ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

وقتی مامان مست شد

من و مامانم رابطه خوبی باهم داشتیم . همه جا با هم می رفتیم . هر چی که می خواست بخره منو با خودش می برد . ازپیرهن گرفته تا لباس زیر و شورت و سوتین . مامانم یه زن حشری بود که به خاطر اختلاف سنی که با بابا داشت و یه چیزی حدود دوازده سال ازش کوچیکتر بود تازگیها دیگه یه خورده زیادی به خودش می رسید تا جلب توجه مردای دیگه رو بکنه و من از این کار خوشم نمیومد و به نوعی حسادت می کردم . من اسمم بهداده و یه خواهر دارم به اسم بهنوش .. اون ده سالشه و من 17 سالمه . من مامانی هستم و اون بابایی . حتی  تو مراسم عروسی که مامان می خواد بره دختره باهاش نمیره و من میرم . ازبس من و مادر جونی به هم وابسته ایم . مامان خوشگله منم اسمش بیتاست . اون تازه 38 سالش شده و بابام داره از 50 رد میشه و دیگه اون دل و دماغ جوونی ها رو نداره که به مامان جونم برسه . . مامان اهل عشق و حاله . یه جا که جشنی و مراسمی داریم و دعوت هستیم بابا خیلی بی حوصله بوده و باهامون نمیاد . خواهرم پیشش می مونه و من و مامان دو نفری راه میفتیم میریم . دیگه همه ما رو شناختند . بعضی ها به شوخی به دیدن ما میگن عروس دوماد اومدن .اتفاقا بهمون میاد که عروس و دوماد هم باشیم . چون هیکل من خیلی درشت و چهار شونه  و خیلی هم خوش تیپ و خوش بدن شده و شاید یه هفت هشت سالی بزگتر از سن خودم نشون بدم . مامانم هم از بس به خودش میرسه و سینه هاش و باسنش داره می ترکونه و پوست صورتش هم از سرخی و سفیدی دل همه روبرده دیگه آدم فکر می کنه زیر سی سالشه . از این که مامان با مردای دیگه گرم بگیره خیلی ناراحت بودم . یه خاله دارم که اون 47 سالشه واسمش بهاره هست و شوهرش هم سن بابامه و اتفاقا اونم مثل بابام دوست داره اکثرا با خودش باشه و عادت داره شبا پای تلویزیونای سیاسی بشینه و حرفای شیطان بزرگ رو که اول مصدق بعد شاه رو بیرون کرده گوش کنه .. خاله جونم هم مثل مادرم یه زن حشری بوده که با سرد مزاجی های شوهرش روبرو شده .. امان از دست این زنا وقتی که پا به سن میذارن بر عکس مردا نمودار هوسشون میره بالا .. چند روز قبل از این که من و مامان شب جمعه ای با هم بریم مجلس عروسی یه بعد از ظهری صحنه عجیبی رو تو خونه مون دیدم .. اون روز خاله بود خونه مون و بهنوش بود مدرسه . قبل از این که وارد هال شم از شیشه در دیدم که دو تا زن کاملا لخت از حموم اومدن بیرون . مامان و خاله بودند خواستم خودمو کنار بکشم تا وقتی اونا رفتند و لباس پوشیدن برم داخل ولی یک آن اونا خودشونو همون دم به هم چسبوندند . طاقت نداشتند که برن تو اتاق خواب . معلوم نبود تو حموم چیکار می کردند . خودمو کشیدم یه گوشه ای . از خجالت داشتم آب می شدم . مامان کونشو گذاشته بود رو سر خاله و سر خودشو هم گذاشته بود رو کوسش . این یکی داشت کوس اون یکی رو لیس می زد . با این که از هر دو تاشون دلخور شده بودم ولی کیرمو همونجا در آورده و با تماشای کون مامان که از سفیدی برق می زد و به این اندیشه که دارم می کنم تو کونش همونجا رو پله ها آب کیرمو خالی کردم تا یه خورده عطشم فرو کش کرد و با پا هام رو منی های ریخته شده رو پله ها رو لگد می کردم تا حلش کنم وپاک شه . تا اون روز هوس گاییدن مامان به سرم نیفتاده بود . ولی وقتی اونو این جوری دیدم که تا این حد داره با خاله حال می کنه و هوس و انگیزه شو داره که دست به کارای دیگه هم بزنه پیش خودم حساب کردم که هر لحظه ممکنه از راه به در بره و با مردای دیگه رابطه بر قرار کنه . اون وقت عذابی که باید تحمل کنم خیلی بیشتر از اینه که با یک تابو شکنی بخوام اونو بگام . سه چهار روز مونده بود به جشن عروسی .. مادر بزگ و پدر بزرگ یعنی پدر و مادر مادرم می خواستند برن مکه و خونه رو سپرده بودند دست مامان و خاله جون . قرار شد یه شب مامان محافظ باشه یه شب خاله جون .. ولی غصه مون شده بود . آخه ما تو خونه خودمون راحت تر بودیم . این تا این جای قضیه . عروسی دختر عموم بود . مامان یه لباسی پوشیده بود که حتی داماد هم به جای عروس حاضر بود اونو ببره تو رختخواب خودش و تر تیبشو بده . از یه وجب بالای زانو به پایین که لخت بود . یه پیرهن مشکی زرق و برق دار و طرح دار و از کمر لخت و از سینه چاک داری تنش کرده بود که با این که از خجالت داشتم آب می شدم ولی همش در حال جا به جا کردن کیرم بودم که آبرو ریزی نشه . اول تا آخر مجلس همش دنبال این بودم که یکی مامانموتور نکنه . آخه خونه عموم خیلی بزرگ بود و میشد گوشه کناراش یه کارایی صورت داد . راستش من از مامانم خیلی می ترسیدم . این اواخر اون و بابا حتی می نشستند فیلمهای سکسی هم نگاه می کردند . مامان این فیلمها رو میذاشت تا یه حرکتی در پدر به وجود بیاره ولی زیاد تاثیری نداشت . اینو هم دزدکی متوجه شده بودم . بابام تازه افتخار داده بودو عروسی برادر زاده اش بود یه ساعتی اومد و دست دخترشو گرفت و رفت و من و مامان موندیم . از دست کارای این مامان ما هم نتونستیم با بقیه دخترا حال کنیم .ولی حس می کردم مادرم از همه دخترا و زنایی که اینجا هستند کردنی تره .. به وقت رقص خیلی از جوونا میومدن خودشونو به کون مامانم می مالیدن . وفتی کیر شق شده اونا رو می دیدم حرصم می گرفت . فوری میرفتم میون اونا و.. --بهداد تو هم برو خوش بگذرون . دست یه دختر رو بگیر و برو یه گوشه ای . ببین چه مادر خوبی داری ؟/؟ اصلا بهت سخت نمی گیره .. منو داری غم نداشته باش . شاید اگه بابات بود بهت خیلی گیر می داد . می خواست منو از خودش دور کنه و با این جوونای خوش تیپ بلاسه . از خواننده و نوازنده ها خیلی خوشش میومد . ترانه هایی که اونا می خوندند مامانو برده بود تو حال و هوای اول جوونی هاش . اصلا از این پسرای فوکلی قرتی خوشم نمیومد . سینه چاک و مو دم اسبی بسته .. فکر کنم حاضر بودن خوار مادر خودشونو هم بدن دست دیگران .. من از کنار بیتا جونم تکون نخوردم . دستمو گذاشتم دور کمر لختش و همراه با اون می رقصیدم .. تند و کند فرقی نمی کرد فقط می خواستم در کنار اون باشم .. یه لحظه یه دختر اومد و دستمو کشید . من نمی خواستم برم طرفش ولی از مامان جدا شدم و اونم به یه جوونه دیگه رسید . لحظاتی بعد دیگه اونا رو ندیدم .. دختره رو ولش کردم و رفتم ته حیاط .. شک کردم که یه گوشه ای دارن با هم حال می کنن .. -مامان مامان .. حس کردم پشت درختا یه چیزایی در حال تکون خوردنه . انگار یکی کمر یکی رو از پشت گرفته خودشو بهش چسبونده .. یه لحظه دیدم یکی تو تاریکی شب از مامان جدا شد و رفت و مادر اومد سمت من .. کمی نامرتب به نظر می رسید . دامنه پیر هنشو داد پایین . فکر کنم هنوز کیر تو کوسش نرفته بود و من خروس بی محلی بودم که تونستم جلو این کارشونو بگیرم . -چیکارم داشتی بهداد اومدم یه هوایی بخورم و تو عالم خودم باشم . خیلی بده شوهر آدم نخواد بیاد تو عروسی برادر زاده اش .. مادر داشت پرت و پلا می گفت تا فکر منو از جریان دور کنه .. خاله منم از اونجایی که با زن عموم رابطه خوبی داشت به این مجلس دعوت بود . ظاهرا قرار بود تا دم صبح بزنن و برقصن اما ساعت حدود یک و دو نیمه شب بود که حس کردم مامان حالش خوب نیست . اونو سوار پرشیای خودمون کرده و با این که گواهینامه نداشتم دیگه مجبور شدم رانندگی کنم . رفتم سمت خونه مادر بزرگ . چون باید خونه دار می بودیم . مرض مامانو هم می دونستم چیه . به زور بهش مشروب خورونده بودند تا اونا بکنن . دیگه نمی دونستن بهداد از اون گرگهاییه که اجازه نمیده کسی به مادرش نگاه چپ کنه . دهنش بوی الکل می داد . ظاهرا نه کم خورده بود نه زیاد . گاهی حالش خوب می شد و گاهی پرت و پلا می گفت .. رفتم از دارو خونه چند تا قرص معده و شربت و این آت و آشغالا گرفتم . می خواستم مامانو ببرم خونه اونجا هم همین وضع بود و بابا اونو می برد زیر سوال . درمانگاه هم اگه می بردمش آبرو ریزی بود .. وقتی رسیدیم دم در خونه ویلایی مامان بزرگ از ماشین نمی تونست پیاده شه .. اوخ چقدر حال می داد بغل کردن مامان نیمه مست و داغ و هوس انگیز  . خونه ویلایی خوشگل و بزرگ پدر بزرگ جون می داد مامانو بخوابونمش کف حیاط کنار استخر کوچولو و تر تیبشو بدم . چه حالی داشت . تا در خونه رو بستم یه لحظه مامان طوری سر خورد که دستم رفت تو بلوزش و چسبید یه سوتین و سینه اش -چیکار می کنی بهداد -تقصیر من نیست .. . اونو بردم بالا و رو تخت خوابوندمش . ولی مدام ناله می کرد من گرممه . خفه شدم . لباسامو درش بیار -مامان تو که چیزی تنت نیست من درش بیارم .. -گرممه آتیش گرفتم . خفه شدم . دارم می میرم .. خفه شدم . ترس برم داشته بود عجب غلطی کردم اونو آوردم اینجا . نه می تونست راه بره . نه می تونست تکون بخوره . همون پیرهن نیم متریشو از تنش در آوردم .. واییییییی مامانی چه ناز بود . شورت کوچولوش و سوتینش .. -درش بیار سوتینمو . اذیتم می کنه .. گر گرفتم -مامان چی بود به خوردت دادند .. -کوفت دادند .. زهر مار دادند .. سه تایی می خواستن منو بکنن .. شانس نداشتم .. با هم دعوا افتادن .. من به همون یکی قانع بودم .. چشاشو بست .. دیگه مطمئن بودم با این که داره حقیقتو میگه ولی قاطی کرده . نامردا سه تایی می خواستند تر تیب مامانو بدن شانس آوردم که بینشون تفرقه افتاد . ده دقیقه این زنه رو ول کردم کار دستمون داد . احتمالا باید موقع شام بوده باشه که گمش کرده بودم . نمی دونستم چیکارش کنم . تصمیم گرفتم که اونو ببرم حموم و اونجا یکی لختش کنم . فقط یه شورت نازک پاش بود . -مامان یه خورده راه برو ببرمت حموم یه آبی به تنت بزنم . کیرم دیگه ازم شاکی شده بود .. جووون مامان  خودم اون کونتو گازش می گیرم . تنهایی می خورمت . تنهای تنها . شریک هم نمی خوام . به هر مصیبتی بود مامانو کفه حموم درازش کردم . ترسیدم اگه آب سرد رو بریزم تنش هم کلیه هاش بچاد و هم این که مستی از سرش بپره و نتونم باهاش حال کنم . من دیگه خودمو کاملا لخت کرده بودم . دستام رو کمر مامان جون قرار گرفت . شونه هاشو کمرشو می مالیدم و یواش یواش رسیدم به کونش . اول با هر کف دست  یه قاچ کونشو می مالوندم . بعد دو دستی هر قاچشو گرفته تو دستم و اونو به یه حالت دایره ای می گردوندم و ماساژش می دادم . هنوز شورتشو در نیاورده بودم . فرقی هم نمی کرد . یه نخ نمای دکوری بود .. ولی خیلی حال می داد اگه همونو هم درش می  آوردم تا دیگه هیچ فاصله ای بین ما نباشه .. خیلی آروم دهنمو گذاشتم جلو گوش مامان و با لحنی آروم تر گفتم مامان گرمته ؟/؟ شورتتو در بیارم ؟/؟ ده بار این حرفو زدم تا بالاخره یه بار که بیدار شد گفت درش بیار خیلی گرممه .. راستش دیگه صدر در صد مطمئن شدم که می تونم یه کاریش بکنم . وقتی شورتشو کشیدم پایین دیگه حس کردم که هیچ فاصله ای بین ما وجود نداره . حس کردم که باید بازم چرتی شده باشه .. دستمو گذاشتم رو کونش .. خودم می خورمش ..خودم می کنمش . تو که می خواستی به غریبه ها بدی حالا منو هم فرض کن یه غریبه .. ووووووییییی یه نگام به صورت و چش مامان بود و یه نگام به کوسش . کیر شق شده منم که از دستم به فریاد اومده بود و ازم انتظار داشت که زود تر دست به کار شم . دستمو گذاشتم رو کپل گوشتی مامان و سیر که نگاش کردم دوباره یه دیدی به صورت و چشاش انداخته یواش صداش کردم جوابی نداد می ترسیدم که محکم تر صداش کنم و بیدار شه . دستمو از روی کونش به طرف چاک وسط کشوندم . و کف دستمو گذاشتم رو کوسش .. چه صفایی داشت . داشتم حال می کردم . کیرم شق شق شده بود . داشت می ترکوند . کیرم حدود 17 می شد ولی نمی دونم چرا حس  می کردم  در این لحظات اونو یه سانتی دراز تر می بینم دلم می خواست اونو بچسبونم به سوراخ مامان و باهاش ور برم . همین کارو هم کردم . دور و بر کوس مامان از گرما عرق زده بود . از اون خیسی هایی که میگن مال هوس زنه خبری نبود . آخه یه بار دستمو گذاشته بودم رو کوس دختر خاله ام خیلی دستام خیس شده بود . اون روز طوری داغ شده بودم که با چند حرکت از رو شلوار و با دست مالی روی کیر پوشیده آبم اومده بود . هر چند فرصت نشد با دختر خاله ام کاری بکنم . دختر همین خاله بهاره . -بهداد داری چیکار می کنی .. تازه دست منو رو کوسش حس می کرد ولی لحنش همون لحن خمار ها رو داشت -هیچی مامان دارم ماساژت میدم خواب از سرت بپره . می خوام یه حرکتی داشته باشی .. دیگه زده بود به سرم .. شهوت گیجم کرده بود . ترس در من به حداقل رسیده روم باز شده بود . مادری که خودشو به کیر داخل شلوار یه غریبه سپرده بود و با خواهرش یعنی خاله ام لز می کرد می تونست یه خورده رو سلولهای خاکستری مغزش کار کنه و بپذیره که کیر پسرش دوای تمام درد های اونه . کف دستمو رو کوس و قالب کوس مامانم قرار داد و با چنگ گرفتن اون حرکتای سریعی در همه طرف داشتم .. جووووووون ظاهرا بیدار بود و حسابی تحریک می شد . خیسی کوس اون از تری کوس دختر خاله دوشیزه من هم جلو زده بود . مامان داشت حال می کرد .. صداش در نمیومد . .دستامو بالاتر هم رسونده و کمرشو ماساژداده و سر شونه هاشو . با سینه هاش هم همین کارو کردم ولی همه این کار ها برای این بود که دوباره به کوس و کونش برسم . می خواستم همه چی طبیعی جلوه کنه . این بار که به قسمت کون رسیدم دیگه دلم نمیومد دست از سرش وردارم . دست می ذاشتم رو کوس هر چی خیسی بود می کشیدم بالا رو کون پخش می کردم .  هوس مامان نقش یه روغن ماساژرو بازی می کرد . کیرم که تا حالا فقط چند تا کون گاییده بود و فقط یه بار اونم کوس یه زن بیوه بالای 50 و حدود 60 رو دیگه از دست کوس و تماشای کون مامان داشت پوستشو می ترکوند . کیرمو به چاک کون مامان نزدیک کردم . از اون همه شجاعت من کمی کم شده بود . تا اینجاشو میشد توجیه کرد ولی اگه مامان بیتا کیر منو نخواد چی .. کیررو با یه حرکت رو به جلو به طرف کوس مامان کشوندم . سر کیر من به انتهای دو طرف کون مامان در نقطه ای که با سوراخ کوسش رو یه پاره خط قرار داشته بود رسید . دو طرف قاچشو که به پهلوها باز کردم دوباره اون تماس وجود نداشت . دستمو که ول می کردم کون و کپل مامان روی کیرمو می پوشوند . چه صحنه های مهیجی ! آروم آروم کیرمو به طرف سوراخ کوس مامان کشوندم . چقدر خیس و روون بود . صداش در نمیومد . .یه حرکتی کرد که حس کردم خودش داره سوراخشو با کیرم تنظیم می کنه .. جاااااااان کیر رفت رفت .. رفت باورم نمی شد فکر می کردم دارم خواب می بینم . کیرم مثل یه تیکه فولاد داغ روغن کاری شده رفت تو کوس مامان . مامان کیر گیر خوبی بود . تمامی کیر من رفته بود توی کوس . می خواستم اونو حرکت بدم می ترسیدم .. بااین که می دونستم مادر متوجه ورود جسم غیر عادی به کوسش شده بازم هراس داشتم . اگرم نمی خواستم کیرمو بیرون بکشم که اون متوجه حرکت من می شد . وای آبم داشت میومد -بهداد چرا داغ شدم .. چرا دارم می سوزم .. این مامان از اون کلک ها بود . نصف مستی از سرش پریده بود . حس کردم داره واسه ما فیلم میاد . یه حرکت رو به عقب آورد و حالت کونشو نسبت به بدن من طوری قرار داد که به جای این که کیرمو بیرون بکشم تر جیح دادم همون داخل نگه داشته باشم فوقش یه بهانه ای بیارم .. لحظاتی بعد داغی و ریزش آب کیرمو تو کوس مامان بیتا حس می کردم . هیجان زده شده بودم . کمرشو از همون پشت گرفته خودمو بیشتر به کونش چسبونده و همین جور تو کوسش آب می ریختم . چقدر حال کرده بودم . به نظرم اومد میزان آبی که خالی کرده بودم جلق ضربدر دو بود . شایدم بیشتر . مامان دیگه یواش یواش باید میومد تو خط .. شایدم راستی راستی بیحال بود و کاری ازش بر نمیومد . آب کیر من از سوراخ کوس در حال بر گشت بود .. -بهداد داری چیکار می کنی . تو با من چیکار کردی ؟/؟ این چیه داره ازم می ریزه ؟/؟ -مامان ناراحت نشو ایراد نگیر .. مامان دوستت دارم .من ترسیده بودم . نمی دونستم باید چیکار کنم . هر کاری که تو رو سر حالت کنه و به فکرم رسید انجام دادم . سرشو رو به من کرد و گوشمو کشید و گفت بچه تو می خواستی منو از مستی در بیاری . این جوری که بیشتر مستم کردی . حالا چه طوری می خوای دوباره بیدارم کنی .. تو فکر نمی کنی این کارا زشته ؟/؟ -مامان پای نجات تو در میون بود .  -این جوری ؟/؟ -مامان به من دروغ نگو تو و اون پسره امروز پشت درختا .. رفت بذاره زیر گوشم دستشو رو هوا گرفته و اونو یه دور بر گردوندم .. -مامان من که به بابا چیزی نمیگم نترس . یه نگاهی حاکی از هوس بهم انداخت و پاهاشو به دو طرف باز کرد و گفت بکن توش .. کارتو که کردی . یاد بگیر که چطوری باید کارتو درست انجام بدی . هنوز خواب از سرم نپریده خوب بلدی آدمو هوشیار کنی .. یه خورده غافلگیر شده بودم . واقعا واسم سور پرایز شده بود . شاید اگه در شرایط دیگه ای بودیم و مامان طعم کیر منو نمی چشید این قدر بر خورد ملایمی باهام نمی داشت . چوچوله های کناری کوسشو به دو طرف کشید تا وسط کوسش باز تر شه . -آههههههه این جوری بیشتر لذت می برم .. -منم همین طور مامان .. چقدر داغ بود کوس مامان .. بیتا جون سرشو از این طرف به اون طرف پرت می کرد و داخل حموم حسابی کولاک کرده بود . -مامان ! مامان ! یواشتر ..این جوری که داری پیش میری فکر کنم دوباره مست شی -آخخخخخخ گفتی بهداد .. گفتی .. من مست مستم .. از کیر تو مستم .. دوباره خمار شدم .. خودمو تقریبا به صورت افقی با یه شیب ملایم رو بیتا جونم قرار داده دستمو گذاشتم بالای کوسش و همراه با کردنش روی کوس روهم فشارش می گرفتم . لباشو هم با لبام بستم تا دیگه ساکت شه ولی بوسیدن لباش هم عین گاییدن کوسش بهم حال می داد .. عجب چیزی بود این مامان .. ولی گاییدن اونو در حالت قمبلی بیشتر دوست داشتم . مامان به همین صورت بیشتر تر جیح می داد . دست چپمم رو سینه راست بیتا جون قرار داده و با حرکتای فنری کمرم حرکت کیرمو تو کوس بیتا جون تنظیم می کردم . مامان در عین حالی که بیحس شده بود با یه حالت وحشیانه ای لبامو گاز می گرفت . نمیذاشتم جیغ بکشه این جوری خودشو خالی می کرد . مشتاشو گره کرده بود دستاشو دور کمرم حلقه می کرد یه لحظه محکم کمرمو فشارش گرفت و دستشو ول کرد لباش هم دیگه حرکتی نداشت ..  دو دقیقه ای رو به همون حالت موند .. -بهداد تو که به من خواب آور خوروندی پسرم دلم می خواد از همین طرف خالی کنی تو کوسم ولی می دونم حالت قمبلی منو دوست داری . پاشد و زانو زد و کونشو گرفت طرف من .. -عزیزم هر وقت دلت خواست هوس کیرتو خالی کن تو کوسم من ارضا شدم . -جاااااااان مامان عجب کونی .. چه سوراخ کون نازی داری . وسط کون قمبلی تو اشتهای آدمو باز می کنه .. -یادت باشه عزیزم ازبس عجله کردی کوسمو نخوردی ها -کیرمو از همون پشت کرده بودم تو کوس بیتا جون . واسه این که یه خورده بیشتر باهاش حال کنم بیشتر باهاش حرف می زدم که آبم خالی نشه حواسم یه خورده پرت شه -مامان اگه از اولش هوشیار بودی میذاشتی که این اتفاق بیفته ؟/؟ -بهداد تو گولم زدی .. ولی پسرم یه چیزی رو در نظر داشته باش .. کسی در مورد سکس اگه بخواد بگه من گول خوردم یه حرف بی ربطیه .. این یه هوس و عشق و حالیه که در همه آدما وجود داره ..آخخخخخخ دوباره دارم تحریک میشم .  قشنگ فرو می کنی تو کوسم .. چه خوب منو می کنی . کجا بودیم .. در یه سکس و آمیزش اگه یه خورده هم که شده هر دو طرف لذت می برن .. حتی اونایی هم که بهشون تجاوز میشه .. وقتی که تو تحریکم کردی خب من دیگه چاره ای نداشتم جزاین که خودمو در اختیارت بذارم .. قدرت هوس و نیاز من طوری بود که همه تابوها و سنت ها شکست  .. همین که بیتا جون ار شکستن گفت سدی که جلو آب کیرم قرار داشت شکست و آب مثل سیل طرف کوس بیتا جون به راه افتاد . -اوووووفففففف ماااااماااان کیرم .. کیرم داره جدا میشه میفته توی کوسسسست .. -نگو نگو بهداد کوس من انگاری چسبیده به کیرته چقدر مزه داره حال داره .. لخت زیر کیر منی .. وقتی آبمو تو کوس مامانی خالی کردم این لذتو هم داشتم که اونو سیرابش کرده و اون با کیرمن حال کرده .. با این که در حموم باز بود ولی بازم گرممون بود ..یه لحظه سرمو به عقب بر گردوندم و دوباره نگاهمو متوجه مامان کردم .. یه چیز عجیبی در ذهنم نقش بسته بود . درست مثل وقتایی که آدم یه چیزی رو می بینه یا می شنوه و ده ثانیه بعد تازه به اون فکر می کنه .. به نظرم اومده بود یه زن لخت اونجا وایساده . شایدم در رو یا می دیدمش . ولی من که جز مامان لخت به هیچی دیگه فکر نمی کردم .. نکنه جن یا چیزی باشه که اومده با تماشای گاییده شدن مامان توسط پسرش خودشو ارضا کنه .. سرمو دوباره بر گردوندم ..