ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فقط یک مرد 190

از هیچ قسمت این بر نامه ها به اندازه سخنرانی طولانی بدم نمیومد . دوست داشتم فقط چند تا جمله بگم و دست تکون بدم و برم . ولی از قرار معلوم بر نامه امروز خیلی مهم بود . ظاهرا بیش از شش میلیارد نفر در سراسر جهان داشتند این بر نامه رو به طور زنده می دیدند . نفهمیدم اون جلو از دحام عجیبی شده بود . درگیری تن به تن و بزن بزن .. رفتم دیدم بنیامین خودمونه .. همون نتان یا هو نخست وزیر ایرانی که اوایل انقلاب از ایران به اسرائیل هجرت کرده بعد از سی  و خوردی سال به وطن بر گشته .. یه عده کاسه های داغ تر از آش که هنوزم فکر می کنن با بسیج بازی مملکت رو گرفته و در واقع کس خل تمامن به طرفش حمله کرده و داشتند شعار مرگ بر اسرائیل رو سر می دادند .. رفتم جلو همچین سرشون داد کشیدم که جا رفتند . -آخه بی شرفها حقتونو حق این ملت رو خوردن و شما کس وکون کش ها همش از مصلحت نظلم می گفتین . تا دسته اگه توی کونتون کیر فرو کنن بازم همون کس خل کونی که هستین هستین . الان دنیا داره دنیای واحد ایرانی و آریایی میشه . نکنه قصد دارین خوی عرب صفتی خودتون رو بیارین روی کار . دنیا با همه نژاد هاش داره ایرانی میشه .. ایرانی واحد ..دنیایی واحد . بنیامین یک ایرانیه . بچه شمال ایرانه . اومده کشورش . این رسم مهمون نوازی شماست ؟ /؟ که چی ؟/؟ اشغال گره ؟/؟ بابا کنار هم زندگی کنین . یهود و مسیحی و مسلمون و زرتشت و همه و همه دین خدان . ما همه بچه های آدم و حوا هستیم . دیدین کارتون به کجا رسید . همه تون محتاج کیر من شدین . ما برای چی داریم از اسرائیل بد میگیم . ؟/؟ فرض می کنیم اونا اشغالگرند و ما باید مبارزه کنیم .. این شیطانهایی که دارن عمری سرمایه ملت ما رو می خورن عین غده سرطانی در این آب و خاک ریشه زدن با اینا باید چیکار کنیم ؟/؟  فرق اینا با اسرائیل در چیه . زنان مملکت میرن خود فروشی .. بچه های زیر ده سال میرن کار گری .. بلوچ ها از ناچاری میرن قاچاق فروشی .. کرد ها در خیلی از روستا ها آب گندیده می خورن .  اون وقت شما سنگ این اشغالگرایی رو به سینه می زنین که خون ملتوتوی شیشه کردند ؟/؟ ای قوم به  قدس رفته کجایید کجایید ..اسرائیل  همینجاست بیایید بیایید .. اشک از چشای بنیامین نتان یا هو در اومد ه بود . اومد صورتمو بوسید .. -بنیامین جان تو هم کم تهدید نکردی و سعی کن از این به بعد با این هم نوعانت کنار بیای . من یک مسلمونم . اگه این چهار نفر رو کوبیدم دلیلم به حمایت از تو نمیشه . ما باید انصاف داشته باشیم .. داشتم باهم وطنم نتان یاهو حرف می زدم که ناگهان از دور یه چهره آشنا رو دیدم . بازم خدا پدرشونو بیامرزه که با لباس ی فولکوریک و محلی اومده بودند . این آپاچی سرخپوست که رئیس قبیله بود یه پری گذاشته بود به کله اش که یک متر از قدش بلند تر بود .. خدای من کبوتر صحرا. یه بچه هم بغلش بود . از اون دور نفهمیدم پسره یا دختر . نمی دونستم چی بگم .. هر چی به خودم فشار می آوردم که یه چند تا انگلیسی بگم اینا بیان این طرف قاطی کرده بودم .. -آهای کام هیر کام هیر .. در همین لحظه دیدم پنجاه تا زن به طرف من که آغوشمو باز کرده بودم حمله ور شدن . می دونستم کبوتر رو گم نمی کنم . چون باباش به کله اش دودکش آویزون کرده بود . همه رو دادم کنار حالا دیگه فقط کبوتر کبوتر صدا می زدم . دوربین های تلویزیونی و خبر نگارا هاج و واج مونده بودند . کبوتر متوجه من شده بود . بچه رو واسه این که آسیب نبینه داد به دست پدر خودش . آغوششو برام باز کرد و من واون همدیگه رو در آغوش کشیدیم . اون لحظه دیگه نمی خواستم به هیچی فکر کنم . فقط می خواستم اونو داشته باشم . اونو که منو از دست طالبان نجات داده بود . اونو که منو از  کوههای کالیفر نیا رد کرده بود . بوی دود و عطر زنونه اش قاطی شده بود . کبوتر اشک می ریخت و منم بیشتر .. خدایا چقدر احساساتی بودم . بی توجه به بقیه اونو می بوسیدم . هر کی میومد طرفم و به پام می پیچید اونو پرت می کردم . ناگهان سکوتی دور ما رو فرا گرفت . دورمونو خالی کرده بودند تا از این صحنه پر شکوه و تاریخی عاشقانه عکس و فیلم بگیرند . هق هق های ما تمومی نداشت . لبای داغ کبوتر صحرا همچنان به لبام چسبیده بود . اصلا کوچولو رو فراموش کرده بودم . دیدم بغل بابا بزرگش داره لبخند می زنه . فقط گردی صورتش مشخص بود .. با انگشت به بچه اشاره کرده گفتم مای داتر ؟ مای سان ؟ .. خندید و گفت کاروش ...کاروش ... منم باز ازش می پرسیدم بابا این پسره یا دختره . نزدیک بود برم شلوار بچه رو بکشم پایین . یه مدل لباسی هم تنش کرده بودند که فکر کنم شورتش از طرف کمرش باز می شد .. -کبوتر چیه همش کاروش کاروش می کنی . من همین جام .. -اوههههه دتس رایت ..... هیز نیم ایز  کاروش .. ...وااااااییییی بچه من پسر بود . .. اسمشم بود کوروش . وقتی بغلش زدم چون به باباش عادت نداشت گریه می کرد .اگه کبوترمو ببرم خونه خودمون هم کوروش داریم هم داریوش و هم خشایار . بیچاره این آتوسا تک دختر می مونه . .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

3 نظرات:

کیان گفت...

سلام عالی پس چی شد قسمت جدید بیهوش کردن مامان پریسا قرار بود بنویسی ولی یه مقدار هیجانشو بیشتر کن ممنون

کیان گفت...

ببین یه ایده دارم برای قسمت جدید مامان پریسا ماده بیهوشی رو حوله حمومش بریزی و بعد که خودشو خشک میکنه خودش خودشو بیهوش میکنه و بعد زن همسایه رو دعوت کنی تو خونه و اون هم بیهوش کنی و انتقالشون بدی به یه کارخونه متروکه به مدت شش ماه و بهشون تجاوز کنی اینجوری داستان پیوسته میشهو هم دارای هیجان

ایرانی گفت...

با سلام خدمت کیان جان عزیز !داستانها زیاده و هر چند وقت در میون یک قسمتشو به نحوی ادامه میدم . پیشنهاد قشنگی هم دادی ولی یه مقداری که چه عرض کنم بی نهایت تخیلی و اغراق آمیز میشه چون این پسری که خجالتی بوده اگه بخواد مامانشو که هیچ بد تر از اون زن همسایه رو بیهوش کنه ببره به کار خانه متروکه و در حد و اندازه و عرضه ای نیست که براشون آب و دونه ردیف کنه و تازه مامانه بفهمه و باهاش بد شه بی اندازه غیر طبیعی میشه . البته ما داستانهای عجیب مثل زن نامرئی داریم ولی در اون قسمت عجیبش سعی می کنیم حالتهای طبیعی داشته باشه .و سوژه روند معمولی خودشو طی کنه در هر حال فعلا اگه بتونم به همین داستانها برسم خودش غنیمته هر دو سه ماه در میون یک قسمت از این داستانو میشه ردیفش کرد و الان داستانهای مامانی کم نداریم . مامان بخش بر چهار رو داریم . در هر کی به هر کی مامان نقش داره . داستانهای تک قسمتی با مامان هر دو هفته یک بار میذارم خوبه دیگه باید به داستانهای دیگه هم رسیدگی کردو خیلی دلم می خواد دو سه تا از این داستانها که تموم شد داستان دیگه حتی جاش نذارم چون در همین حد هم واقعا برام زیاده و به کار و زندگی شخصی ام نمی رسم . هر کی می میره هر کی عروسی می کنه در هر دو حالت غصه ام میشه که از وقت سه چهار تا داستان نویسی می افتم . ولی بازم چشم در آینده و سر فرصت یک قسمت دیگه از این داستانو می نویسم ولی به صورت تک قسمتی . با تشکر از تماست . موفق باشی ...ایرانی

 

ابزار وبمستر