ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

خانم مهندس قسمت چهل وپنجم

اون صدای هوس منو شنید و حالا می دونست کجا رو داشته باشه و چیکار کنه که خوشم بیاد .. بااین که تشنه کیرش بودم و دلم می خواست که به من حال بده و هم خودش و هم من راضی باشیم ولی از این که دارم با بهروز می جنگم و خودمو قانع می کنم که منم در مقابل کارهاش یه چیزایی واسه رو کردن دارم خیلی خوشحال بودم . احساس آرامش می کردم و دلم می خواست که اون زودتر کار اصلی خودشو شروع کنه . -مطمئنی روشنک ؟/؟ -چند بار بهت بگم عباس .. کاری نکن که عصبانی شم و اخم کنم . این که نمیشه یه مرد یه زنو تا لب چشمه ببره و تشنه برش گردونه . اینو که گفتم عباس نوک کیرشو به لبه های کوسم فشار داد و چشای بازم بسته شد . عباس خیلی با حرارت کیرشو می کرد تو کوسم و درش می آورد به خوبی نشون می داد که اون خیلی تشنه و حریصه و قدر من و کوسمو می دونه . هرچند همین حرارتو هم بهروز نشون می داد ولی حالت عشقبازی اون نشون می داد که خیلی به این سکس و رابطه جنسی نیاز داشته .. دستامو به  دو طرف دراز کرده بالا برده بودم . رو سینه هام خم شده بود با دو تا دستاش اونو از پهلو ها جمعشون کرده و میذاشت تو دهنش .. با بوسه های آرومش یواش یواش لباشو رسوند به زیر بغلم .. -عباس چقدر خوب می دونی که باهام چیکار کنی .  من دستمو گذاشتم زیر کیرش و اونم انگشتشو رسونده بود به سوراخ کونم و باهاش ور می رفت . چقدر همه چیز عالی بود و من احساس می کردم دربهترین شرایط آرمانی خودم هستم . دیگه فقط می خواستم به عباس فکر کنم . به لحظه هایی که سکس و هوس یه دنیای دیگه ای رو به آدم نشون میده . شاید نیمی از زندگی ما و بیشترش به خاطر همین سکس باشه . که ما خودمونو با سپردن به آغوش جفتمون به دنیای لذتها و آرامش برسونیم . و من اینک با عباس یه همچین حسی رو داشتم . حس خوب زندگی و باز گشت به اونو . همه جای بدنم اونو می خواست . همه جام اونو فریاد می زد و می خواست که با اون در همین آرامش و هوس بمونه . پاهامو دور پهلوهاش حلقه کرده بودم و اون حالا  صورتشو به صورتم چسبونده بود و لبامومی بوسید . طوری هم منو می بوسید که نمی تونستم حرکتی داشته باشم جز این که لبامورو لباش بغلتونم . نمی تونستم چیزی بگم و حرفی بزنم . فقط خودمو مدام از این سمت به اون سمت حرکت می دادم . اون منو تسلیم کرده بود و منم  با این که دقایقی فکر بهروزو از سر خودم دور کرده بودم ولی دوباره یاداون نامرد افتاده بودم و عباسو با اون مقایسه می کردم . من حالا هم زیر کیر  دیگه ای بودم و لی عباس مثل بهروز برام کری نمی خوند . این که ما همه زنا تسلیمیم و مردا با کیرشون ما رو در تسلط خودشون دارن . وقتی یه خورده لباشو از رو لبام بر داشت خیلی آروم بهش گفتم عباس نمی دونی چقدر داری حال میدی اگه یه خورده سریعتر بکنی منو می رسونی به اونجایی که آرزوی هر زنی به وقت سکسه -ولی روشنک من دارم به خودم فشار میارم که به همین زودی به اوج نرسم -آخی بمیرم برات از این که داری این قدر به خودت فشار میاری که آبتو به این زودیها تو کوسم خالی نکنی .-فدات شم اصلا به این چیزا فکر نکن . من خیلی دوستت دارم و هر کاری برات می کنم . به خودم می گفتم  بهروز بهروز باهام چیکار کردی . من اصلا دوست نداشتم یه بار دیگه خودمو به یکی دیگه وابسته کنم . من اصلا خوشم نمیاد که تا این حد به یکی دیگه فکر کنم . هیشکی تو این دوره و زمونه اهل عشق و وفا و موندگاری نیست . زندگی رو پول و هوس دور می زنه . آدما همش به فکر خودشونن . .. بازم سعی کردم این افکار آزار دهنده رو از خودم دور کرده به سکس فکر کنم . پاهام کمی خسته شده اونا رو از پهلوهای عباس بازش کرده و اونم واسه این که یه تنوعی به سکسمون داده باشه یه دور منو بر گردوند و به شکم انداخت رو تخت . -روشنک .. -جوووووون چیه تو هم کون منو دیدی حواست پرت شد؟/؟ .. سوتی داده بودم . یعنی این کون من در دید خیلی ها بوده و دل همه رو برده .. ولی شانس آوردیم که این کون حتی حواس عباس رو از این که به این عبارتم فکر کنه پرت کرده بود .  لبشو گذاشته بود رو کف پام . دستاشو گذاشته بود رو شونه هام . با بوسه هایی که از کف پام به طرف بالا شروع کرده بود همین طور داشت هوسمو زیاد تر می کرد . -عباس خیلی خوشم میاد . دلم میخواد رو هر قسمتی خیلی مکث داشته باشی و اونم به خوبی این کارو انجام می داد . به کونم که رسید پس از کلی بوسه و وررفتن باهام دو طرف کونمو به کناری داد و نوک زبونشو گذاشت رو سوراخ کونم .. در همون حالی که با نوک زبونش داشت سوراخ کونمو می لیسید و زبون می زد یکی دو تا انگشتشو هم فرو کرده بود توی کوسم و باهاش بازی می کرد ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

2 نظرات:

ناشناس گفت...

پس کو بقیش قسمت چهل و سوم هم نبود ؟ مسخره کردی ملت رو ؟ منتظر ام بزاری.با ادامه قسمت ها

ایرانی گفت...

سلام دوست خوب آشنا ! خسته نباشی ؟ حالت چطوره ؟ چرا الکی عصبانی میشی ؟ این داستان هفته ای یک بار منتشرمیشه . قسمت 43 و 44 آن هم منتشر شده و مشکلی نداریم . به نظر تو من الان باید چه جواب دیگه ای به تو دوست خوب و دوست داشتنی ام بدم . عیبی نداره یه خورده اگه به لیست داستانها دقت کنی متوجه میشی که از چشما ن یا چشمای زیبات در رفته و من اینو درک می کنم . فرضا ..فرضا ..اگه هم اشتباه می کردم و از دستم در می رفت که نکردم و در نرفت شما نباید همچین بر خوردی با من می داشتی من که ندیده خیلی دوستت دارم . اگه مشکل دیگه ای هست و جایی ایرادی دیدی به من بگو تا باز هم بررسی کنم . شاد و خوشحال و خندان باشی و هیچوقت هم عصبانی نشی . در ضمن طبق روال هفته های اخیر اگه مشکل اینترنتی نداشته باشیم داستانهای جمعه را غروب پنجشنبه منتشر می کنم و قسمت 46 این داستان تا 6 ساعت دیگه آپ میشه . ممنونم به خاطر توجهی که به این مجموعه داری . پاینده باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر