ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

تولدی دوباره 36

عمه من مثل یک دختر چهار ده ساله تازه داغ کرده بود . کیرمنوداخل کوسش قفل کرده بود -حوا جونم شدی عین یه دوشیزه .. حشری با حال اکشن .. اگه بدونی چقدر این کیر من اشتهاش باز شده -گفتم بهت هانی جون عمه حوای تو داروی اشتها آور داره بخور بخور عزیزم هر چی دلت می خواد بخور . یه کمی به لاپاش فشار آورده تا کیرمو اون داخل بیشتر حرکت بدم . -هانی هانی جوووووووون .. من فدای اون کیر جون جونی تو بشم .. اصلا بیا پیش من بمون . دور و بر خودمو خلوت می کنم . من و تو همیشه با هم .. اگه زنم گرفتی بیا پیش خودمن . خودم خرجتو می کشم -حوا جون یه چیزی میگی ها من اصلا راضی به زحمتت نیستم . من خودم همین جوری هر وقت بخوای در خدمتتم . اگه تو یه خونه با هم باشیم اون وقت به زنم حسادت می کنی و من نمی دونم چه جوری از پس شما دو تا بر بیام .. بذار حالمو بکنم حوا جون .. -هرچی می خوای بکن حال بکن .. -کوس نگو یه غنچه گل کوچولو -هانی جون حالا این قدر الکی تعریف نکن . دوباره رفتیم تو سکوت . ازمن ضربه و از حوا باز و بسته شدن چشاش .. تا این که ساکت ساکت شده بود .. حس کردم که دیگه باید به ارگاسم رسیده باشه . رفتم زیر گوشش و خیلی آروم گفتم عمه جون می تونم ترمز بزنم . می تونم خالی کنم ؟/؟ -تو هر وقت که دلت بخواد می تونی خالی کنی . هر وقت که دوست داشته باشی . من تا دلت بخواد جا دارم . تن من خیلی وقته آب خورده نیست . هر چی رو که بریزی می خوره . جذبش می کنه و بیشتر از اونو ذخیره اش می کنه . پاهاشو بالا آورده و رو شونه هام قرارش دادم . عمه همش سعی داشت سرشو خم کنه و کیر منو که میره توکوسش و بر می گرده ببینه . کیرمو از کوسش بیرون کشیده جلو چشاش گرفتم و گفتم بیا حوا جون ببین طوری  رفتار می کنی که انگار این چند ساعته که داری باهاش حال می کنی اصلا ندیدیش .. عمه جون من که جز تو با کس دیگه ای حال نمی کنم این قدر .. -حالا چرا این قدر می زنی به جای این کارا و حرفا با کیرت منو بزن -من که داشتم با همون کیرم می زدمت . حالا تو خودت گفتی بکشم بیرون تا ببینیش -راست میگی نمی دونی که دیدن اون چقدر بهم کیف میده . منم اشتهام باز باز میشه -حوا جون تو که کیر ندیده اشتهات خیلی بازه .. فقط رفتم تو حس . در حالی که پاهای عمه جونو انداخته بودم رو شونه هام و یه حالت تقریبا عمود به اونا داده بودم و پاهاشو همراه با نوازش می بوسیدم چشامو بستم و کیرمو خیلی آروم تو کوس خیس ولغزنده عمه حرکت می دادم -آخخخخخخ داره حرکت می کنه .. عمه جون حالا به نوک رسیده .. آب کیرم .. جااااااااان داره می ریزه توکوسسسسسس  عمه جون حوا خشگله من .. چقدر نرم آبم داشت تو کوس عمه حوا ریخته می شد . یه کیف عجیبی می داد . یه نوع حال کردنی بدون عجله . هر قطره و جهش آبی که تو کوس عمه جون می ریختم ضربه بعدی رو محکم تر می زدم . عمه بازم شیره منو کشیده بود و دست بر دار هم نبود . کیرم بازم شل شده بود ولی اون مثل یه قرقی تیز که رو هوا شکار می کنه یهو حودشو از زمین کند و کیرمو گرفت تو دهنش . لذت سکس و خالی کردن آب هنوز رو پوست و مغز کیرم نشسته بود که حوا جون کیرمو گذاشت دهنش و ساک زدنو شروع کرد .. -حوا جون خسته نشدی ؟/؟-نه تازه گرم افتادم . تو اون یه ذره جا کوس خلیش گل کرده بود می گفت بیا منو بگیر .. منم یه دست دراز کرده گرفتمش . اونو که دست و پا می زد رو زمین خوابوندمش این بار کونشو انداختم رو پاهام . کیرمو طرف سوراخ کونش نشونه رفتم . خیلی دقیق زدم به هدف ولی گلوله فرو نرفت تا این که مجبور شدم یه فشار دیگه بیارم و کردمش تو کونش .. -اوخ جوووون اوخ جوووون هانی من از کون دادن هم لذت می برم .. -وای عمه نمی دونم چرا تا حالا دوباره شوهر نکردی .. -قسمت این بوده که برسم به تو و نصیب تو بشم .. کون عمه رو دیگه سیر سیر گاییدم و خوب خوب وقتی کیرمو می کردم تو کونش و حلقه کونش باز و بسته می شد همه رو به خوبی دید می زدم . فکر کنم تا از خونه عمه خانوم در اومده باشم یه دو کیلویی رو لاغر شده باشم . تازه با اون همه رسیدگیهایی که می کرد و غذاهایی که برام می آورد که منی من زیاد شه و کمتر احساس خستگی کنم . باید می رفتم یه سری هم به سمانه جونم می زدم . دوباره از اونچه که بر سرم اومده واسش تعریف می کردم . در آهنگ کلامم هنوز یه ظرافت خاصی وجود داشت . البته نمیشه گفت این صدا به صدای مرد می خورد ولی صلابت صدای مرد رو هم نداشت . وقتی در کنار سمانه نشستم و بازم می خواستم درددل کنم محو صورت و نگاش می شدم و اونم از این که حس می کرد من یه جورایی مشکل روحی دارم کاری به کارم نداشت و گیر نمی داد . تازه یه پزشک باید هر طوری شده با بیمار خودش مدارا می کرد . نمی دونستم دیگه امروز از چی حرف بزنم . همش شده بود یه سری حرفای تکراری و روز از نو روزی از نو . خدا پدر سمانه رو بیامرزه از اونجایی که حس می کرد قاطی کردم به حرفام گوش می داد . تازه ویزیتشو می گرفت . هر روز بیشتر از روز قبل بهش علاقمند می شدم . این که  اون یک بیوه مطلقه بود برام ثابت شده بود و یه جورایی مخ منشی اونو هم کار گرفته بودم و ازش حرف می کشیدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر