ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

به دادم برس شیطان 38

شریف  همچنان می لرزید . داشت پشیمون می شد از این که اومده اونجا .. -منیره منیره جان اگه این کبری بفهمه دمار از روز گارم در میاره -حاج آقا مگه ما همه نباید بر طبق اصول و موازین شرعی قدم بر داریم و در صورتی که پامونو از مرز دین کنار گذاشتیم خلاف کار و گناهکار محسوب میشیم ؟/؟ -چرا چرا .. صحیح می فر مایید -مگر غیر از اینه که  همسر صیغه ای داشتن از نظر شرعی حلاله و روز قیامت تمام کردار ها و اعمال آدم بر اساس موازین شرعی سنجیده میشه ؟/؟ -منیره جان هرچی احکام و قانون بود همه داره از یادم میره . اگه کبری یه موقع یه فتوایی صادر کنه و بخواد پدرمو در بیاره من باید عبا و عمامه امو بذارم زمین و به اسرائیل پناهنده شم -حاج آقا تو رو جون منیره راستشو بگو تا همین حالا چند بار رفتی اسرائیل ؟/؟ -در همین لحظه یه حرکاتی رو شنیدند . منیره و شریف هر دو تا شون انگشتشونو گذاشتند جلو دماغشون که یعنی هیس . کبری تعجب می کرد که منیره این وقت روز کجا می تونه باشه . یه چند تا عکس از این سیاستمدارای نون به نرخ روز خور که بچه ها از دیدنشون وحشت می کردند و حناشون دیگه رنگی نداشت به دیوار زد و عکسای نیمه سکسو بر داشت . دستگیره درحمومو فشرد . . شریف از یه طرف زرد کرده بود و از یه طرف دیگه سفید . تمام لباسای این دو نفر تو رختکن ولو شده بود . اونا موقع پناهنده شدن به حموم هر چی دور و برشون بود خالی کردند . شریف یکی یکی لباسا و پوشاک به زمین افتاده شو بر رسی کرد و دید که همه چی رو بر داشته .. نههههههه .. جورابشو جا گذاشته بود .. همین جوری پرتش کرده بود وسط پذیرایی . چه می دونست که زنش  بی هوا میاد اونجا . اونم به برکت کلیدی که منیره داده دستش . منیره هم واسه این که آب آخونده خشک نشه از اون طرف خودشو کشید پایین تا یه خورده واسه حاجی ساک بزنه .. خیلی کیرشو میک زد تا تونست یه خورده تیزش کنه . دل شریف مثل سیر و سرکه می جوشید و تازه هوس منیره گل کرده بود . شریفو به دیوار چسبوند و می خواست کاری کنه که کیر ملا بره تو کوس اون ولی به این صورت یه خورده از شکم آخوندمزاحمش می شد ولی شریف که حس کرده بود یه جورایی هوسش بر گشته خودشو پایین ترکشید وکیرشو فرو می کرد تو کوس منیره و کف پاشو رو به هوا به منیره نشون می داد که یعنی من جورابمو جا گذاشتم . زن در بند این مسائل نبود . شریف واسه این که سر و صدا نده خیلی بی صدا منیره رو می گایید واما کبری همچنان در حال  رتق و فتق امور و ظاهر سازی بود تا این که بوی عطر ملایمی رو شنید که براش خیلی آشنا بود . اونو به یاد شوهرش می انداخت . در حال راه رفتن تو پذیرایی بود که پاش خورد به جوراب .. این چقدر شبیه جوراب شریفه ؟/؟ چه بسیار از این جورابها .. اتفاقا جوراب شریف هم شست سمت چپش نخ نما شده بود .. یه لحظه ذهنش مشوش شد ولی شیطونو لعنت کرد و گفت به منیره و شریف هیشکدومشون نمیاد که اهل خیانت باشن .. ولی یه خورده همچین مشکوک شده بود که با صلوات همه چی رو حل کرد . چند تا نوار کاست مذهبی هم آورده بود که آدم اگه گوش می کرد یاد قبرستون و مرده ها و غروبای پنجشنبه آرامگاه می افتاد . منیره و شریف از در حمام فاصله گرفته و منیره به حاجی ترسو گفت کف حموم دراز بکشه تا اون بره روش . آخه این کبری معلوم نبود کی می خواد بره و سر و صداهایی که می داد مشخص بود که هنوز نرفته . منیره در حالی که رو کیر آخونده نشسته بود یه دستشوگذاشته بود جلو دهنش تا سر و صدا نکنه . ولی یه جورایی وجود کبری رو هر دو تا اثر گذاشته بود . کبری هم مدام با نوار کاست و سی دی آهنگ عوض می کرد و ترانه ها و سرود های مذهبی  رو بر رسی می کرد . چند تا عتیقه هم مربوط به ترانه های زمان جنگ از آهنگران در حال پخش شدن بود . منیره حالش داشت بهم می خورد و شریف مثل خر با شنیدن این آهنگها کیف می کرد . کبری دوست داشت جورابی رو که پیدا کرده بود ببره خونه و ته و توی قضیه رو در بیاره .. ولی اگه مال شریف نباشه ..حرص می خورد . اگه مال شوهرش نباشه . تازه باید اون دنیا هم جوابگو باشه . ذره ای این ور و اون ور کردن اجناس باز خواست داره نه اون نباید بی اجازه به مال مردم دست بزنه . شاید مال یه نفر دیگه باشه .. شایدم خود منیره مردونه هم می پوشه . با خودش گفت بهتره تمام دکور های شاد و رنگهای صورتی و نارنجی و قرمز و آبی آسمونی رو که در این دکور بندی ها وجود داره با تغییر وسایل یه جورایی محوش کنه . و بیشتر از رنگهای سبز سیر و مشکی که حال و هوای اسلامی داشته باشه استفاده کنه . یه رنگ سبز تند اگه رو رنگ سفید پذیرایی بخوره خیلی فضای معنوی خونه منیره رو سنگین تر و با جلا تر می کنه . لحظاتی بعد کبری از  پذیرایی خارج شد . دوست داشت منیره باشه و بیشتر باهاش مشورت کنه . نیم ساعت تمام در همان وضعیت موندند . می دونستند که کبری از اتاق خارج شده نمی دونستند کجاست . حاجی یک زنگ واسه زنش زد .. اون خونه بود .. نفسی به راحتی کشید -حاج خانوم من امروز و امشب چند جا مداحی دارم یه خورده دیر تر میام خونه . اینو گفت و این بار در حیاطو از داخل قفلش کرده و در پذیرایی رو هم همین طور و دوباره افتادن به جون هم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر