ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

پسران طلایی 6

ساناز خواهر عزیزم تو چیکار به این کارا داری من خودم مراقب این مسائل هستم . اولا من یک جوون هستم و مجرد . در ثانی تو مگه دوست دختر من هستی که داری این جور با هام بر خورد می کنی ؟/؟ ساناز دو باره لب ور چید . انتظار نداشت که داداشش جواب دلسوزی اونو این جوری بده . اشک از چشاش در اومده بود . سارا : ببین سینا این روزا اخلاقت خیلی عوض شده و ساناز همش ازت شکایت داره -آخه به اون چه مر بوطه تو هر کار من دخالت می کنه . -پسرم اون که بهت حرف بدی نزده گفته مراقب خودت باش در این راه گرگ زیادن . زنای زیادی هستند که هزار جور کثافت کاری می کنند و اگه یه پسر ساده و تازه به دوران رسیده و چشم و گوش بسته ای رو گیر بیارن می خوان هر جوری شده خودشونو بهش بچسبون و حتی باهاش از دواج کنن . باز م میگیم خب حالا این مصیبت رو قبول کنی و با هاشون راه بیای و بشن زنت . اونا مگه می تونن وفا دار بمونن . همش تیغی کار می کنن . مهریه رو می گیرن و بد بختت می کنن . در زندگی اونا عشق مفهومی نداره .-مامان تو هم که داری بد تر از ساناز میشی . با این حال سینا رفت طرف خواهرش تا از دلش در بیاره . ساناز خیلی ناراحت بود . حس می کرد علاقه ای که به داداشش داره فراتر از یک علاقه معمولی خواهر و برادریه . نمی دونست چرا و چشه . اصلا خوشش نمیومد دوست پسر بگیره . وقتی سینا صورتشو بوسید یه احساس خاصی بهش دست داد . با این حال برای داداشش ناز می کرد . سینا دست خواهرشو گرفت و اونو به اتاقی دیگه برد . -خواهر تو چته -تو چته سینا . دوست نداری نگرانت باشم ؟/؟ ببینم  اگه یکی دنبال من راه بیفته و به من متلک بگه نظر بد داشته باشه تو ناراحت نمیشی ؟/؟ انتظار داشت از داداشش بشنوه که چنین می کنم و چنان می کنم .. تا لذت ببره و سینا هم همینا رو گفت . دوست داشت داداشش حسادت کنه از این که یه پسر دیگه دنبالش راه میفته همون جوری که اون به یه دختر دیگه حسادت می کرد . کمی آروم گرفته بود . از این که سینا در همین حد و اندازه هم که شده به اون اهمیت میده . سرشو بالا گرفت . با چشایی سرخ شده و خیس از اشک به چشای داداشش نگاه کرد .-ساناز کسی اذیتت کرده . بگو کدوم پسر اذیتت کرده . من نباید همچین حرفی به تو بزنم . نکنه عاشق شده باشی . گول حرفای پسرای بد رو نخور . من خودم یک پسر هستم . جنس خراب اونا رو می شناسم . می دونم چه تخسی هستند . از دخترا بیشتر انتظار  دارن که طعمه هوسشون شن . -داداش تو که این جوری نیستی . نه من عاشق کسی نیستم . وقتی داداش مهربونی دارم که مراقب کارامه و حواسش به منه چرا بخوام خودمو بندازم تو تله ای که ندونم چه جوری ازش در بیام . حالا می خوای دو روز بری سرویس ؟/؟ این چه کاریه پیدا کردی . -همیشه که به همین صورت نمی مونه .میشه به خیلی جاها رسید . بعد یه چند وقتی که شد می تونم شغلمو عوض کنم -ولی من می ترسم . زنا و دخترا از اون بلا ها هستن .-ببینم نکنه با عروس خودت هم می خوای این رفتار رو داشته باشی . -داداش تو که دختر نیستی بخوای زود از دواج کنی چرا می خوای این قدر خودت رو زود علاف زن و زندگی کنی و اسیر شی . سینا سر خواهرشو گذاشت رو سینه اش و با محبت نوازشش کرد . با عشقی برادرانه . اما ساناز با این نوازشها به نوعی دیگه احساس لذت می کرد . دوست داشت در آغوش داداشش بخوابه . با همه اینا نمی دونست بیشتر از این در مورد این حسش که اونو به وحشت انداخته بود چی فکر کنه . سینا به خونه شیرین بر گشت . شیرین و ملیسا منتظرش بودند . ملیسا خیلی زیبا تر و فانتزی تر از اونی بود که تصورشو می کرد . با این که شیرین از زیباییهای این زن گفته بود ولی با این حال فکر می کرد که همه اینا برای نوعی بازار گرمی  باشه . که این از اون زنایی باشه که ریخت و قیافه ای نداشته و با پولشون می خوان حال کنند . ولی ملیسا یه لحظه لبخندی زد و ساکت شد . خیلی خونسرد و جدی باهاش بر خورد می کرد . سینا با خودش گفت چیکار به این کارا دارم . شیرین سینا رو به گوشه ای کشید و دویست و پنجاه هزار تومن بهش داد . -بیا پسر این برای دو روزه . .. -یعنی همین قدر هم به تو رسیده ؟/؟ -ببین تو می خواستی اونو از کجا گیرش بیاری . تازه من یه ماشین هم در اختیارت گذاشتم . که یک بهونه ای باشه برای تو که از دست خونواده ات خلاص باشی . فقط حواست باشه . فکر کنم ازت خوشش اومده . در هر حال یادت باشه بهت چی گفتم . فقط هر  کاری کرد حرفی نزن ولی اونجایی رو که مربوط به ابزار کارته حواست باشه که لطمه نخوری . مثلا اگه خواست کیرت رو گاز بگیره باید به این فکر کنی که برای کار بعدیت نمی تونی  توان داشته باشی . خودت دیگه قلق کار رو می گیری . سینا   به هنگام دست دادن با ملیسا دستای ظریفشوبامکث  لمس کرده بود . زن  یه مانتو وسوسه انگیز به رنگ قرمز تنش کرده بود . بیشتر موهای سرشو ریخته بود بیرون . صورت گرد و سفید و موهای شرابی و هیکلی که نشون می داد بیشتر از 60 کیلو نباید داشته باشه سینا رو به خودش جذب کرده بود . ولی لذت این رابطه واسه سینا زمانی به اوجش می رسید که به این فکر کنه که واسه دوروز کس کردن و خوابیدن در آغوش یک زن با حال دویست و پنجاه تومن هم گیرش میاد ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

2 نظرات:

دوست همه گفت...

سلام خسته نباشی
بسیار خوب و جالب
ادامه پرشور از پیش

ایرانی گفت...

از دوست همه به دوست همه : دوست همه جان خسته نباشی . منم دوست همه هستم و دوستت می دارم . اطاعت میشه چشم . سعی می کنم یک جهت و تنوعی به این داستان بدم اگه بعضی قسمتهاش با سلیقه بعضی ها جور نشد داستان در گردش و رویارویی با جریانات گوناگونه . دست گلت درد نکنه که یادی از ما کردی . در اینجا دوست همه با دوست همه خدا حافظی می کنه . شاد باشی : ایرانی دوست همه

 

ابزار وبمستر