ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

هرکی به هرکی 80

منصوره رو دیگه از این رو به اون روش کرده بودم . خیلی خسته شده بود . این وزنش هم زیاد بود هر جای بدنشو که می مالیدی انگاری دوست داشت دور و برشم بمالی اونم حسابی . دیگه زوری واسه آدم نمی موند . من دیگه یکسره هر چی زور داشتم رو روی کوسش پیاده کردم . من داشتم می گاییدم و زور می زدم منصوره به هن و هن افتاده بود . یک دفعه هیکل به اون گندگی یک جیغ نازکی کشید و از حال رفت . اون دیگه ارضا شده بود . شوهرش محمود خان که صدای زنشو به خوبی می شناخت کیرشو از تو کوس طرفش بیرون کشید و اومد طرف من .. -داداش نوکرتیم . حرف نداری .. این مدل جیغشو تا حالا نشنیده بودم . از اون فریاد هایی بود که تا دو سال تضمینم می کنه که حالش حسابی خوب باشه -محمود خان اجازه هست که تو کوسش آب بپاشم ؟/؟ -صاحب اختیاری آریا جان . اولا در محفل اجازه لازم نیست . مسئولیتش پای خود ماست . در ثانی افتخار می کنم که بچه شما در شکم زن ما سرو شکل بگیره . تازه دختر دایی توست غریبه که نیست .. .-محمود چقدر حرف می زنی بذار آریا آبشو خالی کنه تو کوسم که از تشنگی مردم .. کوس منصوره کیرمو قفل کرده بود و در یک داغی داغ و حرارتی فوق العاده تا رفتم یه تکونی به خودم بدم آب منی آماده شده به نرمی تو کوس ناب دختر دایی گلم خالی شد و شوهرش محمود خان از خوشحالی و هیجان بالا و پایین می پرید . نمی دونم چرا یهو به این فکر افتاده بودم که واسه چی خونواده دایی من در محفل هستند . چون مامان عروس خونواده  پدر بزرگ بود و نمی تونست زیر شاخه داشته باشه .. یه خورده که رفتم تو فکر دیدم یه نسبتهایی با پدر بزرگ آرمان داره که خب تونسته برادر خواهر شو هم بیاره توی خط . یعنی دایی و خاله امو.. خاله و مامانم نمی دونم چرا قهر بودند . حتی با این که اون دفعه هم توی مجلس بود ولی خودشونو از هم مخفی می کردند . در همین افکار بودم که دیدم سه چهار تا زن منو محاصره کردند . با این که چهره شون واسم آشنا بود ولی  دقیقا نسبت فامیلی خودمو با اونانمی دونستم . یکی از اونا کیرمو به زور از تو کوس منصوره کشید بیرون و نشست زبونشو کشید روی کوس و چه جور اونو لیسش می زد و منی منو می خورد . منصوره دوباره رفته بود توی آه و ناله . می دونستم با این که دلش می خواد تمامی آب کیرمو جذب کنه ولی از این که بقیه زنایی که مسخره اش می کردند محتاج اون شدن لذت می برد . سه تا از زنا بلندم کردند و بردند .. . عجب داستانی شده بود . معلوم نبود این سه تا زن چه جوری با هم کنار اومده بودند که راضی شدند منو قسمت کنند . از طرفی منو زمین هم نمی ذاشتند . معلوم نبود منو کجا می برن .. وای نکنه می خوان خفه ام کنند . این برام یه معما شده بود . منو بردن یه جایی که شبیه صندوق خونه های قدیم بود . ولی چند تا پشتی و تشک اونجا قرار داشت . انداختنم زمین و خودشون رفتن بیرون وقبلش  درو هم  بستن . یه در محکمی هم بود که با لگد و مشت  باز نمی شد و شکستنی هم نبود . دری محکم تر از فولاد . یعنی چه اینا از جهنم اومده بودند یا از بهشت . ظاهرا هر کی بودند نمی خواستند من به سکس خودم ادامه بدم .. ولی یه لحظه دیدم از یه گوشه ای یه هیکل لخت و پشت کرده به من پیداش شد این دیگه کی بود . حتما یه جنی بود .. و اونا هم گماشته های اون . ترس برم داشت . -نترس آریا کلید اینجا دست منه . روشو بر گردوند . قیافه اش خیلی برام آشنا بود . نمی دونستم اونو قبلا کجا دیدم . تو همین مجلس هم اونو دیده بودم . شناختمش .. خودش بود . خاله آذر .. تا رفتم لب باز کنم و بگم خاله آذر خودش به حرف اومد و گفت حالا خاله خودتو نمی شناسی ؟/؟ کلاه گیسو که از سرش بر داشت چهره اش خیلی جذاب تر شد . گلاه گیس بهش نمیومد . موهای طبیعی اون خیلی قشنگ تر بود . -از اولشم یه علاقه خاصی بهت داشتم . تو و آنیتا یه خورده با اون سه تا فرق می کنین . اون بابای خیانتکار و مادر کثافت و خواهر چشم تنگت .. تعجب می کنم چطور تو و آنیتا رو تا حالا زنده گذاشتند . -خاله جون چرا این قدر با مامان و بابا بدی ؟/؟ -بابات یه احمقه .. مادرت یه نامرده مرد دزده . هنوزم حتما همون روحیه کثیف قبلشو داره . فکر می کردم از جریان با خبر باشی . خیلی خلاصه اش کنم من و پدرت چند سال عاشق هم بودیم مامانت با حیله اونو از چنگم در میاره و خودش باهاش ازدواج می کنه .. یه بار که رو این مسئله در جلسه قبل با مادرت بحثم شد خواهرت آرمیلا اومد به حمایت اون . ما که با هم قهریم ولی اون روز کیر تو بهش خیلی حال داده بود و اصلا حواسش نبود که چی داره میگه . انگاری ارث پدر طلبکاره . همه چی رو فهمیده بودم . پس مامان در حق خاله نامردی کرده بود . -خاله جون متاسفم . -عیبی نداره اگه این  ظلمو در حق من نمی کرد امروز تو رو کجا داشتیم . این خاله ام شوهرش مرده بود و بچه هم نداشت .. آذر جون خیلی خوشگل بود . با سینه هایی درشت . شبیه مامان بود ولی از اون خوشگل تر . جلوی کیر من زانو زد . کیر که تا حالا از سد آهو و منصوره گذشته بود در برابر سد آذر احساس خستگی می کرد ولی خاله جون اونو گذاشت تو دهنش .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

دلفین گفت...

دمت گرم داداشی

ایرانی گفت...

سپاسگزارم دلفین جان ...ایرانی

 

ابزار وبمستر