ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

بابا تقسیم بر سه 27

کیرم بازم شق بود و نورا می دونست که ضعف من چیه و من بازم اسیر هوس شدم . میون سه تا دختر گیر کرده بودم . نینا که تو باغ نبود ولی نورا بد جوری به من گیر داده بود . دستمو آوردم بزنم زیر گوشش ولی اون که ترس از رقیب دیوونه اش کرده بود دیگه عین خیالش نبود . حاضر بود لت و پارش کنم ولی خواهرشو جای خودش نبینه .. -خب نونا می دونی این کیره .. سرنورا داد زدم -خفه شو نورا بی ادب .. بی شعور .. نورا با خشم بهم نگاه می کرد .. -مرسی بابای با شعور که حرفای قشنگ و کارای قشنگ بهمون یاد میدی و کارای قشنگ با هامون می کنی . ببینم من کف حموم دراز بکشم تو به نونا جونت یاد بدی که یه خورده بزرگ تر که شد باید باهاش چیکار کنی ؟/؟ واسه این که بیشتر عصبیش کنم و دلمو خنک کرده باشم گفتم نورا جان به اونجاش که برسه و هر وقت هردومون احساس نیاز کردیم من خودم بهش یاد میدم . لازم نکرده تو بخوای یادش بدی . مگه اون تو کار تو دخالت کرده ؟/؟ تازه مگه من یکی دختر دارم ؟/؟ سه تا دارم و باید به همه شون برسم . اعصابمو خط خطی کرده بود . دیگه حال و حوصله هیچی رو نداشتم . وقتی می رفتم سر کار همه حواسم به این بود که دخترام چیکار می کنن و چه رفتاری با هم دارن . وقتی که مهناز زنده بود اصلا از این بر نامه ها نبود . حالا کار من  همش شده بود بچه بازی . نمی دونستم چه جوری حریف اونا شم .. -مثل این که یه مادر لازمه که بالا سرتون باشه .. اون زبون شما رو بهتر درک می کنه . اون موقع قدر باباتونو بیشتر می فهمین . خاله مهشید یا هر کس دیگه ای باز یه زن واسه این خونه لازمه .. -بابا پس راسته .. نورا راست می گفت ؟/؟ -دیدی نونا .. دیدی خواهر کوچولو .. بهت نگفتم ؟/؟ مردا همشون همینن . این بابا رو من بزرگش کردم . می دونم اخلاقش چیه .. از اول هم خودشو به تو چسبونده که قلق تو رو بگیره که ازت اجازه بگیره بره زن بگیره . نینا که بچه هست و خیالش نیست . چوبشو من و تو باید بخوریم . درد من از اینه خواهر .. فکر کردی که من به تو حسودیم میشه که چرا بابا بغلت زده /؟ .. معلوم نبود این نورا به کی رفته بود که داشت شیطونو هم درس می داد . دید که نمی تونه از راه مستقیم وارد شه می خواست نونا رو بندازه به جون من و یا این که باهام بد کنه اما من که دستشو خونده بودم خیلی خونسردانه گفتم باشه نورا حالا که تو این طور می خوای باشه . من زن نمی گیرم . ولی به شما سه تا دخترام به یه اندازه توجه می کنم . اگه خوشت نمیاد می تونی بری خونه مادر بزرگت یا هر جای دیگه ای که دوست داری . اگرم نمی خوای منو ببینی حرفی ندارم .. فقط واسه عید دیدنی یه سری به من بزن .. یخ شده بود . انتظار این حرفو نداشت . -امشب هم پیش اون دو تا دخترام می خوابم پیش خواهرای تو نورا !  