ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهر خوب و خوشگلم 4

تارا جونم .. تاراجونم .. حالم داره یه جوری میشه .. حالم .. وای خوشم میاد .. با دهن نرم و زبون و دندونش یه کارایی می کرد که دستمو گذاشته بودم رو سرش و موهاشو می کشیدم . تارای خوشگل من که موهاشو خیلی دوست داشت و بهش اهمیت می داد چیزی بهم نگفت ولی فشار دهنش رو کوس منو زیاد تر کرده بود . حالا خیلی راحت کنار هم لخت می شدیم . تارا خیلی بهم حال می داد . هیچ چیز به اندازه وقتی که کوسمو میذاشت تو دهنش بهم لذت نمی داد . اون روز وقتی که تمام کوس و مرکز ثقل اونو گذاشت تو دهنش و با فشار منظم و باحال اونو لیسید و میکش زد من فقط به خودم فشار می آوردم . دلم می خواست همین جوری بدوم و از یه لذت زیاد فرار کنم . لذتی که خیلی زیاد بود و با اون هوس اوج گرفته بودم . خواهرم می دونست باهام چیکار کنه . روز ها و حالتهایی بود که اونو پشت سر گذاشته بود و حتی حالا هم باهاش روبرو بود برای همین احساسات و نیاز های منو درک می کرد . این رفتار اون سبب شده بود که تا حدود زیادی احساس خانومی کنم . رابطه من و تارا فقط به سکس ختم نمی شد . در واقع این لذت بردن ها در اخلاق و رفتار من هم اثر مثبت گذاشته بود . مقوله هوس جدا بود و مقوله رفتار و اخلاق و کردار و اندیشه و گفتار نیک چیز دیگه ای . شاید دلخوشی من که کی شب می رسه و خواهر جون تو رختخواب کنار من قرار می گیره منو داغ داغم می کرد و به من هیجان می داد . وقتی در همون روز یعنی روزی که تارا با اوج هیجان کوس کوچولو و خیس منو لیس  می زد و من به یه حدی از سرمستی و خوشی و لذت رسیده بودم اون فشار کوس لیسی منو زیاد کرد و دستاشو گذاشت رو سینه هام و همه طرفه خواست که به من حال بده . نمی دونستم ته سکس و آخر خوشی و کیف به چی میگن ولی وقتی برای آخرین بار از لذت نمی دونستم چیکار کنم و این لذت طول کشید دستم از رو سر خواهر جونم افتاد .. روی تخت ولو شده و مثل هر دفعه دیگه ای که  به من حال می داد رفته بودم در یه حالت خماری . بااین که خیلی خوشم میومد بازم دلم می خواست .. دوست داشتم که تارا بازم باهام ور بره . کف دستشو می ذاشت رو کوسم و باهاشون بازی می کرد . چقدر از این کارش خوشم میومد . بعضی شبا دوبار و در دو سرویس با هم حال می کردیم . هر چند سرویس اول هیجانش بیشتر بود و لذت بیشتری بهم می داد ولی دومی هم کلی لذت بخش بود . یک بار بعد از این که از اون حالتا بهم دست داد دیدم که تارا بغلم زد و خودش زیر قرار گرفت و دستاشو دور کمرم حلقه زد و منو سخت به خودش فشرد . از پایین کوسشو به طرف کوس من حرکت می داد و سعی می کرد با یه حرکت کوس به کوس هر دو تا کوس و صاحباشونو به هیجان بیاره .. اینو هم بگم که در این یک ماهی که از دوران بلوغ من گذشته بود یه تغییراتی رو از نظر وزنی و اشتها به غذا در خودم احساس می کردم و همه اینها رو مدیون تارا جونم بودم که باعث ترشح هر چه بیشتر هورمونهای زنانگی در من شده بود . وزنم داشت بیشتر می شد . چاق تر شده بودم . کونم تپل تر و بر جسته تر شده و سینه هام یه خورده درشت تر . تارا جون باهاش خیلی حال می کرد .. اون روز که تارا رو من قرار گرفت و سر تاپامو می لیسید و بین کوس خودش و کوس من اصطکاک برقرار کرده بود تازه به این فکر افتادم که خواهر جونم که این همه زحمت می کشه چرا من باهاش حال نکنم و یه جورایی نشون ندم که می تونه رو من حساب کنه . منم باید نشون می دادم که تارای گلم چقدر واسم عزیزه و اهمیت داره . واسه همین همون لحظه پس از یه تغییر حالت که تونستم بر بدن تارا مسلط باشم  دهن کوچولوی خودمو گذاشتم رو کوسش که از کوس من درشت تر به نظر می رسید و چوچوله ها و نقاط حساسش بیشتر .  -اووووهههه ترانه ترانه چقدر دهنت گرمه .. خودت گرمی .. چفدر خوشمزه و باحال کوسمو می خوری -از خواهر بزرگ نازم یاد گرفتم . حالا اون دستشو قرار داده بود رو سرم و لای موهای سرم و طوری نوازشم می کرد که دهنم رو کوسش سست شده بود . با این حال دست از تلاش بر نداشته و سعی می کردم طوری کوسشو میک بزنم که اونم بتونه حال کنه . کوس تارا یه طعم خاصی می داد . کوس منم باید همین طعمو می داشت . من که هر وقت می خواستم پیش تارا جونم بخوابم اونو با آب و صابون می شستم . تارا هم نظافتو رعایت می کرد . چقدر خواهرم از این کارم خوشش میومد . وقتی می دیدم که اون داره لذت می بره منم با یه انگیزه بیشتری این کارو انجام می دادم . اون موهای سرمو نمی کشید بلکه با نوازش زیاد اونو به کوسش فشار می داد .-نهههههههه ترانه .. ترانه .. خواهر کوچولو و خوشگلم . بخورششششش .. چقدر خوب و زود همه چی رو یاد گرفتی .. لذت لذت دادن دست کمی از لذت لذت بردن نداشت . و منم نوعی احساس غرور می کردم از این که دارم به خواهر بزرگم حال میدم و اونو از خودم راضی نگه می دارم . همون کارایی رو که اون باهام می کرد منم با اون انجام می دادم .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی

4 نظرات:

رضا بمب گفت...

واقعا اين داستان زيباست اي كاش مامانه هم بياد تو راه.خيلي جالب ميشه البته بي ديلدو.كيرت طلا ايراني جون

ایرانی گفت...

بعد از ظهرت به خیر آقا رضای گل ! همان طور که هفته پیش در ذیل همین داستان گفتم مامان آخر قسمت 5 وارد میشه و به طور جدی از قسمت 6 دو سه قسمتی رو با دختراش همکاری و همراهی می کنه . ممنونم رضا جون از لطف و همراهی و محبتت . پاینده و پایدارباشی ...ایرانی

رضا بمب گفت...

ايراني جون يه وقت داستانو سريع تمومش نكني كه حسابي ضد حال ميخورم.تنت طلا

ایرانی گفت...

با سلامی دوباره به آقا رضای عزیز .. دیگه بیشتر از 8 قسمت جا نداره ادامه پیداکنه ولی این قسمت و این زمان اختصاص به داستانهای لز داره و جایگزینش این مدل داستانهاست . برقرار باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر