ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 195

همه شاد بودند و می خوندند و می رقصیدند . چه لذتی می بردم . شراره یهودی با صدای گرمش استادیوم آریا مهر- آزادی رو لرزونده بود . همه تشویقش می کردند . بعد از از این که ترانه اش تموم شد رفت پیش بنیامین نتان یاهو و باهاش دست داد . از این حرکتش خوشم اومد بهش گفت بنی جون یادت باشه قبل از این که اسرائیلی باشی یک ایرانی هستی .. طرف خندید و گفت من حالا یک مرد جهانی هستم . دنیا دیگر مرزی ندارد . دیگه نباید واسه هیچ و پوچ  به جان هم بیفتیم نگاه کن آدما چقدر شادن ؟/؟ چرا  با شادی و از شادی هم شاد نشیم ؟/؟ قلبی که یه لحظه می گیره و به آرزوهای بشری خاتمه میده چرا با شادی از حرکت وای نایسته ؟/؟ تعجب کردم از این جمله نتان یاهوی یهودی . فکر نمی کردم این ایرانی کله اش تا این حد کار کنه . هر چی باشه هم شهری خودم بود .از بنیامین خواستم که بره پشت تریبون و این چند جمله اخیرشو بگه .. جمعیت یک صدا براش کف می زدند . یه عده از کاسه لیسها فریاد می زدند به ما هم باید اجازه داد که حرفامونو بزنیم مگه دموکراسی نیست ؟/؟ چرا کوروش داره مارو خفه می کنه ؟/؟ مگه از حقوق بشر دم نمی زنه ؟/؟ اصلا دولت ما دولت اسلامیه . به اون چه مربوطه . که من فریاد زدم امروز ربطی به حکومت بازی نداره .  در هر حال یکی از بسیجیها رفت سخنرانی کمی مقدمه چینی کرد .و قسمتی از حرفاش  که باعث هوشدنش شد به این صورت بود .... ما هم افتخار می کنیم که یک ایرانی هستیم . اما این اسلام است که ما را به هم پیوند می دهد . ای انسانها ! جهان , دنیا جای شادی نیست . دنیا جای آرامش نیست . باید که خویشتن خویش را بشناسید . غرق در لذتهای دنیوی نشوید . خندیدن و شاد بودن خوب است اما نباید فراموش کنید که از کجا آمده اید و به کجا خواهید رفت . باید برای جهانی کردن پیام و رسالت اسلام کوشا باشیم . صلح و دوستی در جهان معنا ندارد . هر گز صاحبان دیگر ادیان به ما اجازه نخواهند داد که آب خوش از گلویمان پایین برود ..... معلوم نبود این چه کس شراتیه که این بسیجی داره در این شرایط بلغور می کنه . از همون کس شعراتی بود که در سال پنجاه و هفت به خورد ملت داده بودند و با یک آب اسید این اراجیفی رو که توی گلوشون گیر کرده بود به معده هاشون فرستادند . .. معلوم نبود این همه جمعیت این اصطلاح رو از کجا یاد گرفته بودند که همراه با پرت کردن کثافت لاپایی بچه هاشون به سوی این بسیجی پاسدارهمه یک صدا فریاد می زدند .. بی خایه .. بی خایه .. بی خایه ... اون بسیجی از تریبون اومد پایین . دیگه نتونست ادامه بده .. البته قبل از این که بیاد چند تا جمله دیگه برای مظلوم نمایی خودش گفت ولی حناش دیگه رنگی نداشت . ..-خدایا جهان سراسر پر از کفر شده . تو خود فرمودی که مبارزه حق با با طل تا دمیدن صور اسرافیل ادامه خواهد داشت یا حداقل تا قیام مهدی ولی این شیطان این کوروش آریایی دارد جهان متحد و یکپارچه ای می سازد که همه در آن به صلح و خوشی و آرامش زندگی کنند . ما این را نمی خواهیم . اگر چنین شود دیگر در این دنیا خدا شناسی نخواهد بود .. روکردم به اون بسیجی  گفتم بری بمیری بهتره . زود تر میری بهشت . برو گورت رو گم کن و ما رو با این جهنم خودمون تنها بذار . ما که وکیل وصی نمی خوایم . تا کی می خوای قیم ما باشی . برو به بهشت خودت برس . در همین لحظه دیدم یه پنجاه شصت نفری به سمتش حمله ور شدند و اونم از ترس اومد پشت سر من قایم شد . وای خیس کرده بود . از زیر شلوارش آب در حال ریخته شدن بود و خودشو نجس کرده بود . -ببینم شهادت طلب ! همین قدر مایه داشتی ؟/؟ تو که مدعی هستی داری جهاد می کنی میذاشتی نفله ات می کردند و اون وقت به خوشبختی واقعی می رسیدی . فقط حواست باشه اونایی رو که بخوان این جور بر علیه صلح جهانی مبارزه کنند من حالشونو می گیرم . اصلا نمیذارم روی زمین زندگی کنند . می فرستمشون به سیبری . حالیت شد ؟/؟ اونو از مرگ نجات دادم . من نمی دونم بعضی ها اصلا خوششون میاد آنار شیست باشن . اصلا جون به جونشون کنی همون عوضی که بودن هستن . نمی دونم خودشون چه جوری زندگی می کنند و با مشکلات کنار میان . اصلا برای چی زنده هستند . خلاصه اون روز بر نامه های دیگه ای هم داشتیم . خیلی هم خسته بودم و در هر حال مجلس تموم شد . از کبوتر و پدرش شاهین صحرا دعوت کردم که بیان خونه ما . کبوتر یه نگاهی به کتایون کرد و منم بهش گفتم اوکی .. اوکی .. یعنی بیا مانعی نداره . کتی همش با آرنج میزد به پهلوم وافسانه هم برج زهر مار بود .  این شاهین صحرا یا کوهستان  هم دیگه باید تنها بر می گشت امریکا . چون من هر جوری بود می خواستم کبوتر رو پیش خودم نگه داشته باشم . بد جوری عاشقش شده بودم . عاشق افسانه هم شده بودم . نمی دونم میگن عشق بین و زن و مرد یک جفتیه . ولی من عشق چند شاخه ای داشتم . افسانه طور دیگه ای برام فداکاری کرده بود و کبوتر هم نوع دیگه ای . ولی بوی عشقو با کبوتر بیشتر حس کرده بودم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی . 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر