ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 191

من و کبوتر نازم همچنان در آغوش هم بودیم استادیوم آزادی یا آریامهر همچنان  غرق در  آزادی و مهر آریایی ما بود . زمانی به خود آمدیم که دیدیم دهها هزار نفر به خاطر هماغوشی ما در حال سوت و کف زدن و هیاهو کردنند ولی ما در عالم دیگه ای بودیم . هرچند دوست نداشتم در جامعه آریایی از دستبند و زندونی کردن و این چیزا حرف و نشانی باشه ولی هنوز جامعه به اون درجه از رشد نرسیده بود . دنبال یه مامور پلیس می گشتم که دستای من و کبوتر رو به هم ببنده . با دستبند به هم ببنده که نتونیم از هم جدا شیم .. . دستبنده رو هم گرفتم ولی کبوتر فقط داشت می خندید و متوجهم کرد که همین جوری باهام میاد و گمم نمی کنه . راست میگه من کس خل شده بودم . اگه من اونو  گم می کردم اون که منو گم نمی کرد . یه نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم که اون پر دراز میان جمعیت مشخصه و پدر زنم غیبش نزده . .واسه خودش میون قیبله سرخپوستا کسی بود ولی این جا بیچاره آلا خون والا خون بود . فعلا کبوتر جون خودمو دیده بودم هوش از سرم پریده بود .. اوخ اوخ ددم وای گاوم زایید حساب اینجاشو نکرده بودم . نمی دونستم الان دور بین های فیلمبرداری کجان . احتمالا رو ما زوم کرده بودند ولی کلا باید می رفتن به میان جمعیت من تا دقایقی دیگه یه سخنرانی جامع در مورد وحدت جهانی و تحولات اخیر داشتم  . به کتی و افسانه گفته بودم دست از سرم بر دارین و مثل وزیر دست راست و چپ کنارم نایستین که تمرکز منو به هم می زنین . به هر دو تاشون مخصوصا به کتی خیلی بر خورده بود . اصلا فکرشو نمی کردم که ممکنه اونا بخوان پخش مستقیم این صحنه ها رو ببینن . دو تایی عین برج زهر مار اومدن . چشای خواهرم داشت از حدقه در میومد . کتی رو بغلش زده گفتم عزیزم تو رو به جون هر کی که دوستش داری یه کاری نکن که به این مهمون خارجی ما بر بخوره . راستش ترسیده بودم بهش بگم می خوام اونو بیارم به خونه ام و پیش خودمون زندگی کنه . لعنتی این پدر زنم معلوم نبود کجا رفته .. یعنی همون سرخپوسته رو می گم . دیگه هر زنی در این دنیا وجود داشت غیر مادرم اونو زن خودم حساب می کردم . -کتی نگاه کن . اون که بغل رئیس آپاچی هاست پسر من و این کبوتر خانومه . چقدر منو دوست داشت که اسمشو گذاشت کوروش . -خب منم می تونستم بذارم . تو خودت نخواستی . در ضمن تو بهمون میگی وزیر دست چپ و راست نمی خوای اون وقت میری با این خانوم خارجی جیک میشی . ؟/؟ تازه اونم می خواستی دستتو به دستش قفل کنی ؟/؟ متاسفم داداش -کتی پیش این مهمون امریکایی ما قهر نکن .. ظاهرا خود کبوتر صحرا هم کمی حسودیش شده بود .. اونا رو به هم معرفی کردم . وقتی از کتی و افسانه می خواستم بگم در مورد کتی گفتم مای وایف اند مای سیستر و در مورد افسانه هم به همون مای وایف اکتفا کردم . دستم بی اراده رفت دور کمر کبوتر .. اونم خیلی لذت می برد . خودشو بهم چسبوند و لباشو گذاشت رو لبام . اونم جلوی اون دو تا زن حسود . کتی دستمو کشید .. نزدیک بود یه دعوای حسابی همون جا راه بیفته . -خانوما سه تایی تون باهام بیایین . چاره ای ندارم . همون دور و بر تریبون من وایسین . فقط حواستون باشه که اگه خواستند منو ترور کنن شما هم در معرض خطرین . کبوتر که اصلا هیچی حالیش نمی شد من چی دارم میگم . فکرم فقط رفته بود پیش این مسئله که من با چه زبونی  کتی و افسانه رو متوجهشون کنم که کبوتر رو بیارم پیش خودم . اصلا با خود مادر کوروش کوچولو هم هنوز در این مورد حرفی نزده بودم و نمی دونستم عکس العملش چیه . شاید اصلا اون راضی نباشه . در هر حال رفتم پشت تریبون . من مدرسه که بودم هر وقت می خواستم انشا بخونم اولش صدام می لرزید . اوایل اعتماد به نفس نداشتم . هیچوقت سخنران خوبی نبودم و بیشتر دوست داشتم از روی نوشته مطالبی رو بخونم .اما امروز باید برای دنیا سخنرانی می کردم . ولی می شد یک متنی رو هم آماده کرد و ازش کمک گرفت ولی از دست این زنا مگه میشه آدم به کارای دیگه اش برسه . حسادت و حسادت و باز هم حسادت . -شما دو تا خانومای ایرانی چرا اصلا درک نمی کنین که کوروش متعلق به تمام دنیاست . حالا  در خونه اصلی من شما دو تا با من هستین اون حسابش جداست .  وقتی نگام به نگاه زن یا زنایی می افتاد و سرم به جهتی می رفت با دستشون واسم ماچ می فرستادند . . قبل از شروع سخنرانی یه دستی برای همه شون تکون داد م .  روز قبل به من سفارش شده بود که زیاد شلوغ بازی در نیارم و متانت خاص خودمو حفظ کنم . شل نگیرم که خیلی ها بگن این کوروش چه کوروش بی خاصیتیه . هر چند هزاران نوزادی که اومده بودند در این جا به باباشون سلام بگن نشون دهنده قدرت من بودند ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر