ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خواهر خوب و خوشگلم 2

بالاخره اون روز رسید . من رفتم حموم و به اصطلاح پاک شدم . مامان ولم نمی کرد می خواست هر طوری شده کاری کنه که عبادت رو شروع کنم . قبلا همه چی رو به من یاد داده بود ولی من زورم میومد واسه عبادت صبح زود از خواب پا شم . بگذریم . شب اول من و تارا رفتیم که بخوابیم . می دونستم که خوابم نمی گیره . یه جورایی حس می کردم که به دست مالی های اون و توجهش عادت کردم . چشامو بهش می دوختم . خجالتم میومد که بهش بگم بازم دستاشو بذاره رو سینه هام . بازم به کوسم یه نگاهی بندازه . روم نمی شد . اونم داشت با نگاهش منو می خورد . شایدم یه حسی مث حس منو داشت . هوا گرم بود . هنوز کولرا رو نداده بودیم سرویس . واسه همین لباسامو تا اونجایی که می شد کم کرده بودم . با یه لباس زیر دخترونه یه سره که تا زیر باسنم می رسید دراز کشیدم . -ترانه .. مطمئنی که دیگه خونریزی نداری ؟/؟ اون وقت اگه ندونی و مامان صبح از خواب بیدارت کنه و بخوای که عبادت کنی گناه داره .. -نه تارا جون دیگه خون نمیاد .. -تشخیصش دقت می خواد . تو باید دستتو بذاری رو کوست خوب بررسی کنی و ببینی یه اثری از خون می بینی ؟/؟ یه خورده سخته .. -خواهر جونی خیلی زحمتتو این روزا زیاد کردم می تونی تو این کارو برام انجام بدی ؟/؟ برق خوشحالی رو تو نگاه تارا می دیدم . اون روز اصلا به این فکر نمی کردم که تارا ممکنه این حرفا رو به خاطر هوس و میل خودش گفته باشه ولی بعد ها وقتی که بزرگتر شدم و عقلم بیشتر می رسید متوجه شدم که اون اینا رو به خاطر خودشم گفته . چون یه جورایی می خواست با همون چند حرکت اول منو به هوس بیاره و یه جورایی خودشو به من بچسبونه . خودشم لباسای خودشو در آورد وبا یه تاپ و یه شورت جلوم بود . بازم شورت من رفته بود زیر لباس زیرم ولی پاهای هر دو تامون لخت بود . نمی دونم چرا حس می کردم که از تماشای اندام تارا لذت می برم . -دراز بکش بینم .منم دراز کشیدم و اونم شورتمو آروم از پام کشید پایین . پاهامو به دو طرف باز کردم . کف دستشو گذاشت رو کوسم . حس کردم لذت زیادی می برم . یه احساسی که دلم نمی خواست دستشو از رو کوسم ورداره . دوست داشتم همین جوری باهاش بازی کنه . احساس کردم که کوسم خیس شده . -تارا داره خون میاد ؟ /؟ یه چیزی انگار رو دستت ریخته . اصلا حوصله شو ندارم دوباره نوار بذارم روش .. خندید و گفت رو چی ترانه ؟/؟ اسمشو ببر من و تو که دیگه غریبه نیستیم . من که دیگه پسر نیستم . -همون نازمو میگی ؟/؟ بهش میگن ناز -قربون خواهر ناز خودم بشم . ولی خودمونیم این فقط یه وقتایی ناز میشه . خب همیشه نازه . اما اسم اصلی اون کوس هست و تو خودتم می دونی .. صورتم سرخ شده بود . نترس اینی هم که دست منو خیس کرده خون نیست یه ترشحات و موادیه که در اثر فعالیت زیاد هورمونهای جنسی بعد از دوران بلوغ اگه یه تحریکاتی صورت بگیره خودشو در ناحیه کوس و روی کوس نشون میده .. وای این تارا دست بر دار نبود . -با این حال ترانه جون من چند بار دیگه دستمو همین جوری روی کوست می کشم تا مطمئن مطمئن شیم که اثری از خون نیست و تو هم گناه نمی کنی و توی آتیش جهنم نمی سوزی . هر دو سه بار که کف دستشو رو کوسم می کشید اونو می آورد بالا و بهم نشون می داد می گفت ببین رنگ خون رو نمی بینی همه مال اینه که یه جورایی داره خوشت میاد . چشامو بسته بودم و دوست داشتم در این حالت بخوابم . بدنم سست شده بود . دلم تند تند می زد . می دونستم اون لحظه اگه برم جلو آینه صورتم یه رنگ پریدگی خاصی به خودش گرفته . وقتی تارا لباس خوابمو داد بالا و اونو از سرم در آورد دیگه از خجالت داشتم می مردم . رفت و درو از داخل قفل کرد . تاپ خودشم در آورد و شورتشم همین طور . واییییی نهههههه خواهر خوشگل و خوش بدن من جلوی من این جوری لخت ؟/؟ وای من بازم داشتم آب می شدم . می خواستم بهش بگم بده .. خوب نیست . هم روم نمی شد و هم خواهر بزرگترم بود و ازش حساب می بردم . یادم میومد که تا چند وقت پیش از این جریانات همش با هم دعوا داشتیم . رو وسیله ها ..رو ساعت تماشای بر نامه های تلویزیون و استفاده از چیزای عمومی .. هرکدوممون دوست داشتیم خودمونو بیشتر تو دل بابامون جا کنیم . ولی مدتی بود که اون باهام خیلی صمیمی شده بود . دیگه کاری به این کارا نداشت . همه چی رو دیگه واسه خودش نمی خواست .. دیگه دوست نداشتم اون تارای خشن بر گرده . خواهر خوب و قشنگم منو بغلم زد و لباشو گذاشت رو لبام . راستش از این که یکی لبامو ببوسه یه جوری می شدم ولی وقتی اون یه دستشو گذاشت رو کوسم و یکی دیگه رو رو سینه ام دیگه بی اندازه بی حس شده بودم و اصلا منی که از بوسه لب به لب نفرت داشتم خودم لبای تارا رو میک می زدم . داغ شده بودم . حتی زبونمو در آورده میذاشتم تو دهنش و دنبال زبونش می گشتم که زبونش بزنم . چقدر این کار بهم مزه می داد . یعنی همه  این تغییرات در این چند وقتی در من به وجود اومده ؟/؟ هرچند خیلی هم بی حوصله بودم ولی حالا این بی حوصلگی های من واسم یه حال و هوای دیگه ای رو به ارمغان آورده بود . خواهرم لباشو از رو لبام ورداشت زیر گلو ی منو آروم آروم بوسید و رفت به طرف سینه های خیلی کوچولوم . اون روزا خیلی راحت تو دهنش جا می شد . حتی می تونست دو تا سینه رو با هم بذاره تو دهنش . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

رضا بمب گفت...

بي صبرانه منتظر ادامش هستم.واقعا عالي و توپه

ایراتی گفت...

درخدمتم آقارضا بمب عزیز .پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر