ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا تقسیم برسه 26

بابا ! بچه ها ! حالا من دیگه تو این خونه غریبه هستم که نباید با شما باشم ؟/؟ منو دیگه ول کردین ؟/؟ -عزیزم اولا که خواهرات مقصر نیستن با اونا نپیچ . شما دیگه این روزا باید بیشتر از روزای قبل هوای همو داشته باشین . مخصوصا تو نورا که خواهر بزرگی  و واسه خودت خانومی شدی و باید به خواهرات آموزش بدی -فعلا که پدر جونم داره به اونا آموزش میده . اگه قرار باشه که بابایی منو از یاد ببره و این رفتارو باهام داشته باشه دلم می خواد همیشه بچه بمونم . اومد طرف نونا ومی خواست با عصبانیت اونو از جاش بلند کنه . -نورا این چه رفتاریه که تو داری تو درسات سخت تر بود و خودتم می تونی بری حموم واسه چی باید صدات می کردم .- چیه زشته که یه پدر دخترشو لخت ببینه ؟/؟ یه نگاههای مخصوصی هم بهش انداختم که حواسش باشه اون و نونا هر دو برام عزیزن و من نباید بین اونا تفاوتی قائل شم . به زور جلو گریه شو گرفته بود . کیر شق شده منو حس کرده بود یعنی از لای شورت دیده بود . نونا اجازه داده بود که نورا هرچی که از دهنش در میاد بهش بگه. خیلی عصبی شده بود . دلم می خواست نورا رو از اون فضا بیرون کنم تا آرامش بین من و دو تا دخترام حاکم شه ولی می دونستم آخر این کار جز این نمی تونه باشه که خودم برم ناز نورا رو بکشم . نونا یواش یواش داشت عصبی می شد . اون دختر صبوری بود ولی اگه جوش می آورد دیگه هیچی و هیچکی جلودارش نبود . بچاره نینا علاف  یه گوشه حموم رو زمین نشسته شاهد مشاجره ما بود . نونا وارد گود شد. بابا تو الان چند شبه پیش این نورا می خوابی من و نینا چیزی نمیگیم . منم دخترتم دیگه . اگه این همه هوای نورا رو نداشته باشی دیگه امروز این قدر زبون در نمیاره و بی ادب نمیشه . اصلا نشون نمیده بزرگ شده باشه .. نورا عصبانی اومد طرف خواهرش تا موهاشو بکشه . بسوزه پدر این عشق و هوس و محبت دخترونه و حسادت که چه کار ها که نمی کنه . -دخترا اگه بخواهین این طور با هم دعوا بیفتین من با همه تون قهر می کنم . اصلا میرم یه مامان دیگه میارم که حسابی حالتونو بگیره .. اینو که گفتم نونا گفت بابا تو جدی نمیگی ولی نورا که ترس بزرگتری جای ترس قبلی شو گرفته بود گفت نه خواهر! بابا خیلی جدی هم میگه اون گلوش پیش خاله مهشید گیر کرده و تا چند وقت دیگه خاله جون ما مامان جون ما هم میشه -نه من یه مامان دیگه نمی خوام . مامان خودمومی خوام این بار من می خواستم از حموم برم بیرون دو تا خواهر کوچیک ترو بدم دست نورا که دیدم دختر بزرگم که شورتشو درآورده میگه بابا حق نداری پاتو از اینجا بذاری بیرون وگرنه ما دیگه بابا نداریم . من میرم از خونه بیرون .. میرم خونه مامان بزرگم .. فرار می کنم .. میرم جایی که منو پیدا نکنی .. خودشو انداخت تو بغلم .. می خواست دلمو به دست بیاره که من زیاد تو فکر ور رفتن با نونا نباشم .. ولی نونا که می خواست از حقش دفاع کنه گفت بابایی امشب باید پیش من بخوابی .. منم دستام قوت داره اگه نورا می تونه مشت و مالت بده منم می تونم . دوست دارم تو بغل تو بخوابم . بوی تنتو حس کنم . چند شبه الان نورا میاد . نوبتی هم که باشه نوبت منه . -نورا تو برو درستو بخون -نه بابا من همین جا می مونم . دلم می خواد تو منو لیف بزنی .. عجب غلطی کرده بودم .. -پس نورا از این به بعد باید  شما  رو یه دونه یه دونه بیارم حموم و حمومتون کنم ؟/؟ به کارم ادامه دادم . نونا هنوز از رو زمین پا نشده بود . دختر بزرگم در حال حرص خوردن بود و من کون و کمر دختر دومی خودمو می مالیدم . نینای بیچاره چیزی نمی گفت . باید یه خورده نورا رو به وضعیت موجود عادت می دادم . اون همه چیزو واسه خودش می خواست . انگاری که اصلا دو تا خواهر نداشته و نداره .. درحالی که اون الان باید واسه اون دوتا الگو ونمونه می بود . کف صابون پشت نونا خشک شده بود . رو تنش آب ریختم و دوباره صابون مالیش کردم . دستمو همون اول گذاشتم رو کون کوچولوی نونا و با مالشهای خاصی که به کون نونا و پشت پاش می دادم دختر نازم چشاشو بسته بود و لذت می برد . به نورا که با خشم و حسادت اونجا ایستاده بود و به ما نگاه می کرد گفتم دخترم بیکار نایست برو به خواهر کوچولوت برس .. -نه بابا این تویی که باید به نینا برسی .. کاری نکن که فکر کنم چشاتو به روی من بستی و فقط بقیه دختراتو می بینی -اتفاقا بقیه دخترام باید همچین فکری کنن . -حتما می خوای آموزش سکس هم به اونا بدی .. -نورا بس کن .. اونا هنوز به اون سنی نرسیدن که بخوای از این حرفا بزنی -بابا من خودم یادشون میدم . تو زحمت نکش کار داری . اونا باید همه چی رو بدونن . اومد طرف من و شلوارمو کشید پایین .. اولش مقاومت می کردم -بابای خجالتی مارو باش .ما سه تا دختر لخت لخت جلوشیم اون شرمش میاد شورتشو بکشه پایین .. اوه اینجاشو عین لوله تفنگ شده .. اومد و کیرمو گرفت تو دستش . عین چماق سفت و سخت شده بود . نینا کوچولو که همچین کوچولوی کوچولو هم نبود و می رفت تا هشت سالش بشه جا خورده بود . نشون نمی داد که هیچ حس خاصی نسبت به کیر داشته باشه ولی نونا از جاش بلند شد و گفت نورا واسه چی بابا رو اذیت می کنی . کی بهت گفت کیر بابا رو بگیری تو دستت . -می خوام به شما آموزش بدم که شما دو تا خواهرا منحرف نشین و گول پسرا رو نخورین -خودت که بیشتر نیاز به آموزش داری -بابا جونم هست ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

6 نظرات:

دلفین گفت...

مرسی دادشم

ایرانی گفت...

منم ازت ممنونم دلفین عزیز ...ایرانی

پگاه گفت...

سلام.یک هفته منتظر بودم ادامشو بنویسی ولی چند تا خط بیشتر ننوشتی.خیلی جالب شده ولی خیلی کم مینویسی.یک هفته خیلی طولانیه.اگه ممکنه هر چند روز یک بار بنویسش.مرسی

ایرانی گفت...

پگاه جان اولا به خاطر پیام گرم و لطفی که به من و این مجموعه داری ازت خیلی ممنونم .ثانیا باید به بزرگواری خودت منو ببخشی چون از بس داستانهای دور و برم زیاد شده به این شیوه عمل می کنم ثالثا اینو هم بگم که من بیشتر از خودتو دوست دارم درخدمتت باشم بازم با این حال چشم سعی خودمو می کنم .. حداقل این داستان یه بهانه ای شده که به ما افتخار داده تا یادی از ما بکنی . شاد و خندان باشی ...ایرانی

hero گفت...

good very good .

ایرانی گفت...

درود و باز هم درود به هروی خیلی خوب ...ایرانی

 

ابزار وبمستر