ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 1

ببین نوشین من یک لحظه هم نمی تونم به این فکر کنم که یه روزی تو رو از دست بدم . -بابام اصلا دوست نداره من به این زودی شوهر کنم ولی منم دلم نمی خواد تو رو از دست بدم . ببین ناصر فکر نکن  نسبت به این مسئله بی تفاوتم  . درسته که تنها فرزند خونواده ام  و با  ثروت کلانی که پدرم داره از بچگی همه چی برام فراهم بوده .ولی دلیل نمیشه که در همه زمینه ها باهاش مخالفت کنم .باید بهشون احترام گذاشت .-نوشین منم تنها بچه خونه ام .پدرمن از نظر مالی چیزی از پدرت کم نداره .ولی اون منطقی تره -ببین تو یک مردی و خب برای ازدواج باید خواستگاری کنی .. خونواده منم باید جواب بدن -پس تو این وسط چیکاره ای . اراده داشته باش . حرکت کن . بجنب . مگه نگفتی که دو نفر که عاشق هم باشن باید تا آخرش با هم باشن و راه بیان ؟/؟خواسته هاشون مشترکه و نیاز هاشون یکی .. حالا اگه در بعضی جا ها اختلاف نظر داشته باشن به حدی نیست که بهشون ضربه بزنه . نکنه کس دیگه ای رو واست در نظر دارن . -بس کن ناصر این قدر اعصابمو به هم نریز .  تو خودت می دونی که من تا اونجایی که بتونم سعی خودمو می کنم . نوشین و ناصر دانشجویان رشته مهندسی برق بودند که نوشین وسطای راه بود و ناصر ترم آخرش . چند واحدو  که ناصر هنوز پاس نکرده بود با نوشین مشترک بود . هر دو در خانواده ای مرفه و سر مایه دار بزرگ شده بودند و هر چی هم که می خواستند واسشون از بچگی فراهم بود ولی تر بیت اونا  به گونه ای نبود که بی بند و بار باشن . هر چند ناصر قبل از این که به نوشین  دل ببنده با  چند دختر رابطه های خاصی هم داشت و نوشین هم تلفنی و چتی با چند تا پسر دوست بود اما فقط در همین حد تا این که دو تایی شون حس کردند که یه احساس قوی اونا رو به هم پیوند میده . احساسی که یک نیازه . نیازی که اونا رو به زندگی مرتبط کرده  کاری می کنه که اونا با شور و حال بیشتری به آینده نگاه کنن . ولی چرا خونواده ها این شرایطو درک نمی کنند . ناصر با چند تا دختر دوست بود ولی هر گز با هیشکدوم از اونا صحبتی از عشق نکرده بود . نا صر و نوشین دو تایی شون قول و قرار ها شونو کرده بودند این که به گذشته هم کاری نداشته باشند . این که هر چی بود گذشته و در این دوره زمونه نه از دختری انتظار میره که به وقت عاشق شدن گذشته ای صاف داشته باشه و نه از پسر . مهم اینه که از زمان آشنایی نسبت به هم چه رفتاری رو پیش بگیرن . با این حرفا از این که تا نهایت پرستش هم دیگه رو درک می کنند دو تایی شون غرق در لذتی شدید شده بودند . اون شب نوشین یک بار دیگه با خونواده اش بحث کرد . اون پیش ناصر از این که می تونه مبارزه رو در حد زیادی ادامه بده حرفی نزده بود . می دونست اگه بگه من ده قدم می تونم بر دارم ناصر ازش انتظار داره که صد قدم بر داره . نمی دونست علت مخالفت خونواده مخصوصا پدرش چیه . شاید به نوعی خود خواهی بود . چون نمی خواست تنها فرزندشو از خودش دور کنه . شاید نمی خواست عشق خودش نسبت به دخترشو با یکی دیگه قسمت کنه . -ببین بابا منم تمایل زیادی به ازدواج ندارم ولی وقتی یک جوونی مناسب از نظر اخلاقی و رفتاری پیدا شده که  ثروت خونوادگی اونا از ثروت ما بیشتر نباشه کمتر هم نیست فکر نمی کنی بهتر باشه از موضع خودمون عقب نشینی کنیم ؟/؟ کاری که من انجام دادم . -نه نوشین جانم . فکر نکن که به خاطر خودم می کنم . تو اگه همین الان لب وا کنی تو رو می فرستم پیش عمه ات در کانادا . نوشین می دونست که پدرش از اون هفت خطهاست و اینا رو به عنوان تعارف می گه . چون بهتر از هر کسی می دونست که نوشین هیچوقت چهار دیواری خونوادگی خودشو ترک نمی کنه . روز بعد نوشین و ناصر بازم در خلوت به آینده فکر می کردند و از آینده حرف می زدند . -ناصر راستشو بخوای من سعی خودمو کردم ولی نمی دونم چرا اونا همش دارن حرف خودشونو می زنن -نوشین می دونم اون جوری که باید تلاش نکردی . -عصبی ام نکن . دیگه حال و حوصله کل کل کردن با تو یکی رو ندارم . -باشه . دوست داشتن که زورکی نیست . اگه تو دوست نداری من حرفی ندارم . اصلا بیا با هم فرار کنیم . -شوخیت گرفته ؟/؟ ببینم من و تو تقریبا مالک سر مایه های بابامون هستیم ولی کو .. کدومش به اسم ماست .من که توقع ندارم یه تار مو از سر بابام کم شه و مالش زود تر به من برسه . تو هم باید همین باشی . ما با کدوم پشتوانه فرار کنیم . درسمون آینده مونو چیکار کنیم -نوشین من بدون تو آیند ای ندارم . -ببین عزیز من و تو که نمی تونیم بریم توی چادر با هم زندگی کنیم -اگه بخوای همونم میشه -ناصر بسه دیگه . . منو از خودم بیزار نکن . .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

1 نظرات:

ایرانی گفت...

داستان گناه عشق رو به جای داستان آبی عشق گذاشتم . دوشنبه ها و پنجشنبه ها منتشر میشه .در ضمن آخر این هفته دو تا داستان جدید دیگه به نامهای بابا بخش بر چهار و شیطون بلا وارد گود میشه . شیطون بلا به جای خانوم مهندس روشنکه که یک و سال و نیم پیش طرح کلی این داستانو در ذهنم ریختم تازه حالا نوبتش شده . یعنی خودمم دیگه مجبورم خودمو معطل کنم و از خودم گله مند باشم .. شاد کام باشید ...ایرانی

 

ابزار وبمستر