فهمیدی ؟/؟ حالا هر کاری دوست داری انجام بده .. نورا همچنان در حال حرص خوردن بود و منم دلم دیگه به حالش نسوخت . نونا بخواب رو کف حموم .. نینا جونم خسته شده قربون دخمل خوشتلم برم .. -بابایی منم بزرگ شدم . مثل نونا و نورا .. -ببین دخترا از خواهر کوچولوتون یاد بگیرین . اصلا باباشو اذیت می کنه ؟/؟ . نونا که دیگه تو طئه های نورا درش اثری نداشت گفت بابا جون من که اذیتت نکردم همش زیر سر این نوراست ..  نورا فقط لباشو می جوید . تر جیح داد بمونه و نینا رو بشوره . نونا دمرو کف حموم دراز کشیده منم لاپاشو طوری از طرف کونش باز می کردم که نورایی که در حال شستن نینا بود همش حواسش به این طرف باشه و بفهمه که من فقط محتاج به اون نیستم و این همه زبون درازی نکنه . -بابا اگه خسته ای کارم که با نینا تموم شد میام سر وقت نورا -نه نورا جان تو باید زودتر بری به درسات برسی -بابا بازم داری بی عدالتی می کنی ؟/؟ -نه عزیزم من دیگه نمی خوام بی عدالتی کنم . امشبو پیش نونا و نینا می خوابم . -تا تنمو لیف نزنی از اینجا نمیرم . با همه این جنگ و گریز ها بازم کیرم شق بود . دختر بزرگم زیر چشمی حواسش به من و کیرم بود . وقتی دستام رو کون نونا قرار می گرفت اونو با یه حالتی ماساژمی دادم که دختر وسطی ناز من با کیف و لذت چشاشومی بست . شاید از گرمای مالش خوشش میومد و شایدم مقدمه ای بود برای هوسبازی های بعدیش . اونو خوب آب کشیدم . می تونست این کارا رو خودش انجام بده ولی حس کردم دلش می خواد که من بهش توجه کنم . به بدنش دست بکشم احساس غرور کنه و کمبود مامانشو احساس نکنه . وقتی اونو زیر دوش بردم تمام بدنشو با دستای خودم آب مالی می کردم و کوس و سینه هاشو با یه حرارت خاصی می مالوندم . نونا یه لذت خاصی می برد وقتی که دستمو به جاهای ممنوعه اش می رسوندم ولی هنوز به حدی نرسیده بود که مثل نورا بشه بهش گفت حشری ولی زمینه هاشو داشت و من درش می دیدم . اینو خواهر بزرگه هم به خوبی احساس کرده بود . نونا رفت بیرون . لحظاتی بعد نورا نینا رو فرستاد بیرون و به خواهر وسطیه سفارش کرد که خواهر کوچولشو در لباس پوشیدن کمک کنه .. در حمومو هم از داخل بست و  با همون تن لختش اومد طرف من . دستاشو مثل زنایی که شوهراشون شب دیر به خونه بر می گردن گذاشت دور کمرش و با تشر رفتن به من  بهم نزدیک شد . لبامو به هم فشار می دادم تا به زور جلو لبخند و خنده خودمو بگیرم . دوستش داشتم دختر خودمو .. با همه شیطنتهاش .. اومد جلو و خیلی آروم گوشمو کشید .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