نههههههه .. نزدیک بود سکته کنم .. -مامان مامان خاله جون .. خاله بهاره . یه خورده بدنم می لرزید ولی وقتی که خوب فکر کردم گفتم بهدا د مثل این که کوس خل شدی ها این خاله جونت که لخت مادرزاد اینجا وایساده .. ولی ار این که فکر کنه من پسر بی ادبی هستم که کیرمو تو کوس مامانم یعنی خواهرش فرو کردم خیلی ناراحته .. منتظر بودم که به مامان بتوپه .. ولی مامان شروع کرد به حرف زدن -قرار نبود که تو امروز بیای اینجا -گفتم بیام یه حالی با هم بکنیم ولی می بینم که مادر و پسر خوب با هم جورین .. خوب داری باهاش حال می کنی .. می بینم که آب عسلی بهداد جون داره از کوست سرازیر میشه . خاله و مامان هر دو تاشون کلید خونه باباشونو داشتند و ما فکر نمی کردیم سر زده بیاد .. یه سلامی به خاله کرده سرمو انداختم پایین داشتم از حموم در می رفتم که گوش منو به شوخی کشید و گفت کجا ؟/؟ صبر کن باهات کار دارم . همین ؟/؟! کارتو با ننه ات تموم کردی رفتی ؟/؟ یه بزرگتری گفتن یه کوچیکتری گفتن . من اینجا از هر دو تاتون بزرگترم .. -بیتا به این پسرت بگو اگه نمی دونه .. هنوز نفهمیده بودم چی داره میگه .. -ببین بچه جون خجالت نکش که منو لخت می بینی همون اندازه که مامانت محرم توست منم محرمتم .. خاله جون  نشون می داد که از مامان سن دار تره ولی پوستش از شادابی و طراوت خاصی بر خوردار بود و یه خورده فقط زیر نافش چین داشت . -بهاره اون چیه با خودت آوردی .. یه ساک دستی همراش بود .. -هیچی بیتا وقتی طبیعی اون هست دیگه مصنوعی به چه دردی می خوره .. یه نگاهی به کیرم انداخت و تازه دوزاریم افتاده بود که اون با خود ش کیر مصنوعی آورده ولی حالا ازمن توقع داره که بهش حال بدم .. رفتم زیر گوش مامان بیتا .. خیلی آروم گفتم مامان خاله چی میگه .. یعنی ... ؟/؟ -آره عزیزم اون بزرگتره . حرفشو گوش کن . قربون پسر گلم برم .. می دونم اندامش مث اندام من نیست ولی خواهرمه خالته من بعدا جبران می کنم .. خاله رفت کف حموم دراز کشید و گفت بهداد بیا بیا کوسمو بخور .. کوس گنده و درشت خاله جونو باید دو تیکه اش می کردم و بهش سرویس می دادم .. وقتی دهنمو گذاشتم رو کوس خاله بهاره و شروع کردم به میک زدنش موهای سرمو طوری می کشید که منم بی اختیار به سینه هاش چنگ مینداختم که ولم کنه .. -پسره وحشی کشتی منو -خاله جون موهامو ول کن -دست حودم نیست بهداد .. خوشم میاد .. مثلا تو مردی .. راست می گفت گذاشتم هر کاری که دلش می خواد بکنه .. -بهداد .. عزیزم همونجوری که مامانتو با حال و شور و اشتیاق کردی بکن .. دستتو مشت کن بذار تو کوسم . همین کارو انجام دادم . مچ دستمو گذاشته بودم تو کوس بهاره جون و اونم مثل یه گربه ای که داره کوس میده زوزه می کشید . ناله می کرد . -جاااااااان خاله جااااااااان کوستو عشق است .. -آخخخخخخ من فدای کیر خواهر زاده شیطونم بشم -خاله جون کیر اسب هم کمته .. تو طاقت اونو هم داری .. -نهههههه .. چی میگی تو . دوست داشتم کیر تو اندازه کیر اسب بود . من کیر تو رو می خوام . داشتم فکر می کردم که چه جوری می تونم حریف این کوس شم .. که ظاهرا مامان فکرمو خوند و واسه یه لحظه که خاله جون چشاشو بسته بود زیر گوش من گفت -ناراخت نباش خودش بهم گفته کیر شوهرش ده سانت هم نمیشه .. پس با این حساب کیر من واسش همون نقش کیر اسبو بازی می کرد . مچ دستمو از کوسش بیرون کشیده و به جاش کیرو نشوندم تو کوس خاله جون .. یه صحنه جالبی تو حموم درست شده بود . حموم بزرگ همین نعمتها رو داره که آدم می تونه خیلی راحت به هر طرف که می خواد مانور بده . من که کیرم تو کوس خاله جون بود . مامان قرینه با خاله سرشو به سرش نزدیک کرده لباشو گذاشته بود رو لبای اون و با دستاش سینه های خاله جونو می مالوند . منم با اون قد درازم طوری دستامو دراز کرده بودم که دستمو برسونم به کون مامان بیتا و اونو از وسط بازش کنم . همه چی شیر تو شیر شده بود سرم رو کمر بیتا جون قرار داشت و کمرشو غرق بوسه کرده بودم . زبونمو رو کمر مامان می کشیدم . می خواستم برم جلوتر کونشو ماچ کنم ولی کیری که تو کوس خاله جون بود باید بیرون کشیده می شد و اون وقت نمی تونستم حریف این خاله گردن کلفتم بشم . دقایقی بعد که همه از هم سوا شدیم خاله دراز کشید و گفت حالا بهداد جونم میاد منو ماساژ میده به اندازه کافی به مامانش رسیده -همون کارایی رو که با مامان کرده بودم و به همون سبک ماساژش دادم . خاله جون رفت ساک دستی خودشو آورد و بعد قمبل کرد و بهم دستور داد که کیرمو بکنم تو کوسش و به مامانم هم گفت که به همون سبک روبروش زانو بزنه . هم خاله و هم مامان  به حالت سگی و قمبل کرده نشستند . . خاله جون در همون حالتی که در اثر کیر زدنای من از هوس جیغ می کشید در کیفو باز کرد و انواع و اقسام کیر های مصنوعی رو کشید بیرون . دو تا رو واسه مامانی انتخاب کرد .. چه صحنه ای شده بود . یه کیری هم داد دست من تا اونو فرو کنم تو کونش . -خاله جون .. چقدر حرص می زنی .. -کارت نباشه ..این جوری حالش بیشتره .. کیر ها رو یکی یکی فرو کرد تو سوراخای مامان . هر لحظه منتظر بودم که صدای مادر در بیاد و بهش اعتراض کنه .. من به این کیر ها حسادت می کردم ولی خاله دست بر دار نبود . مامان هم به جای این که اعتراض کنه داشت کیف می کرد -آههههههه بهاره ..  