ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

نقاب انتقام 27

من و سها وقتی که از خواب پاشدیم یه ساعتی رو دوباره با هم سکس کردیم . باید یه فکری می کردم . از این که این همه با همسر سابقم باشم زجر می کشیدم . -عزیزم آخرش نگفتی چه بلایی سر این سمیر آوردی --اومد نزدیک من و در حالی که انگشتشو رو لبم گذاشته بود گفت نمی دونم من که همه چی خودمو در اختیارت گذاشتم . یه خورده که بگذره اگه بتونم کاملا بهت اعتماد کنم شاید بهت گفتم . -یعنی بهم اعتماد نداری ؟/؟ این حرفو که می زنی خیلی ازت دلخور میشم . -عزیزم میگن خوشگلا بی وفان . نمیشه به اونا اعتماد کرد . البته استثنا هم دارن . اگه بهشون محبت شه . خالصانه دوستشون داشت . همونجوری که من دوستت دارم و بهت وفادارم شاید توی خوشگل و خوش تیپ هم بهم وفادار باشی و موندگار . هنوز یادم نرفته جریان دختر خاله و پارکو .. چه می دونیم شاید فردا تو رو تو خیابون با یکی دیگه دیدمش ولی می کشمش سهراب .. ..لعنتی داشت می گفت خوشگلا بی وفان . اگه بهشون محبت شه ممکنه موندگار شن ولی خودش این خصلتو نداشت . دلم می خواست زودتر سردر بیارم که چیکار می کنه. دلم می خواست با خاک یکسانش کنم . نه فقط به خاطر خودم بلکه به این دلیل که اون داره جوانان مملکتو به خاک سیاه می نشونه . نمی دونم چرا مخم از کار افتاده بود . از گماشته های خودم استفاده می کنم . من که برای این کار از پول خرج کردن دریغ ندارم . وقتی پیشونی سها رو بوسیدم طوری لذت برد که انگار یه عمره عاشقونه دوستش دارم -سهراب فدای لبات . نمی دونی چه حسی بهم دادی . نشون دادی که با تمام وجودت یه حس پاکی نسبت بهم داری .. تودلم گفتم آره ارواح ننه ات . یه حس پاک و خالصی بهت نشون بدم که از به دنیا اومدن خودت پشیمون شده باشی .. یه روز به همین منوال گذشت . دلم هوای بهشته رو داشت . هر چی می خواستم ازش دور باشم بازم یه عاملی بود که منو به سوی اون می کشوند . بازم غروب شد و واسه بهشته زنگ زدم .. نمی دونم چرا هر وقت غروب می شد یه حس بدی بهم دست می داد . یه دلتنگی خاصی که دوست داشتم یکی که دوست دارم در کنارم باشه . آرومم کنه . بهم بگه تنها نیستم . هرچند که گاهی وقتا یا بیشتر اوقات از تنهایی خوشم میومد . مدتها بود که از محل کار و فامیلام خبری نداشتم . شایدم اونا از این که دور و برشون نباشم راحت تر بودند . خیلی مراقب بودم که بهشته رو صدا نزنم . راستش این دلیل نمی شد که چون زیاد به فکر سها هستم اسم اون نوک زبونمه .. بلکه به این دلیل که سالها با صاحب این نام زندگی کرده بودم . -الو سهراب مگه نمی دونی درس دارم . عقب میفتم . من مثل تو بیکار نیستم ولی میام . به شرطی که با بنز نیای .. -باشه با پژو می تونم بیام ؟/؟ سلیقه تون می گیره شازده خانوم ؟/؟ بهم افتخار میدین ؟/؟ تشریف میارین که در خدمت شما باشم ؟/؟ -اوووووهههههه سهراب کی میره این همه راه رو . با این زبون بازی ببخشید شیرین زبونیهایی که کردی مگه می تونم نیام .. این بار با هم رفتیم پارک ملت . همونجایی که اون جونمو نجات داده بود ولی دیگه در اون فضا نرفتیم . اون  چند تا متلک هم بهم گفت . در مورد سها -ببینم از دختر خاله ات اجازه گرفتی ؟/؟ بهت مرخصی داد ؟/؟ -ببین من با کسی شوخی ندارم . من فقط با تو , اونم به عنوان یه دوست که احترام همو نگه می داریم وقت می گذرونم -ببینم سهراب برای وقت تلف کنی یا وقت گذرونی ؟/؟ چه دوست خوبی ! یعنی اگه اراده کنی یه روز دیگه هم می تونی با سها جون هم وقت بگذرونی . خب اونم می تونه دوستت باشه .. زیاد نخواستم با بهشته بپیچم . اون دختری که روز اول خیلی سرد و خونسرد نشون می داد و به عنوان یک وظیفه جونمو نجات داد نبود . اون حالا خیلی حساس تر از قبل شده بود . با این که رابطه ما در حد یک دوستی ساده بود یه حال و هوایی از حسادت زنونه درش وجود داشت . من و بهشته یه گوشه خلوت تری که آدما سلیقه شون نمی گرفت از اون مسیر زیاد رد بشن نشستیم و بازم گرم صحبت شدیم . اونو شاد تر از روز های دیگه می دیدم . اون خیلی با محبت و مهربون شده بود . یعنی اونم مثل سهاست . ؟/؟ داره فیلم میاد که به سرمایه من توجهی نداره ؟/؟ اگه این طور بود چرا اون روز در همین محیط خودشو به خاطر من به خطر انداخت . ؟/؟ واسه چی آخه ؟/؟ مچ دست بهشته رو تو دست خودم قرار داده بودم . کف دستشو باز کرد و من دستشو ول نکردم . دلم می خواست اون گرما و حرارتی روکه منو به زندگی برگردونه و امیدوارم کنه از این دستا پیدا کنم . با انگشتای بهشته بازی می کردم و اونم همین کارو باهام انجام می داد . دوتایی مون ساکت شده بودیم . شاید نمی دونستیم چی بگیم . وارد یه حرکت جدید شده بودیم . یه حرکتی لذت بخش .. یه لذتی عاطفی و یک دگرگونی جدید . . بوی تنشو عطر تنشو احساس می کردم . شاید اگه اون لحظه توی خونه و در کنارم خودم می داشتمش بغلش می کردم و بهش می گفتم که دوستش دارم ولی هنوز حس می کردم که خیلی زوده . من دیگه نمی تونستم داغون شم . این بار اگه ضربه ای می خوردم  نابود نابود می شدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

محمدرضا گفت...

سلام...قسمت بعدی باید جالب باشه.....منتظر قسمت بعدی هستیم..ممنون..خسته نباشی

ایرانی گفت...

سلام به آقا محمد رضای گلم . دو قسمت بعدی اونو نوشتم . قسمت بعدی هم دوست دارم همون جوری که حدس زدی در بیاد و این بسته به نظر خوانندگان نازنینی چون شما داره .. البته بازم خواننده رو در یه انتظار خاصی میذاره ولی میشه تا حدودی حدس زد و منم واسه این که داستانو یکنواختش نکنم گاهدربعضی قسمتها یه فراز و نشیبها و چاشنی سکس هم بهش اضافه می کنم . شاد و پیروز باشی . شب و نیمه شبت خوش ...ایرانی

 

ابزار وبمستر