3 نظرات:

ایرانی گفت...

آره داداش عزیز خسته نباشی ..ممنونم به خاطر همه زحماتی که می کشی و منم جا داره که بار دیگه از همه خوانندگان سایت لوتی که با پیام های محبت آمیزشون شرمنده و در واقع دلگرمم می کنند تشکری داشته باشم و از تک تک آنها سپاسگزارم و دست دوستی این عزیزان را می فشارم همچین از ساتر عزیز که در ذیل داستانهای خانوم مهندس روشنک و به دادم برس شیطان پیام گذاشته و سایر خوانندگان دوست داشتنی دیگربی نهایت ممنونم .. شاد و پیروز باشید ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش نازنین برای فردا در قسمت نظرات و ذیل آخرین داستانها به مناسبت 9 آبان پیامی خواهم گذاشت که در صورت امکان منتشرش کن . با درود و سپاس مجدد از تو دوست و یاور و برادر گرامی ...ایرانی

ایرانی گفت...

آره داداش مهربان این پیام من به مناسبت خجسته روز نهم آبان است که امیدوارم درصورت امکان در سایت لوتی منتشرش نمایی . با تشکر از زحمات شما و مسئولین محترم آن سایت ..عنوان این متن ای پادشه خوبان ...می باشد .....(ای پادشه خوبان ...)ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی .... دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی .. فرزند کوروش ! زمان آن رسیده است که به ملک آریایی ایران عزیزت باز گردی . آن ملکی که شیطان صفتان آرزوی خواریش را به خاک خواهند برد . فرزند کوروش وقت است که بازآیی . روزگاری بود که شیاطین خوار, گلها را خار و خار ها را گل نشان می داده اند اما خاری که به چشمانمان رفت تا از دیدگان خون بباریم نشانمان داد که گل کیست و وآن که با خفت و خواری از ملک آریایی گریزان خواهد شد چه کسی . قارون و حاتم طائی کجا هستند ؟/؟ امام و شاه کجا رفتند ؟/؟ کدامینشان لکه ننگی بر صحیفه تاریخ گردیدند وکدامینشان تا ابد محبوب دلها شده نامشان جاودانه گردید ویادشان آرام بخش دلها . و تو از سلاله پاکانی .. ای پادشه خوبان کاسه صبر ملت لبریز شده . وقت است که باز آیی . تو وعده نان و مسکن و آب و برق مجانی نداده ای . تو از آزادی خوانده ای و گفته ای . همان که به خاطر آن دهها سال است که اسیر چنگال دیو گشته ایم و پنجه هایش , گامهایش چون غده های سرطانی در خاک این سرزمین فرو رفته است . بیا تا نغمه نجات را با زبان تو بشنویم بیا تا یک بار دیگر روح پلید اهریمن را از این سرزمین اهورا مزدایی برانیم . بیا تا عاشقانه فریاد بزنیم که عشق هنوز در این سرزمین نمرده است . هنوز فرزندان کوروش نفس می کشند و نفس و جانشان برای آنانی که نمی توانند عدالت و محبت را ببینند کشنده خواهد بود . فرزند کوروش بیا .. حتی اگر از عمر این جهان یک روز باقی بماند خورشید غروب نخواهد نمود تا تو بیایی و با اهریمن پلید بجنگی و نشان دهی که هرچه دهها سال است که بدان از تو و پدرانت بدگفته اند یاوه ای بیش نبوده است . تونیز از آزادی و عدالت و صداقت می گویی . آنچنان که بسیاری گفته اند و رفته اند . اما درکلام تو صداقت را با تمام وجودم احساس می کنم . درصدی بیش ,از آن نسل لاستیک به آتش کشها باقی نمانده است .. از آن توبه کارانی که دودمان بیشتر آنها را به آتش کشیده اند و تو نقاب انتقام برچهره نخواهی داشت که تو از دل این ملتی و این را قلب پاک و مهربانت می گوید .. ای پادشه خوبان ! دشمنان حتی نمی توانند بر بدان پادشاهی کنند . نسیمی کافیست تا کلاه کاغذی آنان را بر زمین افکند در حالی که گرد باد ها درراه است . طوفان آزادی کولاک خواهد نمود و خورشید عشق و همبستگی چون تاجی بر سر مبارک تو پادشه خوبان درخشیدن خواهد گرفت . آن گاه یکدل و یک صدا فریا د بر خواهیم آورد که گذشت آن زمانی که فریب وعده آب و برق و تلفن مجانی و ماهیانه دریافت یک هزار دلار سهم نقدی خود از فروش نفت و گاز (به نرخ ارزی سال 57) را خورده ایم . ای پادشه خوبان ! وقت است که باز آیی و بگویی که تحقق آزادی یک رویا نیست . تبلور شعور و فرهنگ ملتیست که می داند دموکراسی یعنی چه .. ملتی که ریش و قیچی خود را به ریش (دست )دریوزگان و مافیای پنهان شده درپشت سرشان نمی دهد بیا تا دست دردست هم ایرانی آباد و آزاد به دور از هر تحجر مذهبی و سودجویی شخصی بسازیم که ازهر جا که آغاز کنیم دیر نمی باشد . آزادی هنوز نفس می کشد . چشمان ملت بیداراست . پدربزرگوارت بیدار شده .. پدر ایران کبیر کوروش کبیر هم بیداراست و با خدایان , با تو ناخدای کشتی ایران زمین , ناخدایان را به به ورطه نیستی و تباهی افکنده کشتی ایران را با پرچم بر افراشته به رنگ سبز و سفید و سرخ شیر و خورشید نشان به ساحل نجات خواهند رسانید . هنوز دورنیست .. هنوز دیر نیست .. قدرت جدکبیر ورافت پدربزرگوارت را درهم آمیز تاناجی خسته دلان شوی . ای پادشه خوبان وقت است که باز آیی .. وقت است که باز آیی .. پایان .... نویسنده ... ایرانی

 

ابزار وبمستر