بهاره .. همش یه سور پرایز و هیجان داری .. بده بده به من .. یه کیر کوچیک هم می تونی از بغل کوس بهش اضافه کنی -چشم فدای کونت میشه بهاره .. یادت باشه بیتا جون امشب تورختخواب خوب از خجالت هم در بیاییم .. -نگو نگوووووو الان تو حموم هنوز لیف زدنها مونده .. منم یکی از این کیر های مصنوعی رو فرو کردم تو کون خاله -بهاره یه کیر دیگه یکی دیگه -بیتا الان دو تا از این مصنوعی ها تو ی کوسته و یکی هم تو کونته .. دیگه اگه بخوای توی کونت فرو کنی جر می خوری .. -کاریت نباشه از همه کلفت ترشو بده میخوام ساکش بزنم .. دو تایی شون حشری حشری شده بودند .-خاله جون اگه من مزاحمم رفع زحمت کنم -این حرفو دیگه نزن بهداد . اصلا از این حرفا نزن . تا کیرتو نباشه این کیرا دیگه حال نمیده .. ببین من همونجوری که دارم کون مامانتو ماچ می کنم تو هم کونمو ببوس ..منو ببوس بهم حال بده -بهاره جون اندامتو ... -بیتا من دیگه به آرزوم رسیدم . از این به بعد می دونم چه جوری درمان شم و حال کنم . -بهاره مثل این که این پسر منه ها . تازه منم جوونترم و بیشتر باید حال کنم .. نزدیک بود دو تا خواهر سر این مسئله دعوا بیفتن که گفتم مامان خاله هر دو تا تونو زیر کیر خودم دارم و بهتون آب میدم غصه این چیزا رو نخورین . کوس خاله جون با این که خیلی گشاد بود ولی با اون همه خیسی و لغزندگی که داشت لذت از کیرمو به تمام قسمتای بدنم می رسوند . -خاله جون چرا این قدر دیر ارضا میشن -راست میگه بهاره . تو الان ماههاست که ار گاسم نشدی باید زودتر ارگاسم شی .. -سن که میره بالا همین دردسر ها رو داره دیگه . -ولی همه زنا که این جوری نیستن زود باش فکرتو متمرکز کن که ما خیلی کارا داریم .. سه تایی مون سکوت کرده بودیم . کوس و کون مامان و خاله کیر بارون شده بود .. یهو خاله  سرعت رفت و بر گشتی خودشو زیاد تر کرده و منم فشار کیرمو رو کوسش زیاد تر کردم . سرشو تکون می داد و جیغ می زد .. -بهاره اگه آبت اومد بگو که بهداد هم خلاص کنه .. پسرم هنوز تا فردا غروب خیلی راهه . اینم از مامان ما معلوم نبود چه نقشه ها واسم داره و چه خوابا دیده . مامان بیتا آخرش به حرف اومد و گفت بهداد تمومش کن .. خاله ات تموم کرده .. -مرده ؟/؟ -زبونتو گاز بگیر خواهر زاده نازنینم .. هر چند کیر تو از خوشی آدمو می کشه . با پنجه هام دو تا برش کون خاله بهاره رو فشارش گرفته و با ضربات موشک بارانه کیرم طوری خودمو داغ کردم که این بار خودم فریادی شدم .. -خاله جون .. بهاره جون بگیر که داره میاد .. جااااااان کوس خاله بهاره رو .. خاله هم خودشو از عقب به کیرم می زد .. چه کیفی می داد با ضربه های کون اون کوسش در تماس بیشتری با کیرم قرار می گرفت و آبمو به طرف خودش می کشید .. -آخیشششش قربون کون و کوسسسست خاله جون سبک شدم . از حال رفته بودم . دلم می خواست چشامو ببندم و بخوابم . همون نیمه خواب و نیمه بیدار مامان و خاله رو می دیدم که تو حموم افتادن به جون هم . مامان رفته بود سراغ کون خاله و زبونشو گذاشته بود رو چاک و درز کونش و آبمو که در حال پس ریزی بود لیس می زد .. -بیتا جون مثل این که خیلی بهت حال میده -آره مال پسرمه عشق می کنم . دمرو کردم و به شکم دراز کشیدم تا راحت تر چرت بزنم . فکر کنم یه چند دقیقه ای رو خوابیدم که دیدم یه دستایی در حال لیف زدن و ماساژدادن منه .. با این که خیلی خوابم میومد ولی  از دستایی که رو باسن و پشتم بود لذت می بردم . این دستی که رو کونم بود مال خاله ام بود . دو طرف کونمو از وسط باز کرد و کیرمو از طرف جلو به پشت خمش کرد و به زحمت فقط سرشو گذاشت تو دهنش .. گذاشتم هر جوری که دوست داره باهام حال کنه . مامان شونه ها و کمرمو می مالید و یه بار هم خودشو روبروم خم کرد و وقتی حس کردم که لباشو روبرو لبام قرار داده خیلی آروم اون لبارو به لبام چسبونده و دستمو گذاشتم رو سینه اش .. یواش یواش که خستگی رو از تنم در کردند سه تایی رفتیم زیر دوش .. خیلی با حال بود . زیر دوش آب خودمون داشتیم خیس می شدیم اون وقت به هم آب می پاشیدیم . مامان و خاله از این بازی خیلی خوششون میومد و داشتن واسه داخل رختخواب نقشه می کشیدند . خوابم گرفته بود . هوا دیگه روشن شده بود . معلوم نبود کی می خوایم بخوابیم .. وقتی از حموم اومدیم به مامان و خاله گفتم اگه کاری ندارین من بخوابم . مزاحم نمیشم شما دو تایی با این بند و بساطی که همراهتونه حسابی می تونین حال کنین --ببینم تو عقل از سرت پریده ؟/؟ دو تا خانوم خوشگل و خوش بدنوو می خوای تنها بذاری و بری ؟/؟ مگه تو خواجه ای ؟/؟ -بهاره با پسرم این طور حرف نزن -ساکت بیتا . اون خواهر زاده امه و من از سهم خودم هر جوری که دلم بخواد باهاش حرف می زنم . -مامان من خواب دارم . -عزیزم دوساعت بیدار می مونیم بعدا می خوابیم . ببین ما الان در این سن نیاز به خواب و استراحت بیشتر داریم . بازم ببین که چقدر سر حالیم ؟/؟ تازه ماساژو مشت و مالت دادیم که سر حال باشی و بهتر بتونی فعالیت کنی . نشون بده که مرد شدی . -مامان من این دو سه ساعته نشون ندادم .؟/؟ -چرا عزیز دلم بازم نشون بده که ما باورمون بشه اونی که تازه نشون دادی تصادفی نبوده .. با همون وضع رفتیم تو رختخواب . خاله که بهم امون نداد و افتاد روم -بهاره صبر کن مثل این که منم هستما .. دوتایی دیگه گوشت و پوست و استخون واسم نذاشتن . -خاله به قربونت .. بکن تو کونم اگه می خوای حال کنی بذار توش .. کون خاله ات حرف نداره . انگشت شستمو که تو کون بهاره جون فرو کردم حس کردم که اونم مثل کوسش گشاده ولی هر چی باشه کون مفته به کردنش می ارزه . خاله رو کیرم نشست . تنظیم کیر رو سوراخ کون خیلی مشکله در این حالت مگر این که اونی که اون زیر قرار داره یعنی صاحب کیر خودشو از زمین بیاره بالاتر .. ببین سوراخ کون خاله بهاره چقدر گشاد بود که نیازی  به این نبود که من کمرمو بیارم بالا یا اون کونشو یه خورده پایین بکشه -بهداد جون تو از سوراخ کون خوشت میومد به من چرا نگفتی ؟/؟ -.. مامان ما تا رفتیم یه حال تکمیلی بکنیم این خاله جون سررسید یادت رفت ؟/؟ -کار بدی کردم بهداد ؟/؟ ای که هی بشکنه این دست  که کوسم نمک نداره ؟/؟ -خوب شد بهاره که از نمک کوس گفتی . مامان تا دید دهنم بیکاره کوسشو گذاشت روش . از یه طرف داشتم کون خاله رو می گاییدم و از طرف دیگه کوس مامانمومیک می زدم و در همون حال هم در حال چرت زدن بودم . اونا داشتند سر این که پدرومادرشون کی از مکه بر می گردند صحبت می کردند . خاله افسونگر باجادوی کون خودش کاری کرد که آبم سربالایی توی کونش خالی شد . تا کیرم از کون خاله اومد بیرون و یه خورده بین من و بهاره جون فاصله افتاد مامان بیتا افتاد روم . یه دستشو گذاشت رو کیرم و دهنشو طوری گذاشت روی کیر و کله کیر که فکر کردم می خواد سر کیرمو بکنه و بندازه دور . عین آدمای عصر حجری که دارن گوشت خامو می ذارن تو دهنشون تا نجویده بخورن اونم این جوری با کیر من ور می رفت -بهاره چیکارش کردی چرا شق نمیشه . این که آب رفته . -بازم خدا پدر کیرشو بیامرزه که با این چن دفعه ای که خالی کرده همین قدر هم ایستادگی داره .. بیا خودم بهت حال میدم .. خاله با کیر مصنوعی افتاد رو مامان ولی مامانی دست ازسر کیرم بر نمی داشت . اخلاق اونو می دونستم تا به چیزی که نمی خواست نمی رسید ول کن معامله نبود . اون قدر با کیرم ور رفت تا بالاخره اونو به اندازه ای رسوند که قابل قبول باشه و کوسشو بتونه بندازه سرش . این بار دیگه تا می تونستند کیرمو گاییدند چون دیگه هر چی آب تو کمرم و پشتش با قی مونده بود واسه چند ساعتی ازم مرخصی گرفته بودند . با این که خیلی لذت می بردم ولی دیگه آبم نمیومد . این جوری هم خودش خیلی کیف داشت . فقط جیغ و دادها و ناله های مامان و خاله رو می شنیدم و با حال کردن اونا حال می کردم . خیلی  بهم حال می داد . از این که می دیدم مامان و خاله ای که یه روزی همش به من بکن نکن می گفتند .. ازبس بچه شیطونی بودم حالا همش دارن میگن بکن بکن و محتاج من هستند . لذت می بردم و عشق می کردم . حس می کردم واسه خودم مردی شدم . بزرگ شدم . آره اونا به من و کیرم وابسته شده بودند . همون با یک بار گاییده شدن . قبل از ناهار دو سه ساعتی رو خوابیدیم و وقتی هم که بیدار شدم دیدم خاله داره کیرمو می خوره . موبایل بهاره جون زنگ خورد -نه من نمیام همین جا می مونم شاید از مکه تماس گرفتند. ازمنزل بود. شوهر خاله بود که ازش می خواست بر گرده خونه .. ولی مامان بیتا کاری به روز بهاره آورد که مجبور شد اونجا رو ترک کنه .. چون خاله که پسر نداشت دوست داشت شبو با من همین جا سر کنه و مامانو بفرسته خونه .. حالا من و مامان جونی می تونستیم یه شب دیگه تنها باشیم ولی سرم درد می کرد . حسابی ازم پذیرایی کردند . خاله قبل از این که بره گفت بیتا جان من امشبو نیستم اگه ناراحت نمیشی بذار یه دلی از عزا در بیارم .. دیگه شده بودم مثل یه قهرمان دو استقامت . چاره چی بود یه فشار دیگه به خودم آوردم و خاله جون حشری خودمو تا اونجایی که جا داشت و می دونم پس از ارگاسم بازم جا داشت گاییدمش . دیگه این بار تو کوسش خالی نکردم . -من دارم میرم بیتا جون فقط زیاد شیره اشو نکش که فرداشب من و بهداد جون خونه داریم . -فکر کردی منم که مادرشم میام .. با همه رفاقتی که داشتند نزدیک بود سر کیر دعوا بیفتن . خاله رفت و من و مامان گرفتیم خوابیدیم تا یک شب رویایی و فراموش نشدنی دیگه رو به صبح برسونیم . خواهر بابایی من و پدرم هم تو خونه با هم بودند و این جوری بابا راحت می تونست هر کانال ماهواره رو که خودش دوست داره نگاه کنه و نق و نوق های مامانو گوش نکنه واسه همین زیاد گیر نداد که چرا مامان تو خونه مامان بزرگ جا خوش کرده . شام سبکی خوردیم و یک ساعت بعد از همون اتاق لخت شدیم و رفتیم طرف حموم تا یه تجدید خاطره ای بکنیم . -آخیش بهداد جون امشبو دیگه از شر بهاره خلاصیم . نذاشت ما یه حال درست و حسابی با پسرمون بکنیم . -ولی بازم اگه یادت یاشه مامانی اول یه بار ارگاسم شدی بعد سررسید .. ولی من تا موقعی که مادربزرگت از مکه نیومده هرشبو همین جا می مونم .. -مامان تو صدای در نشنیدی ؟/؟ -نمی دونم شاید از خونه همسایه بود .. -آهای صبر کنین بچه ها منم لخت شم سه تایی مون بریم حموم . اون دفعه یادم رفت خودمونو بندازیم توی وان .. صبر کنین .خاله بازم سر بزنگاه رسیده بود . من که سر حال شده بودم و با یه خواب و تغذیه خوب نیروم برگشته بود با دیدن یک کوس و کون دیگه روحیه گرفته بودم ولی مامان با صدایی آروم گفت لعنت بر این شانس .... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

10 نظرات:

دلفین گفت...

عالی بود دادشم

رضا بمب گفت...

ايراني جون دستت درد نكنه ايول.واقعا نميدونم چجوري ازت تشكر كنم خيلي زيبا بود.اگه بي ادبي نباشه ازت ميخوام كه يكي از داستان ها رو تموم كني و داستاني شبيه "رمان دوروي عشق" بنويسي.واقعا ممنون!

ایرانی گفت...

رضا جان ممنونم از لطف و محبتت امیدوارم که همیشه شاد باشی .. درمورد داستان دوروی عشق راستش من این داستان رو نخوندم و با همه لطافت و احساسی که این داستان داره نه وقت خوندنشو دارم و نه اون کشش و انگیزه اونو . فقط یکی دوسال پیش دیدم آخرش غم انگیزه ولش کردم . این داستان و شاهکار سر جای خودشه و ما باید به دنبال خلق آثار دیگه ای باشیم . من به غیر از مثلث عشق که آن یک ماجرای واقعی و عشقی و احساسی بود و غمها و شادیها تقسیم می شد وتوصیه می کنم حتما بخونیش چون کلیاتش در منطقه ما اتفاق افتاده رمان غم انگیز دیگه ای ننوشتم . از طرفی اگر هم زمانی فرصت مطالعه این داستان یعنی دوروی عشق رو پیدا کنم و خودمو قانع کنم که شبیه اونو بنویسم هرچند دلم می گیره فعلا هفت هشت تا درخواست دنباله داری دوستان و سه چهار تا هم به انتخاب خودم با سوژه های متنوع و تازه واولین باری وجود داره که باتوجه به دست تنها بودن من انجام وظیفه درخواستهای دنباله دار جدید فعلی میشه برای تقریبا دو سال دیگه ..درهرحال از این که علاوه بر داستانهای سکسی , با احساس و عاطفه ای قوی این داستانها رو هم دوست داری خیلی خوشحالم و به وجود خوانندگان و دوستان دوست داشتنی و باذوقی چون تو افتخار می کنم ...ایرانی

ایرانی گفت...

ممنونم دلفین گل و نازنینم ! شاد و پیروز باشی ....ایرانی

رضا بمب گفت...

ايراني جون اون لينكي كه داستان ها به صورت كتاب الكترونيكي بود خراب شده اي كاش به امير بگي كه تمامي داستان هاي حال حاضر وبلاگ رو به صورت يك كتاب بزاره.

ایرانی گفت...

چشم آقا رضای گل حتما به امیر میگم . ولی اون این روزا ودر واقع این یک سالی خیلی کم پیش اومده که حتی وقت سرزدن به سایت را پیدا کنه . خود من اگه در بحر این چیزا بودم و می تونستم حتما پیگیری می کردم . ممنونم از این که با دقت مسائل این وب را دنبال می کنی . موفق باشی ...ایرانی

ناشناس گفت...

بازهم مثل همبشه عالی عالی بو بخصوص اول خیلی جالب شروع شد فقط اگه بی ادبی و بی احترامی نباشه کلیشه ای شد البته باید ببخشید داستانات یه جورایی همش مثل هم شده هنوز منتظر داستان خیانت ماده به ÷دره و دیدن این خیانت ها توسط ÷سر هستم
باتشکر آشنا

ایرانی گفت...

سلام به دوست خوب و آشنا ..ممنونم از نظرت .. اتفاقا من با عقیده شما موافقم و به خاطر این که داستانها از کلیشه ای بودن در بیاد باید دور سوژه های کلیشه ای و قدیمی و کلاسیک را قلم گرفت یا خیلی کم از آنها استفاده کرد . مثلا دست خودم باشد هر ماه یا دو ماه در میان هم از داستان سکس با مادر که شاید هم طرفدار زیاد داشته باشد استفاده نمی کنم .. مطالبی مثل آمپول زدن ..لیف و کیسه کشیدن در حمام و خوابیدن و متوجه نبودن و....دیگه یه حالت خیلی معمولی پیدا کرده.. یا شلوار جین پوشیدن و برجستگی بدن ...این مسائل رو باید در قسمتهای غیر سکسی حلش کرد و گرنه این سکسی نویسان ایرانی کاری کردند کارستان ..به اندازه صد سال فعالیت نویسندگان اروپایی در عرض دو سه سال داستان سکسی دادند بیرون و خب معلومه همین جوری هم در میاد . نسل امروزی به خصوص اونایی که در خارج از کشور به سر می برند و حتی ایرانیان داخل به علت وجود ماهواره و اینترنت و سر گرمی های قرن بیست و یکم کمتر به دنبال مطالعه آثار و ادبیات ارزنده داخل و خارج کشورند و با سبک نگارش بیگانه اند و هر چیزی و مطلبی را به هر شیوه ای که بنویسی بسیاری از آنها می پذیرند و من در بسیاری از نوشته ها غلطهای املایی و پس و پیش بودن جمله ها و نکات من در آوردی دستوری هم بسیار می بینم . ولی خب چه میشه کرد که خیلی از برو بچه ها دوست دارند و خود من هم با توجه به هزاران هزار مطلبی که در عرض کمتر از دو سال نوشته و هزاران هزار بار صحنه های سکسی را تشریح کرده ام فکر می کنم یک معجزه کرده ام . البته در مورد کیفیت آن نمی گویم . آن بسته به سلیقه های مختلف دارد . گاهی چشمم به نوشته های قبلی ام از 21 ماه پیش به این ور که می خورد تعجب می کنم یعنی واقعا این من بودم که این همه رفتم توی حس ..حالا خودمم می دونم ضعف کار کجاست ولی در فرصت کم با توجه به مشغله زندگی باید گفت یک معجزه ناشی از علاقه مندی به نویسندگی و شما عزیزان است .. همین خیانت مادر که فکر کنم چهار پنج تا داستان دیگه نوبتش بشه رو من چندین موردشو نوشتم و برای مبارزه با کلیشه ای شدن اونم باید فکری کرد . درهر حال همین الان مثلا می خوام برم قسمتی دیگه از داستان هرکی به هرکی رو بنویسم . بعد داستان تک قسمتی آخر هفته رو که واسه تنوع به دلخواه خودم انتخابش کردم رو بنویسم البته تکی ها رو یکسره نمی نویسم . صبح زودم میرم سر کار ..برات آرزوی موفقیت می کنم و خوشحالم که دوستان و همراهان خوب و با فرهنگی مثل شما دارم ...ایرانی

ناشناس گفت...

باتشکر از زحماتی که برامون میکشی مرسی
آشنا

ایرانی گفت...

من هم از شما به خاطر وقتی که برای ما و این مجموعه می گذاری بسیار سپاسگزارم آشنای خوب من و ما ! ....ایرانی

 

ابزار وبمستر