ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

آبی عشق 109

وقت تقسیم  کارتهای عروسی رسیده بود . -نستوه تو چه احساسی داری . از این که می خوای پا به دنیایی بذاری که نمی دونی اون طرفش چه بر نامه هایی واست چیده شده -چی داری میگی مهری . این رسم زمونه هست . زن و مرد آرامش هم میشن . -فکر می کنی منم بتونم آرامش تو بشم ؟/؟ بتونم خوشبختت کنم ؟/؟ -آره تو می تونی . تو خیلی مهربونی . خیلی دوست داشتنی هستی . -واسه همین مهربونی هامه که دوستم داری ؟/؟ که با منی ؟/؟ -مهری من دوستت دارم -چقدر بی احساس اینو بیان می کنی . فکر نمی کنی که یک زن  با اون عاطفه و احساس لطیف خودش دوست داره حس کنه که مردش عشقش تمام هستی و وجودش با تمام وجودش بگه که دوستش داره ؟/؟ نستوه به نظر تو  چه عاملی باعث میشه که ما همیشه همدیگه رو دوست داشته باشیم . عاشق هم باشیم . زندگی ما یکنواخت نشه . پایه و اساس درستی داشته باشه .. -نسبت به هم صادق باشیم . به هم دروغ نگیم . عشق خیلی قشنگه . -آره خیلی قشنگه . مثل یه درخت با گلهای رنگارنگ .-گلهای عشق گلهای یکرنگی هستند . چته مهری . -هیچی من می بینم تو داری از دواج می کنی ولی انگار هیچ هیجانی نداری . -چیکار کنم مهری . خسته ام . حالا باید بریم کارت تقسیم کنیم . -نمی دونم چرا این روزا نسیم خیلی ناراحت و گرفته هست . ولی فکر کنم یک شوهر خوب گیرش بیاد تمام مشکلاتش حل شه .. -ولی اون نمی خواد شوهر کنه .. -تو اینو از کجا می دونی نستوه . مگه درددلهاشو به تو میگه ؟/؟ -نه .. اون قبلا با نازی خیلی دوست بود . -یعنی با نازی درددل می کنه ؟/؟ ..هنوز نستوه در شوک سوتی بود .. می خوام یه سری به نسیم بزنم و بعد بریم کارتها رو تقسیم کنیم . -هر چی تو بگی .. ولی خیلی دیر شده . دو سه روز پیش باید این کار رو می کردیم -میگی حالا کارت ندیم ؟/؟-چرا .. فضا برای یک عروسی باشکوه آماده بود . ... باغ در آرامش قبل از طوفان به سر می برد . نسیم در اندیشه نستوه وعذاب آینده ای که از همین حالا مجسمش می کرد سرشو به درخت تکیه داده بود . به آسمون آبی نگاه می کرد .نستوه از مهری فاصله گرفت تا مهری با دوستش خلوت کنه .. -نسیم حالت چطوره -به آسمون آبی نگاه می کنم و به سر نوشت خودم . به این که من چه  رفتاری داشته باشم چیکار کنم که از زندگی خودم لذت ببرم . -من می تونم کمکت کنم . یه چند تا راه حل دارم که تو چه جوری از زندگیت راضی باشی . . . این بار می تونی علاوه بر این که خودت رو می کشی چند نفر دیگه رو هم با خودت به کشتن بدی . خیلی لذت بخشه وقتی آدم می بینه بقیه جلوش دارن دست و پا می زنن دارن جون میدن . اون وقت خودشو هم می کشه تا هیشکی بهش دسترسی نداشته باشه . خیلی لذت بخشه .. یه کار دیگه هم می تونی بکنی . زندگی خودت رو بذاری بر پایه دروغ و نیرنگ و فریب . لذت ببری از حقه بازیهات .. نسیم قلبش وجودش لرزید . حس کرد که مهری چی می خواد بگه .. حس کرد که اون متوجه عشق اون و نستوه شده ولی اگه متوجه نشده باشه چی .. پس باید طوری حرف بزنه که هم مقصود خودشو برسونه ودر هر دو حالت شرایط یکی باشه . یعنی حرفش نتیجه داشته باشه -مهری یه چیزی رو نگفتی .. حتی میشه به خاطر رفیقش خودشو فدا کنه چون حس می کنه نمی تونه پا به راهی بذاره که مقصدی داشته باشه .. -تو نمی دونی که مقصد عشق کجاست ؟/؟نسیم ! تو هم مقصد عشقو می شناسی هم مقصد ایثارو . شاید اولش این طور نبود ولی حالا حس می کنم که تو داری  به خاطر دوستت بهای سنگینی میدی . ایثار به چه قیمتی ؟/؟! تو اسم خودت رو میذاری دوست ؟/؟ شاید حالا داری ایثار می کنی ولی فکر نکردی منم احساس دارم ؟/؟ منم انسانم ؟/؟ منم عاطفه دارم ؟/؟ اما من شاید یه سال نشه که عاشق کسی شدم که عاشقم نیست ولی تو ده ساله که داغ این عشق , رو قلبت نشسته هر لحظه هر ثانیه داره تو رو می سوزونه . حداقل چرا وقتی که فهمیدی نستوه بیگناهه به سمتش نرفتی . چرا نخواستی خونه عشقتو از تو بسازی .. یعنی من این قدر برات عزیز بودم که خواستی  خودت رو به کشتن بدی ؟/؟ نسیم اشک می ریخت و نمی تونست حرفی بزنه ......... -مهری  شاید تو حالا بفهمی احساس یک دلشکسته رو . ولی من اونو سالها پیش فهمیدم . هر چند اشتباه می کردم . نمی خواستم این عذاب درد ناک و بی اندازه درد ناک بیاد سراغ یکی دیگه . سراغ یک امید واری که زندگی خودشو در عشق چشم آبی خودش خلاصه شده می بینه . -و تو عاشق اون چشم آبی بودی .. از سالها پیش و اونم به خاطر تو بود که عذاب می کشید و به خواسته تو بود که قبول کرد با من از دواج کنه . چه عشق و ایثار قشنگی . رفیق ! آخه به خاطر چی ؟/؟ من ارزششو داشتم ؟/؟ فکر نمی کنی منم نابود شدم ؟/؟ منم بی شخصیت شدم .. اما اینا مهم نیست . من فقط موندم چرا تو وقتی که فهمیدی اشتباه کردی نخواستی جبرانش کنی . بمیرم برای عشقم چقدر عذابش دادی . ده سال اون جوری .. ازش خواستی باهام ازدواج کنه .. وقتی هم که فهمیدی بیگناهه بازم خواستی که با من بمونه .. سه بار عذابش دادی . حالا عذابهای دیگه به جای خود .. تو چه جوری دلت اومد این همه اونو شکنجه کنی ؟/؟ ادعا می کنی عاشقشی ؟/؟-بس کن مهری .. بس کن .. دیوونم کردی .. به خاطر تو .. به خاطر تو .. و به خاطر این که حس کردم لیاقتشو ندارم . خب تو درکش می کنی . تو براش فداکاری می کنی . تو از همون اول هم می گفتی بیگناهه . . چشای من کوره .. من حالیم نیست من هیچی رو نمی بینم . من هیچی رو نمی بینم . تو خوب درک می کنی . تو می تونی خوشبختش کنی . اونم همه چی رو قبول کرده . دیگه چی می خوای . ولم کن مهری . -ببینم یه خواستگار خوب سراغ دارم باهاش ازدواج می کنی ؟/؟-بس کن . من نمی خوام تا آخر عمرم دست مردی به من برسه -دستای نستوه چی اونو هم نمی خوای ؟/؟ فکر کردی من مثل توام ؟/؟ -چرا درکم نمی کنی . من عذابش دادم . به دردش نمی خورم . من حتی به درد مردن هم نمی خورم . مهری با انگشت صد متر اون طرف تر رو نشون داد. می بینی تو به دردش نمی خوری ؟/؟ هنوزم توی فکره . هیچ هیجانی نداره . تو به دردش نمی خوری ؟/؟  این عشقه که تصمیم می گیره کی به در د کی و چی به درد چی می خوره . تو چی کاره ای که بخوای تصمیم بگیری . عزیزم . خواهر من .. دوست من رفیق من همه چیز من . می دونی نسیم با همه اینا دوستت دارم . تو خیلی بزرگی . تو خیلی مهربونی . تو خیلی فداکاری تو خیلی بهتر از منی بهتر از خیلی از آدمای خوب دنیا . کی میگه تو بدی ؟/؟ کی میگه تو نمی تونی عشق منو خوشبخت کنی ؟/؟ وقتی اون خوشبخت شه منم احساس خوشبختی می کنم . می دونی چرا تو از من فداکار تری ؟/؟ من اگه جای تو بودم اگه نستوه  عاشق من بود اگه ازت التماس می کرد که پیشش بمونی من از خدا ی عشق اجازه می گرفتم و پیش پاهاش به خاک می افتادم اما تو ازش گذشتی . گذشتی تا خاکش کنی ؟/؟ مگه این همون چیزی نیست و نبوده که از 15 سالگی براش حرص خوردی .. . نسیم  تو و اون برای هم ساخته شدین . من دیگه با نستوه کاری ندارم . اونو می سپارمش به دست تو . می دونم خیلی بیشتر از من و بهتر از من قدرشو می دونی . اونم قدرتو رو می دونه . آدم قدر چیزی رو که براش سختی کشیده می دونه . منم مثل یک دوست کنارتون می مونم . فراموش می کنم چی بر سرم اومده .. -مهری .. نههههه .. به خاطر من -رفیق تو به خاطر من  خودت رو کشتی . من به خاطر تو تب نکنم ؟/؟ پس دوستی به چی میگن ؟/؟ -مهری هنوزم عاشقشی ؟/؟ -ببینم نسیم وقتی که اونو یک دیو خائن حسابش می کردی عاشقش نبودی ؟/؟ وقتی که ازش نفرت داشتی دوستش نداشتی ؟/؟ من چطور می تونم عاشقش نباشم وقتی که حس می کنم فرشته ها ازش درس عشق و محبت می گیرن . نسیم امانت تو رو برات پسش آوردم . -نه مهری .. نمی خوام قلبت این جوری بشکنه .. -نسیم عشقو نمیشه قسمت کرد . نستوه قسمت من نبوده . نستوه نستوه ... نستوههههههههههه .... مهری با حرص و نا امیدی عشقشو فریاد می زد . درد در تمام وجودش ریشه دوانده بود . نستوه وقتی اون دو تا رو در اون شرایط دید همه چی رو فهمید . -چرا با قلب من بازی کردی نستوه ! چرا ؟/؟ تو فقط نشون دادی که عاشق نسیمی .. ولی من می بخشمت . چون دوستت دارم . اگه نبخشمت چیکار می تونم بکنم . .دستمو ول کن . دنبالم نیا . نذار بیشتر از این زجر بکشم . ولی حالا خوشحالم که می بینم شما دو تا  با همین . لذت می برم از این که عاشقا به هم می رسن .. مهری خودشو از نستوه رها کرد .. -استاد ...استاد ...استاد نستوه سرشو بر گردوند . ستایش رو دید بیشتر از پنجاه شصت متری باهاش فاصله داشت . فهمید که اون بوده که همه چی رو به مهری گفته . ستایش شست دست راستشو برد بالا یعنی موفقیت ....-استاد !... استاد !... نستوه دوباره روشو به سمت ستایش بر گردوند .. این بار ستایش با دو انگشت سبابه و میانی دست راستش یه علامت وی انگلیسی رو براش فرستاد یعنی پیروزی .. نستوه همراه با گریه می خندید .. و برای سومین بار .. -استاد! استاد !.. .. نستوه بازم سرشو بر گردوند . این بار ستایش کف دو تا دست و پنجه هاشو به علامت اتحاد و پیوند دوعاشق قلاب کرده بود . این دفعه  نسیم و نستوه دو تایی شون می گریستند و می خندیدند . .مهری دیگه به ستایش رسیده بود . حالا دیگه اونا یه درد مشترک داشتند . استاد خودشو انداخت توی بغل دانشجوش . مهری در میان باور ها و نا باوری ها اشک می ریخت و ستایش با هق هق آرامش خود می خواست که مهری رو آرومش کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر