ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

فراموشی 43

پدرام بیا دیگه چه غلطی داری می کنی
-گوه نخور دارم دعا می کنم
-چی؟دعا!زر نزن بیا دخترا رفتنا
-باشه بابا اومدم اما اگه هواپیما سقوط کرد باعث و بانیش توئی،من یقه ی تو رو می گیرم.
-کس خل سقوط کنه که همه بگا میریم دیگه کدوم گوری هستیم که تو یقه بگیری.حالا یالا راه بیوفت
دخترا زودتر از ما رفته بودن گیت و بلیطو تحویل داده بودن.
سارا-علی کجا بودین شما
-این مشنگ داشت دعا می کرد هواپیما سقوط نکنه
سمیرا-سقوط؟مگه اسباب بازیه
-البته با نحسی ای که این پدرام داره بعید نیست
پدرام-زر نزن
************
-آخیش علی چقد راحته
-آره دیگه؛مثلا هواپیماستا
پدرام و سمیرا هم دو ردیف عقب تر از ما نشسته بودن.
از وقتی که بچه بودم و هواپیما سوار شده بودم دیگه تا الان نشده بود هوایی مسافرت کنم،یکم استرس داشتم که دست سارا رو رو دست خودم احساس کردم.
با لبخند نگام می کرد منم یه بوس براش فرستادم.
-چی داری زمزمه می کنی؟
-آیه الکرسی
-توأم که مثه مامانی
-آره مادرت گفت سوار شدیم بخونم
-دمش گرم
*************
-عزیزم مراقب خودت باش؛آروم برون
-باشه بابا؛مامانی خداحافظ
-فدات شم خدا به همرات
خداحافظی کردم و سوار ماشین شدم؛دوتا ساک پر همرام گرفته بودم؛شاید نیاز شه
-علو؟شیما آماده باش یه ربع دیگه سر خوابگاهتم
-سلام باشه پارمیدا من حاضرم
گوشیو قطع کردم؛آهنگ عروس امین حبیبی بدجور حال و هوامو برگردونده بود.
-سلام به خانوم عاشق
-سلام؛کوفت اونجا هی نگی عاشق عاشق،زشته
-این چه آهنگیه یه آهنگ شاد بذار بابا
-خودت عوضش کن
آخرشم ازین آهنگای شیشو هشت که سر آدمو می چسبونه به سقف گذاشت.
توی راه زیاد حرفی رد و بدل نشد.یکم احساس تشنگی می کردم؛کنار یه مغازه وایسادم تا دوتا آبمیوه بگیره.گرفتم و داشتم برمی گشتم که یه پسره صدام زد.
-خانوم ببخشید میتونم چندلحظه وقتتونو بگیرم
توجهی بش نکردم و سوار ماشین شدم.
-می بینم خواستگار پیدا کردی
-برو بابا دلت خوشه
چند دقیقه ای از حرکتمون گذشته بود دیدم یه پژو نقره ای اومده بغل دستم رومو که برگردوندم دیدم همون پسرس.با ایما و اشاره داشت التماس می کرد بزنم کنار؛شیما هم که تو چرت بود.
دیگه دیدم داره زیادی سیریش بازی در میاره پامو گذاشتم رو گاز؛عقربه ی سرعت شمار همینجور بالا میومد؛صد و پنج؛صد و بیست؛صد و چهل؛صد و شصت؛ماشین اون پسره دیگه معلوم نبود اما من دلم نمی خواست سرعتو کم کنم عصبی بودم؛
-پارمیدا پارمیدا چت شد سرعتو نگاه کن
یه لحظه انگار که به خودم اومده باشم پامو از رو گاز ورداشتم.
-خوبی؟یهو چت شد؟
-آره بهترم؛نمی دونم اعصابم بهم ریخته بود
-ببین با خودت داری چیکار می کنی.آروم باش دختر
دیگه تقریبا رسیده بودیم شیما هم آدرس میداد.
-عجب خونه ای دارینا
-به پای خونه ی شما که نمیرسه
درو که وا کردن من هنگ کردم؛چقدر خوشگل بود دو طرف حیات گل کاری شده بود.وسطای حیاط یه حوض کوچیک که فواره هم داشت تعبیه شده بود؛عجب حیاط قشنگی داشتن؛خونشونم که از بیرون واقعا قشنگ بود؛اینجور که شیما میگفت تازگیا دستی به سر و گوش خونه کشیده بودن.
مادر شیما اومد به استقبالمون،یه زن شیک پوش و جذاب اصلا معلوم نبود که چهل سال داشته باشه.
-مهتاب صدام کن عزیزم؛شیما از شما خیلی تعریف کرده؛واقعا ممنونم که هوای دخترمو دارین
-چشم مهتاب خانوم شیما لطف داره؛خودش گله
مهتاب خانوم منو به یه اتاقی راهنمایی کرد و گفت این مدت که اینجام این اتاقمه؛واقعا زن مهربونی بود.پدر و برادر شیما خونه نبودن..احساس راحتی میکردم ساک هارو یه گوشه ای گذاشتم و خودم افتادم رو تخت.. خوابم میومد...
نویسنده : (ali2agh (az4ever.... نقل از : سایت لوتی

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر