکیه کلامش عادت کرده بودم حتی می دونستم جمله بعدیش چیه . حالا دیگه باید می گفت ناراحت شدی ؟/؟ ..-ناراحت شدی علی ؟/؟ تو که می دونی من لحنم اینه . -دستمو گذاشتم پشت سرش -سیما بیا جلوتر می خوام یه چیزی بهت بگم .. سرشو نزدیک کرد و منم لباشو بوسیدم . برای اولین بار بود که این کارو می کردم . تازه بعد از سی ثانیه یادش اومد که ممکنه یکی اینجا سر برسه -ببینم کی بهت اجازه داد منو ببوسی . اگه یکی ما رو می دید چی -اجازه شو از همونی گرفتم که امشب به خاطر من نرفت خونه اش . -بالاخره باید برم .. موبایلشو که روشن کرد  پیام پشت سر پیام .-راستی علی جوابمو ندادی . واسه چی صدام کردی . -واسه این که بهت بگم که برات می میرم .. -راست میگی خیلی زودم نشون دادی . ولی نمردی .. همون برام خیلی ارزش داشت . -ببینم سیما تو خودت نمیگی جایی که من و تو نزدیک هم هستیم در گوشی حرف زدن دیگه معنایی نداشت که سرتو بهم نزدیک کردی تا ببوسمت ؟/؟ اینو که گفتم این بار خودش سرشو بهم نزدیک کرد . -حالا شدی دختر خوب که خودت می خوای منو ببوسی .. همچین گازم گرفت که اثر دندوناش رو صورتم موند . پرستار اومد و از خجالت دستمو رو صورتم داشتم . دیر وقت بود .. هرچند توصیه می شد یه شب اونجا بخوابم ولی من و سیما دیگه اومدیم بیرون . رفتم سراغ ماشین . سرم درد می کرد وپهلوهام هم همین طور ولی می تونستم رانندگی کنم . -سیما می ترسم .. خونه می خوای چی بگی .. -میگم یکی از دوستام تصادف کرد و باهاش بودم بیمارستان .. اون شب سیما به خاطر من خیلی عذاب کشید .. یواش یواش همه چی بر ملا شد . من کارم گرفت و به پشتی استادم به اون بالا بالا ها رسیدم . روز به روز وضعم بهتر می شد . با این حال دلم می خواست یه خورده دست و بالم باز تر شه برم خواستگاریش .. از پراید به پژو رسیدم .. یه احساس خوبی داشتم . فکر می کردم هواپیما خریدم .. روز تولد سیما بود .. البته قرار نبود جشنی بگیره جای تعجب داشت که زیاد در بند این گونه مراسم نبود . ولی من اونو بردم بیرون به یک رستوران .. به یه شام مفصل دعوتش کردم . -عزیزم تولدت مبارک تو که می دونی یه هشت ده ماهی از نظر مالی رشد خوبی داشتم .. یه ساعت زنونه پنجاه شصت هزار تومنی خوشگل بهش هدیه دادم .. البته می تونستم یه هدیه ای بهش بدم که ده برابر این بیارزه .. نگاهی به ساعت انداخت و گفت اون موقع که گدا بودی دست و دل باز تر بودی .. دو تا جمله با بیست تا متلک و یه دنیا عشق و ناز و شوخی . دیگه می دونستم چی میگه .. خوب شناخته بودمش . دور و برمون کسی نبود . یه جای دنج نشسته بودیم -ببینم اینجا دور بین مخفی نداره علی ؟/؟ -تو خودت مث یه دوربین نور داری و فیلم می گیری -عزیزم تو خودت واسم بهترین و بالاترین هدیه ای .. اصلا من که ازت چیزی نمی خوام .. -می دونم من سیمای عشق خودمو خوب شناختم . -سیرت سیما رو چی ؟/؟ -اونم خوب شناختم . شامو خورده بودیم . چش تو چش هم دوختیم . با زبون بی زبونی با هم حرف زدیم .. از رستوران خارج شدیم . سوار ماشین شده وپس از چند دقیقه رانندگی در سکوت یه گوشه خلوت نگه داشتیم .. کجا بودیم سیما ؟/؟ -بازم خوبه اسممو فراموش نکردی . بودیم اونجایی که ازت پرسیده بودم سیرتمو از کجا شناختی .. چطور متوجه شدی که عاشقتم خالصانه . -تو خودت نمی دونی چطورو کی آخرین کلنگو زدی ؟/؟ -با یه عشوه دخترونه گفت چرا دوست دارم از زبون خودت  بشنوم و خوشم بیاد بدونم که هنوزم تازگی خودشو واست حفظ کرده .. -مثل تو که همیشه واسم تازه ای -شما مردا تا 6 ماه بعد از ازدواج همه چی رو فراموش می کنین -سیما داشتیم ؟/؟ -صورتمو بوسید و گفت شوخی کردم ... -سیما جان وقتی اون شب تابوشکنی کردی و خواستگا رو در واقع دکش کردی نشون دادی که تا آخرش با منی .. در سختیها و راحتی ها در غم و شادی .. -علی من بدون تو می مردم .. -ولی داشتی قهر می کردی می رفتی خونه .. راستی اگه می رفتی به خواستگارجواب بله می دادی ؟/؟-توچی فکر می کنی .. فکر می کنی منم مثل دخترای لجباز بچه ننه ای هستم که به خاطر لجبازی یه پسر که عشقمه زندگی خودمو خودشو تباه کنم ؟/؟  صفا و صداقت منطقی بودن سیما در کنار احساساتی بودنش تحت تاثیرم قرار داده بود . یه سی دی رو پرت کردم زیر پاش طوری که عمدی بودن اونو نفهمه . خم شد تا اونو بده بهم . قبل از این که سرشو کاملا بالا بیاره و روبروی شیشه قرار بگیره لبامون رولبای هم قرار گرفته بود ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 
 

ابزار وبمستر