ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 3

نوشین بازم تصمیم داشت که تا می تونه مقاومت کنه . یواش یواش به این نتیجه رسیده بود که اون چیزی که پدرشو حساس می کنه به این مسئله که با از دواج با ناصر مخالفت کنه نوعی احساس حسادت پدرانه  بوده که دوست نداره به این سادگیها از دخترش دل بکنه . این مسئله یک دفعه به یادش افتاده بود . می دونست مادر شوهر ها و پدر شوهر ها کمتر نسبت به این مسئله حساسن که پسرشون داماد سر خونه باشه  نسبت به این که خونواده عروس حساسن به این که دخترشون عروس سر خونه باشه . با توجه به این که ناصر هم تک فرزند خونواده شون بود نمی شد ازش  انتظار داشت که اون بیاد و با خونواده زنش زندگی کنه . در این خونه ویلایی بزرگ و درندشت که عین یک کاخ بود و در بهترین و خوش آب و هوا ترین نقطه شهر قرار داشت . خلاصه دلش می خواست که یه کاری کنه که همه راضی باشند . ولی این که یک مرد بخواد دو ماد سر خونه باشه راحت تر می تونه با مسئله کنار بیاد تا این که یک زن بخواد با خونواده شوهرش زندگی کنه ولی با همه اینا بهتر این بود که جدا و مستقل زندگی کنن . -نوشین من نمی خوام تو حالا از دواج کنی . زوده . تو که سنی نداری . بیست بیست و یک سال که سن نیست . الان در روستاهای ما همچین کاری نمی کنند که در این سن تن به از دواج بدن . این نشون دهنده بی فر هنگی  ماست اگه بخواهیم دخترمونو این قدر زود شوهر بدیم -بابا ما عاشق همیم . همدیگه رو دوست داریم .  خشمو در چهره پدرش می خوند . دستشو آورد بالا تا اونو بزنه . -بابا واسه چی می خوای منو بزنی . تو که با حرفات داری منو می زنی . تو که مدتیه بهم نشون دادی که دوستم نداری . اصلا برای دخترت ارزش قائل نیستی . تو که می گفتی همه چیزام متعلق به این یکی یدونه دخترمه . بابا من ثروتتو نمی خوام . قلب و معرفتتو می خوام . -نوشین این جور حرف زدنا از تو بعیده . دختری که در پر قو بزرگ شده حق نداره از عاشق شدن حرف بزنه . تو اصلا طرف رو می شناسی ؟/؟ اصلا می دونی که این روزا چیزی به نام عشق معنا و مفهومی نداره ؟/؟می دونی که بیشتر پسرا دخترا رو فریب میدن ؟/؟ -پدر ! اگه این طور باشه که هیچ از دواجی نباید صورت بگیره به این بهانه که همه  پسرا می خوان همه دخترا رو فریب بدن . تازه از کجا معلوم که خونواده طرف این فکر رو در مورد من نکنن . شاید منم یه دختری باشم که با تر فند هایی قصد عاصی کردن شوهر خودم و در نتیجه گرفتن مهریه و طلاق را داشته و خصلت من یک خصلت بده . -نوشین من تو رو تر بیت کردم و می شناسمت که چه جور آدمی هستی . -پدر! شناخت تو برای من قابل قبوله . ولی هر کسی سنگ خودشو به سینه می زنه .  هیچ بقالی نمیگه که دوغ من یا ماست من ترشه . پس باید به اونا هم حق بدی که این فکر رو کنند . -یک کلام ختم کلام . من دوست ندارم  که از دواج کنی . ولی بهت قول میدم تا سی نشده می تونی از دواج کنی . -ببینم پدر جون دوست داری در چه ماهی و در چه روزی از دواج کنم . -دختره پررو برو دور شو از جلو چشام . منو حالا به پسر مردم می فروشی که این جور داری باهام کل کل ودهن جوابی می کنی ؟/؟ خجالت بکش. نوشین در حالی که بهش بر خورده بود و اشک می ریخت گفت بابا من دیگه دانشگاه نمیرم . اصلا از این خونه میذارم میرم . این بار دیگه نریمان خان جوش آورده بود . نرگس مادر نوشین که در مقابل شوهره زیاد حرفی واسه گفتن نداشت ولی به موقعش حامی دخترش بود خودشو انداخت وسط اونا و همراه با دخترش اشک می ریخت . -حق نداری دست روش بلند کنی -تو اونو این جوری بارش آوردی . -به من چه . این خودتو بودی که گفتی  دختر یکی یه دونه ام هر چی که می خواد باید براش فراهم باشه . اون نباید سختی بکشه . حالا که زنده ایم از مال ما استفاده کنه . کیف کنیم لذت ببریم .. در همین لحظه نوشین که جوش آورده بود با تمام وجودش آن چنان جیغی کشید که نریمان و نرگس دیگه حسابی  واسه چند لحظه ای جا رفتند . -بابا مامان چرا فکر می کنین که این جور در رفاه بودن سبب میشه که آدم از سر سیری عاشق شه . یعنی گرسنه ها حق عاشق شدن ندارند ؟/؟ درسته شما دو تا عاشق نشدین و بدون عشق از دواج کردین ولی این جوری نیست که این دلبستگی بعد از از دواج بین شما به وجود نیومده باشه . به این پیوند گرم میگن عشق .. ولی من مزاحم زندگی شما هستم . عیبی نداره . خودتون خواستین . .. نوشین رفت به اتاق خودش و درو از داخل قفل کرد .. -ببین نریمان چیکار کردی دختره درو از داخل قفل کرد . من الان ساکتم حرفی نمی زنم ولی اگه فردایی برسه که یه تار مو از سر دخترم کم شه دیگه اون نرگسی رو که حالا می بینی نمی بینی .. -داره فیلم بازی می کنه . -فیلم ؟/؟ مگه قیافه و حرکاتشو ندیدی . کجای اون به این می خورد که داره فیلم بازی می کنه . اگه اون خودشو بکشه .. واااااییییییی خدا نکنه . من می میرم . من می میرم نریمان . اون وقت تو می مونی و این خونه و باغ و تنهایی . شاید هم که از این تنهایی و از این که از شر من و دخترت خلاص میشی لذت  ببری .... ادامه دارد .. نویسنده .... ایرانی 

0 نظرات:

 

ابزار وبمستر